بخش نخست: شخصیّت و فضایل امام حسین (ع) | ۱۱
روایات چندی راجع به حدوث بعضی آیات و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و کرامات دیگر نقل شده است، و این روایات را مردانی که در حدیث و علم نامدار و مورد اعتماد میباشند، مانند حافظ ابی نعیم در دلائلالنبوه، ابن بنت منیع، محبالدین طبری، شبراوی، شبلنجی، سبط ابن جوزی و صبّان و دیگران روایت نمودهاند.[1]
سبط ابن جوزی روایت کرده است: شخصی آن سر مبارک را در لبب[2] اسبش آویخت. بعد از چند روز رویش سیاهتر از قار[3] شد. به او گفته شد: تو خوشروترین عرب بودی؟ گفت: از آن موقع که آن سر مبارک را حمل کردم شبی بر من نمیگذرد مگر آنکه دو نفر بازوی مرا میگیرند و به سوی آتشی افروخته میبرند، و در آن میاندازند؛ و من عقبنشینی میکنم، و آتش رویم را به این گونه که میبینی میسوزاند. پس بر زشتترین حالتی مرد و نیز نقل کرده که مردی این کرامت را انکار کرد، آتش بر تنش افتاد و او را سوزانید.[4]
ابن خالویه از اعمش از منهال اسدی روایت کرده که گفت:
به خدا سوگند دیدم سر حسین(ع) را وقتی به دمشق میآوردند، و در جلوی آن حضرت مردی سوره کهف قرائت میکرد تا به این آیه رسید:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً؛[5]
آن سر مبارک به سخن در آمد و فرمود:
«قَتْلِی أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ»؛
«کشته شدن من شگفتانگیزتر از داستان کهف و رقیم است».
و صبان نیز این کرامت باهره را نقل کرده، و عبارتش به اینگونه است:
فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّرِیفُ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ فَصِیحٍ فَقَالَ جِهَاراً:
«أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَتْلِی وَحَمْلِی»؛[6]
آن سر شریف به زبان عربی فصیح به نطق آمد، و آشکارا فرمود: «شگفتآورتر از قصه اصحاب کهف، کشته شدن من و بردن سر من (به مجلس ابن زیاد و یزید) است».
دمیری گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند:[7] یحیی بن زکریا، حبیب نجار که گفت:
یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ؛[8]
جعفر طیّار که گفت:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ...؛[9]
و حسین بن علی(ع) که گفت:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛[10]
۲۰. صاحب البدء و التاریخ نقل کرده است:[11] در شبی که شهادت حسین(ع) در روزش اتّفاق افتاد، مردم مدینه شنیدند گویندهای که شخص او را کسی ندید، میگفت:
مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِینَهُ / فَلَهُ بَرِیقٌ فِی الْخُدُودِ
أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ / وَجدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ
«رسول خدا(ص) پیشانیش را دست کشید، صورتش براق و نورانی گشت، پدر و مادرش از بزرگان قریشند و جدّش بهترین جدهاست».
سبط ابن جوزی از عبدالملک بن هشام در کتاب سیره به سند متّصل به او روایت کرده است: جماعتی که اهل بیت رسول خدا(ص)؛ و سر منیر سیدالشهدا(ع) را به شام میبردند، هروقت در منزلی فرود میآمدند آن سر مبارک را که در صندوقی گذارده بودند بیرون میآوردند و بر نیزه میزدند، تمام شب را تا وقت کوچ کردن از آن منزل از آن سر شریف پاسبانی میکردند، وقتی میخواستند از آن منزل کوچ کنند دیگرباره سر را در صندوق میگذاردند بدینگونه منازل بین راه شام را طی میکردند.
در بین راه در مکانی منزل گزیدند که در آنجا دیر راهبی بود. سر مبارک را به عادتی که داشتند بیرون آوردند و بر نیزه زدند و پاسبانی بر آن گماشتند و نیزه را به دیر استوار ساختند.
چون شب به نیمه رسید راهب نوری از سر مبارک تا آسمان دید. به آن گروه ستمپیشه گفت: شما کیستید؟
گفتند: ما سپاه ابن زیادیم.
گفت: این سر کیست؟
گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا(ص) است. گفت: پیغمبر شما؟
گفتند: آری.
گفت: بد مردمی هستید شما. اگر مسیح را فرزندی بود ما او را در حدقههای دیدگانمان جای میدادیم.
سپس گفت: آیا میخواهید به شما چیزی بدهم؟
گفتند: چه به ما میدهی؟
گفت: ده هزار دینار میدهم تا این سر مبارک را به من بدهید که تمام شب در نزد من باشد، و هنگامی که خواستید بروید آن را از من بگیرید. آن اشقیا قبول کردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.
راهب سر را گرفت و آن را از گرد و غبار شست و بوی خوش و عطریات بر آن سر نازنین زده و بر دامن خود نهاد و شب را تا بامداد به گریه پرداخت، چون بامداد طالع شد گفت:
ای سر! من غیر از خودم مالک کسی و چیزی نیستم، و من شهادت میدهم به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت جد تو محمّد و خدا را گواه میگیرم که من بنده تو هستم.
سپس از دیر بیرون آمد و به خدمت اهل بیت(ع) مشغول شد.
ابن هشام در سیره میگوید: آن گروه آن سر عزیز را گرفتند و به راه خود شدند. وقتی به دمشق نزدیک شدند و خواستند طلاها را قسمت کنند دیدند همه تبدیل به خزف شده و بر یک سوی آنها نوشته شده بود:
وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غَافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ...؛[12]
و بر سوی دیگر نوشته شده بود:
وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛[13]
پس آنها را در بردی که نهری است در دمشق ریختند.[14] این معجزه را ابن حجر نیز روایت کرده است.[15]
ازجمله معجزات عجیبه، معجزهای است که علامه تلمسانی در شرح شفاء در فصل 24 نقل کرده است که چون طولانی و مفصل است ما خوانندگان را به آن کتاب و کتاب نورالابصار شبلنجی[16] حواله میدهیم.
ابوالفرج روایت کرده که مردی به حسین(ع) گفت:
أَلا تَرَی إِلَی الْفُرَاتِ یَا حُسَیْنُ کَأَنَّهُ بُطُونُ الْحَیَّاتِ وَاللهِ لا تَذُوقُهُ أَوْ تَمُوتُ عَطَشاً؛
«ای حسین آیا نمیبینی که آب فرات مانند شکم ماهی میدرخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان بدهی»!.
گفت: به خدا سوگند این مرد که چنین جسارتی به حسین(ع) نمود میگفت آب به من بدهید، آب برایش میآوردند آن قدر مینوشید که از دهانش بیرون میآمد، باز میگفت: آب به من بدهید تشنگی مرا کشت! پس به همین حال بود تا مرد.[17]
از سلیمان بن یسار منقول است که سنگی یافت شد که این دو شعر بر آن مکتوب بود:
لابُدَّ أَنْ تَرِدَ الْقِیَامَةَ فَاطِمَةُ / وَقَمِیصُهَا بِدَمِ الْحُسَیْنِ مُلَطَّخُ
وَیْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ / وَالصُّورُ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ یُنْفَخُ[18]
به ناچار فاطمه(س) وارد صحنه قیامت میشود، درحالی که پیراهنش به خون حسین(ع) رنگین است؛ وای بر کسی که شفاعت کنندگانش دشمنانش باشند، روز قیامت که بر صور دمیده میشود.
شبراوی و شبلنجی به طور جزم روایت کردهاند که آن حضرت، سلام بعضی از علما را هروقت در مشهد حسینی که در مصر واقع است مشرف میشد جواب میداد.[19]
و نیز شبراوی حکایت میکند که: نزد سلطان صلاحالدین یوسف از یکی از خُدّام آستان قدس مشهد حسینی در قاهره که کلیددار بود سعایت کردند و گفتند: از اموال و ذخایری که در مشهد است آگاه است، آن شخص گرفتار شد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاحالدین به تعذیب او فرمان داد. کسی که متصدی عقوبت و شکنجه مقصرین بود او را گرفت، و بر سرش جانورهایی شبیه سوسک گذارد و سرش را با پوستی قرمزرنگ بست و این شکنجه سختترین شکنجهها شمرده میشد، زیرا آن جانوران سر متهم را میخورند و سوراخ میکنند به طوری که کسی طاقت ندارد بر آن صبر کند.
چند مرتبه او را به اینگونه عذاب کردند، آن جانوران میمردند و او را اذیت نمیکردند. وقتی به صلاحالدین خبر دادند او را احضار کرد و از سبب آن پرسش نمود، گفت:
سببی برای آن نمیدانم جز آنکه وقتی سر شریف را به اینجا میآوردند من آن را با حریر و بوی خوش بر سر گرفتم تا در ضریح گذاردم.
صلاحالدین گفت: چه سببی از این شریفتر است و از او عفو کرد.[20]
و از جمله کرامات آن حضرت این است که شخصی که شمسالدین قعوینی نام داشت در نزدیک مشهد حسینی مصر ساکن بود و معلم کسوه شریفه بود (یعنی بر آن رسم و علامت نقش میکرد)، چشمش پوشیده شد، هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام حسین(ع) میایستاد بر در ضریح شریف و میگفت:
ای آقا! من همسایه تو هستم، و چشمم نابینا شده از خدا به واسطهی تو میخواهم که به من آن را برگرداند، اگر چه یک چشمم باشد پس شبی در خواب دید که جمعی به سوی مشهد تشریف میآورند. پرسید: اینها کیستند؟
به او گفتند این پیغمبر و یاران او هستند، آمدهاند برای زیارت حسین پس با آنها وارد مشهد شد و همان خطابی را که در بیداری با آن حضرت داشت در خواب هم تکرار کرد.
سیدالشهدا(ع) به سوی جدّش توجّه کرد، و برای پیغمبر(ص) آنچه را آن مرد میگفت بر سبیل شفاعت از او عرض کرد.
پیغمبر(ص) به علی(ع) فرمود:
«یَا عَلِیُّ کَحِّلْهُ»؛
«یا علی دارو در چشمش بکش».
علی(ع) سرمهدان، و میلی بیرون آورد، و به او فرمود پیش بیا تا دارو در چشمت بکشم، و میل را به کمی از کحل زد و در چشم راست او کشید به طوری که احساس سوزش کرد و ناله کرد و از خواب بیدار شد درحالی که هنوز آن حرارت در چشمش باقی بود، پس چشم راست را باز کرد و تا زنده بود با آن میدید و به شکرانه این کرامت فرشهایی برای مشهد حسینی تهیه و تقدیم کرد.[21]
و نیز شبراوی کرامت دیگر از شیخ ابیالفضل نقیب خلوتیه نقل کرده و مختصر آن این است که از برکت توسل و زیارت مشهد حسینی خدا او را از بیماری سختی که پزشکان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد.[22]
ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کرده که مردی از بنی ابان بن دارم را با چهرهای سیاه دیدم درحالی که پیش از آن زیبا و سفیدرو بود و علّت را از او پرسیدم، گفت:
جوانی را از کسانی که با حسین بودند کشتم که اثر سجده در میان چشمهایش ظاهر بود از آن زمان که او را کشتم تا حال شبی نمیخوابم مگر آنکه میآید و گریبان مرا میگیرد و به سوی جهنم میبرد و مرا در آن میافکند پس من صیحه میزنم به نوعی که کسی در قبیله باقی نمیماند مگر آنکه صدای صیحه مرا میشنود.
اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود.[23]
معجزات و کرامات سیدالشهدا(ع) در کتب سنّی و شیعه بسیار است هرکس زیاده بر این بخواهد به کتاب مناقب ابن شهرآشوب، و بحارالانوار و عوالمالعلوم و کتابهای دیگر رجوع نماید.
1- دمیری گفته است چه افرادی بعد از موت سخن گفتند؟
2- روایت سبط ابن جوزی از عبدالملک بن هشام در کتاب سیره به سند متّصل به او را بیان کنید.
3- چرا چهرهی زیبا و سفیدروی مردی از بنی ابان به چهرهای سیاه تبدیل شد؟
[1]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص252 ـ 253؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص145؛ زرندی، نظم دررالسمطین، ص221 ـ 222؛ سیوطی، تاریخالخلفاء، ص207؛ شبراوی، الاتحاف، ص71 ـ 74؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعافالراغبین، ص161 ـ 162.
[2]. لبب: بندهائی از زین اسب است که برای آنکه زین به عقب نرود بر سینه اسب میبندند.
[3]. قار: ماده سیاهی است که کشتیها را با آن رنگ میکردهاند.
[4]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص253؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعافالراغبین، ص162.
[5]. کهف، 9.
[6]. شبلنجی، نورالابصار، ص 317؛ صبان، اسعافالراغبین، ص162.
[7]. دمیری، حیاةالحیوان، ج1، ص86.
[8]. یس، 26.
[9]. آل عمران، 169.
[10]. شعراء، 227.
[11]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12 ـ 13.
[12]. ابراهیم، 42.
[13]. شعراء، 227.
[14]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص237.
[15]. ابن حجر هیتمی، الصواعقالمحرقه، ص199.
[16]. شبلنجی، نورالابصار، ص 317 ـ 320، به نقل از تلمسانی در شرحالشفاء، باب24.
[17]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبیین، ص78.
[18]. زرندی، نظم دررالسمطین، ص219؛ سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص246.
[19]. شبراوی، الاتحاف، ص77؛ شبلنجی، نورالابصار، ص315. یکی از مشاهد معظمه منسوب به سر مبارک حسین(ع) مشهد رأسالحسین در قاهره است که بسیار بااهمیت و از مزارهای معروفه مسلمین به شمار میرود و همه ساله جمعیتهایی انبوه به زیارت آن مشهد مشرف میشوند و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظیم است و همواره مورد تجلیل و زیارت علمای بزرگ و مشایخالازهر و سلاطین عثمانی و مصر و حکام و مردم آن دیار بوده و هست.
[20]. شبراوی، الاتحاف، ص79 ـ 80؛ ر.ک: شبلنجی، نورالابصار، ص316 ـ 317.
[21]. شبراوی، الاتحاف، ص8۴ـ۸۵.
[22]. شبراوی، الاتحاف، ص8۵ـ۸۶.
[23]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبیین، ص78 ـ 79. اگرچه این معجزه در شمار معجزات ابیالفضل العبّاس(ع) است اما نویسنده نتوانست از نگارش آن صرفنظر کند و شمردن آن هم از معجزات حسین(ع) به مناسبت شدت ارتباط این دو برادر بجا و مناسب است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی