سالها پیش برای نخستین بار، درسی به عنوان «عقاید و مذاهب» در حوزهی علمیّهی قم، شروع کردم که جمع کثیری از طلّاب و فضلا در آن شرکت داشتند.
آن درسها در شبهای پنجشنبه و جمعه بود و حدود 30 سال طول کشید و کتابهای: «آفریدگار جهان»، «خدا را چگونه بشناسیم»، «رهبران بزرگ» و «آخرین فرضیّههای تکامل»، و کتب دیگر که نتیجهی آن بحثها بود با یاری بعضی از دوستان شرکت کننده که استعداد سرشاری داشتند در رشتههای گوناگون «عقاید و مذاهب» تحریر یافت و به زیور طبع آراسته شد.
اهمّیّت و لزوم فوقالعادهی این مباحث، در حوزههای علمی دینی و دانشگاهی، در سطوح مختلف، با توجّه به هجوم روز افزون «عوامل استعمار» به مبانی فکری و عقیدتی مسلمانان، سبب شد که بار دیگر این بحثها در سطحی وسیعتر به یاری خدا ادامه یابد، ولی بر اساس تجربهای که در این قسمت داشتم، معتقد بودم باید سطح علمی و پایهی تحصیلی شرکت کنندگان در بحث، مشخّص باشد تا بتوان مطالب را طبق معلومات شرکت کنندگان پیاده کرد.
برخورد افکار در عصر ما که عصر ارتباطهای وسیع و سریع است امری اجتنابناپذیر بوده و جنگ عقاید در این عصر از جنگهای نظامی، وسیعتر و گستردهتر میباشد، و وجود وسایل مجهّز ارتباط جمعی، به این جنگ وسعت بیسابقهای بخشیده است.
جایی که نیمی از مردم جهان به عنوان مثال میتوانند یک مسابقهی ورزشی را با رسانههای روز، مشاهده کنند، یا یک مجلّه یا روزنامه در چندین میلیون نسخه در پنج قارّهی دنیا منتشر میگردد، اهمّیّت برخورد عقاید با استفاده از این وسایل را آشکارتر میسازد.
برای پی بردن به اهمّیّت موضوع، کافی است بدانیم این تعداد تماشا کننده یا مستمع به آن اندازه است که اگر ما بخواهیم همه روزه، جلسهای بالغ بر بیش از یک هزار نفر داشته باشیم، چندین هزار سال تمام یعنی بیش از تمام طول تاریخ گذشته بشر را اشغال خواهد کرد و یا اگر کتابی را از آغاز تاریخ بشر تا امروز هر سال در یک هزار نسخه تجدید چاپ میکردیم در مجموع به اندازهی تیراژ تنها یکی از این مطبوعات در یک روز میشد.
بدیهی است در میدان مبارزهی فکری، کسانی پیروز میشوند که از معلومات وسیعتر، منطق قویتر و آگاهی بیشتر بهرهمند باشند، همانطور که در میدان مبارزات سیاسی و نظامی نیز چنین است.
این که بعضی فکر میکنند که تخصّص یا اطّلاعات آنها در رشتههای، «اصول فقه»، «ادبیّات»، «تفسیر» و حتّی «فلسفه» به آنها امکان میدهد که در بحثهای عقاید و مذاهب بدون ورزیدگی کافی و اطّلاعات وسیع وارد شوند، اشتباه بسیار بزرگی است، بلکه برای ورود در این بحثها، آگاهی از آخرین و جدیدترین نوشتههای ارباب مذاهب مختلف لازم است.
با این که مباحث عقیدتی را «اصول دین» و مباحث فقهی را «فروع دین» مینامیم، عجیب این است که، عدّهای تنها به فروع چسبیده و از اصول گاه در بعضی از حوزههای علمی ما اهتمام لازم دیده نمیشود. درست است که مسائل فرعی باید در حوزههای علمی، محقّقانه بحث شود امّا نه به قیمت فراموش کردن اصول و ریشهها!
اگر آیات قرآن مجید را بررسی کنیم، آیات مربوط به اصول، چندین برابر آیات مربوط به فروع است و تنها دربارهی مبدأ و معاد و مسائل مربوط به آن، شاید حدود 3000 آیه داشته باشیم، در حالی که تعداد آیات احکام شاید بیش از 500 آیه نباشد و خطری که از ناحیهی عدم آگاهی از اصول، احساس میشود بسیار سنگینتر و عمیقتر است، به همین دلیل باید این بحث را به خواست خدا، دوش به دوشِ بحثهای فقهی، توسعه داد.
نخستین بحثی که در این زمینه کمتر مورد توجّه قرار گرفته، در حالی که لازم است قبل از هر بحث دیگر، مورد توجّه قرار گیرد «گرایش به مذاهب» و همچنین «تأثیر مذهب در زندگی انسانها» است، یعنی از یک سو باید ببینیم چه عاملی موجب توجّه به مذهب شده و از سوی دیگر باید بدانیم، مذهب چه آثاری در زندگی بشر دارد؟
این دو مسأله که در کتب کلامی ما کمتر مورد بحث قرار گرفتهاند، امروزه در میان «جامعه شناسان»، «روانکاوان»، «فلاسفه»، «مورّخان» و حتّی دانشمندان اقتصادی به طور وسیع، مورد کاوش و بررسی میباشد؛ و از آن جا که فهم نظرات آنها به درک چگونگی دریافت آنان از مذهب کمک میکند و به ما امکان میدهد که بتوانیم حقیقت را بازشناسیم، ناچاریم تمام فرضیّههایی را که در این زمینه اظهار شده، مورد بررسی قرار دهیم.
به طور کلّی میتوان نظرات و یا فرضیّههای عمدهای که دربارهی انگیزه و علل گرایش به مذهب گفته شده است را، در ده عنوان خلاصه کرد که پارهای از آنان جنبهی «روانی»، بعضی «اخلاقی و اجتماعی»، بعضی «اقتصادی» و بعضی «فکری و عقلی» دارد؛ این عوامل عبارتند از:
1ـ عوامل اقتصادی استعماری.
2ـ عوامل اقتصادی ضدّ استعماری.
3ـ نیازهای اخلاقی و اجتماعی.
4ـ جهل و بیاطّلاعی از اسرار طبیعت.
5ـ ترس از عوامل وحشتناک طبیعی.
6ـ عوامل جنسی.
7ـ عقیده به وجود روح.
8ـ اعتقاد به بخت و شانس.
9ـ فطرت انسانی و کشش درونی و ذاتی او (درک عاطفی).
10ـ مطالعهی اسرار هستی و نظام آفرینش (درک عقلی).
روشن است که عامل اوّل و دوّم، جنبهی اقتصادی و سیاسی، عامل سوّم جنبهی اجتماعی، و عامل چهارم جنبهی فکری، و عامل پنجم و ششم جنبهی روانی، و عامل هفتم جنبهی فلسفی، و عامل هشتم جنبهی خرافی، و نهم جنبهی علمی و فلسفی، و دهم جنبهی روانی دارد.
اکنون به بحث دربارهی هر یک از نظرات فوق میپردازیم. پیش از آن که به بررسی انگیزههای دهگانهی فوق بپردازیم، توجّه به این نکته لازم است که جامعه شناسان، امروزه معتقدند که تمام جوامع بشری بدون استثنا، دارای نوعی مذهب بودهاند.
جامعه شناس معروف غربی «ساموئیل کینگ» در کتاب «جامعهشناسی» خود میگوید:
«کلیّهی جوامع بشری دارای نوعی مذهب بودهاند. نژاد شناسان و جهانگردان و مبلّغان اوّلیه، از طوایفی نام بردهاند که کیش و مذهبی نداشتند لکن بعداً معلوم شد که گزارشهای آنها مبنایی ندارد و قضاوت آنان تنها ناشی از آن بوده است که گمان بردهاند، مذهب این طوایف باید شبیه مذهب ما باشد...
دانشمندان جامعه شناس به دقّت این موضوع را بررسی کرده و به این نکته بر خوردهاند که اساساً طایفه و جامعهای بدون معتقدات و آداب و رسومی که در واقع، کیش و مذهب بشمار میرود، وجود ندارد. امروز در سرتاسر جهان نه تنها مذهب وجود دارد، بلکه تحقیقات دقیق نشان میدهد، طوایف نخستین بشر نیز دارای نوعی مذهب بودهاند».[1]
مورّخ معروف معاصر «ویل دورانت» نیز در این زمینه بحث مشروحی دارد. او پس از نقل عدم اعتقاد بعضی از اقوام نخستین به خدا و دین میگوید:
«با وجود این، آن چه ذکر کردیم جزو حالات نادر است و این اعتقاد کهن که دین موضوعی است که عموم افراد بشر را شامل میشود با حقیقت توافق دارد، این قضیّه در نظر شخص فیلسوف از قضایای اساسی تاریخ و روانشناسی به شمار میرود.... و به این مسأله توجّه دارد که دین از قدیمترین زمانها با تاریخ بشر همراه بوده است».[2]
در این جا سؤالی پیش میآید که اگر بپذیریم در گذشته، همواره دین با بشر همراه بوده، لااقل این معنا در دنیای امروز صحّت ندارد، زیرا احزاب کمونیستی بیشتر ماتریالیست و فاقد دین هستند.
در پاسخ این سؤال باید گفت:
1ـ بر خلاف آن چه تصوّر میشود مردمی که در کشورهای کمونیستی زندگی میکردند، همگی کمونیست نبودند بلکه حکومت آنها کمونیستی بود، به عنوان مثال اعضای حزب کمونیست در روسیه (شوروی سابق) از چند میلیون نفر تجاوز نمیکرد، در حالی که جمعیّت آن حدود بیش از دویست میلیون نفر است و هنوز معتقدین به مذاهب در این کشورها فراوانند.
2ـ وضع این کشورها با توجّه به تبلیغات وسیع و گستردهی ضدّ مذهبی و شستشوی مغزی افراد به وسیلهی دستگاههای ارتباط جمعی، به هیچ وجه نمیتواند مقیاس قضاوت واقع شود. اگر مردمِ این کشورها را به حال خود میگذاشتند و سپس آنها مذهبی برای خود انتخاب نمینمودند، ممکن بود به آن استناد کرد.
3ـ معاملهای که آنها با پیشوایان مسلکی و مرامنامهی حزبی و اصول مکتب کمونیسم و لنینیسم میکنند، بیشباهت به رفتار صاحبان ادیان، نسبت به پیشوایان مذهبی و قوانین آسمانی نیست، مثلاً آنها کمونیسم را مکتب نهایی و کاملترین مکتبها میدانند و هرگونه تجدید نظری را در اصول آن نادرست میشمرند و حتّی تعبیراتی را از قبیل «اصول ابدی»، «تحریم بدعت و تجدید نظر» و «مرتدّین حزبی»، و مانند آن، که در مذاهب دیده میشود، با همان مفاهیم به کار میبرند، بنابراین میتوان گفت آنها هم دارای نوعی مذهباند، منتها مذهبی براساس پرستش شخصیّتها!
لذا با فروپاشیدن شوروی سابق گرایش به مذهب، فوقالعاده زیاد شد و هفتاد سال تبلیغات ضدّ مذهبی بر باد رفت، و در چین کمونیست، هماکنون گرایشهای مذهبی بسیار زیاد است، با این که حکومت ضدّ مذهب است.
1- در میدان مبارزهی فکری، چه کسانی پیروز میشوند؟
2- انگیزهها و علل گرایش به مذهب را نام ببرید.
3- اگر بپذیریم در گذشته، همواره دین با بشر همراه بوده، آیا میتوان گفت لااقل این معنا در دنیای امروز صحّت ندارد، زیرا احزاب کمونیستی بیشتر ماتریالیست و فاقد دین هستند؟ دلایل خود را شرح دهید.
[1]. جامعه شناسی کینگ، ص 191 و 192.
[2]. تاریخ تمدّن، ویل دورانت، ج 1، ص 88.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت