فصل اوّل: اخلاق و تربیت | ۱
این سؤالی است که سرنوشت علم اخلاق را روشن میسازد، زیرا اگر قبول کنیم که اخلاق و روحیات افراد تابع وضع ساختمان روح و جسم آنهاست، علم اخلاق علم بیهودهای خواهد بود. اما اگر پذیرفتیم که قابل تغییر است، اهمیت و ارزش این علم بخوبی روشن خواهد شد.
بعضی از دانشمندان احتمال اول را پذیرفتهاند و معتقدند همانطور که برخی درختان مثلاً میوهی تلخ دارند، با تربیت باغبان تغییر ماهیت نمیدهند، بدگوهران و ناپاکدلان نیز با «تربیت» تغییر روحیه نخواهند داد و اگر هم تغییری پیدا کنند بسیار سطحی است و بزودی به حال اول باز میگردند!
آنها میگویند: ساختمان جسم و جان، رابطهی نزدیکی با «اخلاق» دارد، و در واقع اخلاق هرکس تابع وضع خلقت روح و جسم اوست و به همین دلیل قابل تغییر نیست! و احادیثی مانند:
«اَلنّاسُ مَعادِنٌ کَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ»
مردم همچون معادن طلا و نقرهاند[1]
را نیز شاهد مدعای خود قرار میدهند.
در برابر این طرز تفکر، اکثریت دانشمندان معتقدند که اخلاق و روحیات اشخاص در سایهی تربیت کاملاً قابل تغییر میباشد.
تجربیات فراوانی که روی افراد «فاسدالاخلاق» شده، نیز این حقیقت را کاملاً اثبات کرده است که بر اثر «محیط سالم» و «معاشرت خوب» و «تربیت عالی» بسیاری از افراد شرور و نادرست کاملاً اصلاح شدهاند؛ بعلاوه اگر این نبود تمام دستورهای آسمانی انبیا و پیشوایان دینی لغو میشد، زیرا اینها همه برای تربیت نفوس انسانهاست؛ همچنین تمام مجازاتهایی که جنبهی تأدیبی دارند و در میان تمام اقوام جهان معمول است، بیهوده بود!
ما میبینیم حتی حیوانات درنده و وحشی را در سایهی تربیت رام میکنند و در راههایی برخلاف خلق و خوی اصلی به کار وامیدارند، چگونه میتوان باور کرد که اخلاق سوء در افراد انسان از درندهخویی حیوانات وحشی ریشهدارتر باشد!
به عقیدهی ما برای اثبات این مدعا راهی بهتر از این نیست که طرز به وجود آمدن یک «ملکهی اخلاقی» را بررسی کنیم تا از همان راه که به وجود میآید، راه از بین بردن آن را دریابیم: این را میدانیم که هر عمل خوب یا بد اثری موافق خود در روح انسان باقی میگذارد و روح انسان را به سوی خود «جذب» میکند، تکرار یک عمل این اثر را بیشتر مینماید و کم کم کیفیتی به نام «عادت» حاصل میشود و اگر بیشتر شود بصورت «ملکه» درمیآید و به این ترتیب تمایل درونی انسان با ریشهدار شدن عادات و ملکات نسبت به انجام عمل بیشتر میگردد، این حقیقتی است که تجربه آن را بخوبی ثابت میکند.
بنابراین چنانکه عادات و ملکات اخلاقی در سایهی تکرار عمل تشکیل میگردد، از همین طریق قابل زوال است، یعنی نخست «عمل» سپس «تکرار» و بعد «تشکیل صفت و ملکهی اخلاقی» است.
البته تلقین، تفکر، تعلیمات صحیح و محیط سالم ـ که آن هم اثر تلقینی دارد ـ در فراهم آوردن زمینه در روح، برای پذیرش و تشکیل اخلاق خوب بسیار مؤثر است.
همه میدانیم که در میان تمام موجودات زنده، انسان یک وضع خاص و استثنایی دارد، زیرا وجود او مرکب از نیروهای متضادی است؛ از سویی یک سلسله هوسهای سرکش و غرایز و امیال حیوانی او را به طغیان، تعدی نسبت به حقوق دیگران، هوسبازی و شهوترانی، دروغ و خیانت دعوت میکنند؛ و از طرف دیگر نیروی عقل و ادراک، عواطف انسانی و وجدان، او را به عدالت، نوعدوستی، پاکدامنی، درستکاری و تقوی فرا میخوانند.
کشمکش این نیروها در همهی انسانها وجود دارد و پیروزی نسبی یکی از این عوامل موجب میشود که افراد از نظر ارزشهای انسانی در سطوح کاملاً مختلفی باشند و فاصلهی «قوس صعودی» و «نزولی» انسان فوقالعاده زیاد گردد. گاهی از مقربترین فرشتگان بالاتر و زمانی از خطرناکترین درندگان پستتر شود!
این حقیقت از احادیث فراوانی نیز استنباط میگردد، به عنوان نمونه امیر مؤمنان علی(ع) میفرماید:
«اِنَّ اللهَ خَصَّ الْمَلَکَ بِالْعَقْلِ دُونَ الشَّهْوَةِ وَ الْغَضَبِ، وَ خَصَّ الْحَیواناتِ بِهِما دُونَهُ وَشَرَّفَ الْاِنسانَ بِاِعْطاءِ الْجَمِیعِ فَاِنِ انْقادَتْ شَهْوَتُهُ وَغَضَبُهُ لِعَقْلِهِ، صارَ اَفْضَلَ مِنَ الْمَلائِکَةِ لِوُصُولِهِ الی هذِهِ الرُّتْبَةِ مَعَ وُجُودِ الْمُنازِعِ»[2]
«خداوند فرشته را تنها عقل داد، نه شهوت و غضب؛ و حیوانات را تنها شهوت و غضب داد، نه عقل؛ ولی انسان را به اعطای همهی اینها شرافت بخشید، لذا اگر شهوت و غضب او تحت فرمان عقلش قرار گیرد بالاتر از فرشتگان خواهد بود، زیرا به چنین مقامی با وجود نیروی مخالف رسیده است».
ولی نکتهای که در اینجا لازم است به آن توجه شود این است که غرایز و امیال و شهوات بصورت اصلی و طبیعی و متعادل نه تنها زیانبخش نیستند، بلکه وسایل ضروری ادامهی حیات خواهند بود.
به عبارت دیگر، همانطور که در ساختمان جسم انسان یک عضو بیمصرف و بیکار آفریده نشده، در ساختمان روح و جان او نیز هر انگیزه و غریزه و میلی نقش حیاتی دارد، و تنها در صورت انحراف از وضع طبیعی و برهم خوردن تعادل، بصورتهای خطرناک و کشنده بیرون میآیند.
مثلاً چه کسی میتواند نقش «غضب» را در حیات انسان انکار کند؟
آیا هنگامی که حقوق یک فرد مورد تجاوز قرار میگیرد اگر تمام قدرتهای ذخیرهی وجود او در پرتو غضب برافروخته و بسیج نگردد چگونه ممکن است در حال خونسردی که شاید یکدهم نیروهای ذخیرهی خود را وارد میدان مبارزه نمیکند از حقوق خویش دفاع کند؟ اما همین خشم و غضب اگر از محور اصلی خود منحرف گردد و از صورت ابزار نیرومندی در دست عقل خارج شود، انسان را به صورت حیوان درندهای بیرون میآورد که هیچگونه حد و مرزی را به رسمیت نمیشناسد.
همچنین نقش میل معتدل انسان به ثروت و مقام و امثال آنها، در کوشش هرچه بیشتر در راه ترقی و پیشرفت بر همهکس روشن است؛ همانطور که اثر مخرب ثروتپرستی و جاهطلبی یعنی افراط در این امیال بر هیچکس مخفی نیست.
بنابراین همانطور که بهم خوردن تعادل جسمی همیشه با عوارض ناگواری همراه است که نام «بیماری» به آن میدهند، بهم خوردن تعادل قوای روحی و غرایز و امیال نیز یک نوع «بیماری روحی» محسوب میگردد که علمای اخلاق به آن «بیماری قلب» میگویند.
این تعبیر در اصل از قرآن مجید گرفته شده که نفاق منافق را مرض قلمداد کرده است آنجا که میفرماید:
فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً؛[3]
در دلهای آنها یک نوع بیماری است، خداوند (به خاطر اعمال زشتشان) بر بیماری آنان افزوده است.
تهذیب نفس یا جهاد اکبر
در اهمیت تهذیب نفس از رذایل اخلاقی همین بس که آن را «جهاد اکبر» نامیدهاند، و این تعبیر مأخوذ از حدیث معروفی است که پیامبر اکرم(ص) به مجاهدین اصحابش پس از مراجعت از یکی از جنگها فرمود:
«مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الْاَصْغَرَ وَ بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْاَکْبَرُ.
فَقِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ مَا الْجِهادُ الْاَکْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ»[4]
آفرین بر جمعیتی که جهاد کوچک را انجام دادند و جهاد اکبر بر آنها باقی مانده است. عرض کردند: جهاد اکبر کدام است؟ فرمود: جهاد و مبارزه با هوسهای سرکش نفسانی.
بدین جهت بعضی از بزرگان اصحاب حدیث در کتابهای خود بحثهای مربوط به تهذیب اخلاق را در کتاب جهاد عنوان کرده و آن را جزء جهاد دانستهاند، و در بعضی از احادیث در ذیل این روایت این جمله نیز از آن حضرت نقل شده:
«اِنَّ اَفْضَلَ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ»[5]
برترین جهاد، جهاد با هوسهای سرکشی است که در درون سینهی آدمی است.
این بیان بخوبی میتواند منطق اسلام را در این مسألهی حیاتی روشن سازد و پس از بررسی و مطالعه، حقایق زیر از آن کشف میگردد:
1ـ در درون وجود انسان همیشه نیروهای متضادی است که صورت یک صحنهی جنگ را دارد و سرنوشت انسان بستگی به پیروزی یکی از این دو قسمت از نیروها دارد.
2ـ این «جهاد» از این رو «جهاد اکبر» نامیده شده که یک جهاد ابدی و پایان ناپذیر است، بعلاوه یک نبرد داخلی همیشه از یک نبرد خارجی خطرناکتر میباشد؛ و گذشته از اینها شکست در این جهاد نتیجهای جز شقاوت و بدبختی ندارد، در صورتی که شکست در جهاد معمولی ممکن است موجب کسب افتخار «شهادت» گردد. به عبارت دیگر، جهاد با دشمن بیرونی هرگز شکست واقعی ندارد، اما احتمال شکست در جهاد با نفس فراوان است.
3ـ این جهاد با اینکه ناراحت کننده است، رمز تکامل انسان میباشد، زیرا تکامل معمولاً نتیجهی تضادها و کشمکش قوای «نفی» و «اثبات» است، و به همین جهت انسان تا در کوران حوادث قرار نگیرد و با مشکلات دست و پنجه نرم نکند، ورزیده و آبدیده نمیشود، همانطور که امیر مؤمنان علی(ع) فرموده است: «درختان جنگلی (که همیشه با امواج حوادث روبهرو هستند) چوبشان محکمتر و آتششان بادوامتر است».
و از اینجا رمز آفرینش این نیروهای متضاد و رمز آفرینش هوسهای نفسانی روشن میگردد.
4ـ جهاد با دشمن ظاهری ممکن است احیاناً برای منظورهای مادی (جمعآوری غنائم یا تحصیل شهرت و امثال آن) صورت گیرد، ولی جهاد با نفس همیشه بهمنظور تحصیل کمال و کسب فضیلت خواهد بود و پیروزی در آن نشانهی تصمیم و اراده و قدرت ایمان و علوّ همّت و بزرگی شخصیت انسان میباشد.
1- شرح دهید آیا اخلاق و روحیات اشخاص، در سایهی تربیت قابل تغییر است؟
2- چرا مبارزه با هوسهای سرکش، «جهاد اکبر» نامیده شده است؟
3- به چه دلیل مبارزه با نفس، رمز تکامل انسان میباشد؟
[1]. مجلسی، بحارالانوار 61/ 65، روایت 51.
[2]. نراقی، جامع السعادات 1/ 34.
[3]. سورهی بقره(2) آیهی 10.
[4]. حرّ عاملی، وسائل الشیعه 11/123.
[5]. همان مدرک.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت