شرح بزرگترین خطبه نهج البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان | ۳۴
أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِیَ اللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ[1] وَالنَّكْثِ[2] وَالْفَسَادِ فِی الْأرْضِ. فَأَمَّا النَّاكِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ[3] فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَأَمَّا الْمَارِقَةُ[4] فَقَدْ دَوَّخْتُ،[5] وَأَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ[6] فَقَدْ كُفِیتُهُ[7] بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ[8] قَلْبِهِ وَرَجَّةُ[9] صَدْرِهِ، وَبَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ. وَلَئِنْ أَذِنَ اللهُ فِی الْكَرَّةِ عَلَیْهِمْ لَأُدِیلَنَّ[10] مِنْهُمْ إِلاَّ مَا یَتَشَذَّرُ[11] فِی أَطْرَافِ الْبِلاَدِ تَشَذُّراً؛
آگاه باشید خداوند مرا به جنگیدن با سركشان و پیمانشكنان و فساد برانگیزان در زمین، فرمان داده است. با پیمانشكنان جنگیدم، با قاسطانِ ستمپیشه نیز جهاد نمودم. خارجشدگان از دین را به خاك مذلّت نشانیدم و كار شیطانِ (گودالى به نامِ) ردهه را هم با بانگ صاعقهاى كه واژگونى قلب او و تلاطم سینهاش را در پى داشت، یكسره نمودم. اكنون تنها اندكى از سركشانِ تجاوزپیشه باقى ماندهاند كه اگر خداوند اجازه خروش دوبارهام فرماید آنان را جز معدود افرادى پراكنده (و خوار و ذلیل) در گوشه و كنار شهرها تار و مار خواهم نمود.
پرسش: بین این فراز از خطبه با بخشهاى پیشین چه ارتباطى هست؟
پاسخ: امام(ع) پس از توضیحى رسا در مورد ریشهاى بودن خطر «خودبزرگبینى و تكبّر» و بیان بعضى مصادیق روشنِ آن و زیانهاى جبرانناپذیرى كه به بار آمده است، براى اداى وظیفهاى الاهى به معرّفى خود[12] پرداختند تا ضمن اعلام خطر به كسانى كه با خودپسندى در پى كسب امتیازهاى بادآوردهاند، سابقهی دلاورىهاى بىنظیر خویش در زمان رسول اكرم(ص) و پیش از آن، رشد و نماى خود را از نخستین روزهاى زندگانى در كنار پیامبر(ص) گوشزد كند، و از این رهگذر پاسخگوى شبهات یاوهگویانى باشد كه برخورد قاطعانه و شجاعانه آن امام همام را با «تأویلگَران» قرآن كریم برنمىتافتند.
در مورد فضاى موجود زمان صدور خطبه لختى بیندیشیم. امام(ع) در اواخر زندگانى سراسر هدایت، و در عین حال پرفراز و نشیبشان، فتنههاى جمل، صفین و سرانجام نهروان را فرو نشاندند؛ در این هنگام است كه براى اثبات حقانیت موضع والاى خویش، موقعیت بسیار نزدیك و منحصر به فردِ خود نسبت به رسول مكرم اسلام(ص) را به زیبایى به تصویر مىكشند.
از سوى دیگر، باید ذهنیت مخاطبان آن روز حضرت را مطالعه كنیم و بدانیم كه آنان از نزدیكى حضرت(ع) با پیامبر(ص) به خوبى آگاه بودند و نقش بىنظیر آن بزرگوار را در جنگهاى مختلف و شرایط بسیار حساس اُحد، خیبر، خندق و امثال آنها از یاد نبرده بودند؛ ولى عاملى كه براى بسیارى از آنان تصمیمگیرى را به مشكلى جدّى تبدیل كرده بود، دیدن چهرههایى سرشناس با سوابق چشمگیر در صف مقابل حضرت بود. آنان مىدیدند این افراد با بعضى از نزدیكان رسول خدا(ص) همداستان شده و علیه حضرت لشكرى فراهم كردهاند تا حكومت مشروعى را كه از سه حكومت قبلى مردمىتر هم بود، از ریشه بركنند.
مگر نه این بود كه حدود دوازده سال پیش از انتقال قدرت ظاهرى[13] به حضرت امیر مؤمنان(ع)، مردم طلحه و زبیر را همراه سعد بن ابى وقاص و عثمان و عبدالرحمان بن عوف در كنار حضرت در شوراى شش نفرهاى كه عمر براى تعیین خلیفهی بعدى معرفى كرده بود،[14] دیده بودند و آنان را مسنّتر و داراى موقعیت اجتماعى برتر مىپنداشتند؟ مگر غیر از این بود كه عایشه، همسر رسول خدا(ص) با دستاویز قرار دادن لقب «امّ المؤمنین» كوتهفكران فراوانى را علیه حكومتى شورانید كه هم مشروعیت الاهى داشت، و هم به گواهى دوست و دشمن مردمىتر از سه حكومت قبل بود؟
آنان بصره را كه از لحاظ اقتصادى مناسبتر از مكه و مدینه بود، براى تدارك جنگى عظیم علیه زمامدار معصوم و بزرگوارى در نظر گرفته بودند كه همگان به «برادرى»[15] ایشان با رسول خدا(ص) اعتراف داشتند. در این حال امام(ع) در مدینه ماندند و فتنهانگیزىهاى آنان را همچون مصیبتهاى بیست و پنج ساله گذشته تحمل كردند؟
آیا باز هم دوران تحمل «استخوان در گلو» و «خار در چشم»[16] است؟ اگر دیروز چنین بود، امروز وظیفه این نیست. اكنون مصالح كشور پهناور اسلام در این است كه زمامدار راستین و دلسوز، هرگونه نغمهی شومِ براندازى حكومتى را كه جز به حق نمىاندیشد، فرو نشانده و آفتها را بزداید، در غیر این صورت دینناباورانِ سینهچاك دین، همهی دستاوردهاى آن را در معرض خطر قرار خواهند داد.
اما مشكل امروز ـ همانگونه كه گفته شد ـ وجود بعضى از چهرههاى پرآوازه رویاروى آن امام همام است. براى مردمى كه سالها به پشت كردن به معیارهاى الاهى و دلخوش كردن به ظاهرى فریبنده خو گرفتهاند، تحلیل این جریان بسیار دشوار است و طبعاً خواب راحت را از چشمهاى پرمحبت پدر مهربانى كه بیش از خود آن مردم براى آنان دل مىسوزانند، خواهد ربود:
...وَ قَدْ قلَّبْتُ هذَا الْأمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتّى مَنَعَنِى النَّوْمَ فَما وَجَدْتُنی یَسَعُنی إلاّ قِتالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ(ص) فَكانَتْ مُعالَجَةُ الْقِتالِ أهْوَنَ عَلَىَّ مِنْ مُعالَجَةِ الْعِقابِ، وَ مَوْتاتُ الدُّنْیا أهْوَنَ عَلَىَّ مِنْ مَوْتاتِ الاخِرَةِ؛[17]
من همهی جوانب را بررسى، و به دقت زیر و رو نمودم تا آنجا كه (این فكر) خواب را از من گرفت (و از شدت تأمل و اندیشه خواب از سرم پرید) و به ناچار یا باید به جنگ آنها مىرفتم یا به یكباره همه آنچه را كه حضرت محمد مصطفى(ص) از سوى خدا آوردهاند انكار نمایم. (در این میان) دیدم درگیرى نظامى با آنان (با همه سختىهاى آن) از كشمكش عقاب الاهى آسانتر است. و محرومیت (از) دنیا نسبت به بىبهره بودن (از نعمتهاى) آخرت سهلتر است.
امام(ع)، این مشكل را در جاى دیگر اینگونه ترسیم فرمودهاند:
وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌ(ص)...[18]
به راستى ما چه مقدار براى مظلومیت مولایمان گریستهایم، و همنوا با آن هم راز چاه در دل شب، سرشك از دیدگان فشاندهایم؟ اگر در آن روز بودیم، مىدیدیم چگونه مولاى مظلوممان پس از 25 سال خون دل خوردن، افرادى را در صف مقابل خود مىدیدند كه هنوز خاطرهی حضور آنان در جنگهاى زمان رسول اكرم(ص)، و نبردشان با دشمنان اسلام نزد حضرت مجسّم بود؛ ولى اكنون مصداقى روشن از بدفرجامى را به نمایش گذاشته بودند.
و امروز هم برخى برآنند به همه چیز با تساهل و تسامح بنگرند و بگویند اسلام دین رحمت است و با خشونت میانهاى ندارد. اینان شعار «گفتمان و خندیدن به روى همه» را سر مىدهند، غافل از آنكه خداى تعالى براى حفظ حریم محبوب، خشم و غضب علیه دشمنانِ خود را در سرشتمان به ودیعت نهاده و از عبث منزه است؛ از این رو باید ضمن برقرار كردن والاترین ارتباط قلبى با دوستان خدا، از حقستیزان به شدت دورى جست و براى اعتلاى كلمهی اسلام با آنان با تندى رفتار كرد: «وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً؛[19] ...(كفار) باید در شما خشونت و شدّت بیابند...».
آرى امرى بس عظیم است كه «انسان كامل» با آن درجه بلند در حالى كه به امرِ واجبِ «تجهیز بدن مبارك رسول اكرم(ص)» پرداخته است، خبر گردآمدن عدهاى را در سقیفه بنى ساعده «براى تعیین خلیفه» بشنود و خود را براى آزمونى سترگ مهیّا سازد.
1- بین این فراز از خطبه با بخشهاى پیشین چه ارتباطى هست؟
2- کدام عامل تصمیمگیری برای بسیاری از مخاطبان امام(ع) را به مشكلى جدّى تبدیل كرده بود؟
3- در مورد فضاى موجود زمان صدور خطبه توضیح دهید.
[1]. بغى در لغت، به معناى ستم است و ستمگر را باغى مىگویند. جمع آن نیز بغاة است. العین ج 4، ص 453 و مصباح المنیر، ص 57.
[2]. نكث، در مورد شكستن پیمان استعمال مىشود: «نكث الرَّجلُ العهدَ نكثاً... نقضَهُ ونبذَه». مصباح المنیر، ص 624.
[3]. مرحوم شیخ طوسى (جنّ (72)، 15): «وَأَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» را «الجائرونَ عن طَریق الحَقِّ؛ ستمپیشگانى كه از حق منحرف گشتهاند» معنا كردهاند. التبیان، ج 10، ص 152.
مرحوم طبرسى نیز در مقایسه قاسِط (مانند همین آیه) و مُقْسِط (مانند حُجرات (49)، 9) فرمودهاند: «القاسِط هو العادل «عن» الحق، والمُقسِط العادل «الى» الحق؛ (قاسط، روىگردان از حق و مقسط، روىآور به حق)، است». مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 558.
[4]. در اصل لغت، خروج و پرتاب تیر از كمان را مُروق گفتهاند، در مورد خروج از دین نیز استعمال شده است. مصباح المنیر، ص 569.
[5]. مقهور و ذلیل كردن (مصباح المنیر، ص 57) چیره و مستولى شدن. صحاح اللغه، ج 2، ص 421.
[6]. ردهه، نام گودالى است كه جسد ذوالثدیه، رهبر خوارج در جنگ نهروان در آن افتاده بود. جوهرى، لغوىِ غیر شیعه نیز اشاره به حدیثى از «پیامبر اكرم(ص)» اشاره مىكند كه از «شیطان ردهه» بودنِ مقتول نهروان حكایت دارد. صحاح اللغه، ج 6، ص 2232.
[7]. كُفیتُه، فعل مجهول است به معناى «در مورد او كفایت شدم»؛ یعنى خداى تعالى مرا به وسیله صاعقهاى كمك فرمود. در مورد صاعقه نیز بعضى صاعقه آسمانى را مطرح نمودهاند؛ ولى ظاهراً مرادِ حضرتِ اسدالله الغالب، فریاد بنیانكَنِ برخاسته از دل خداجوى آن بزرگوار است، و این خود درس دلنشین توحید است.
در ضمن، از جمله موارد مشابه استعمالِ «كُفیته» در این حدیث را مىتوان در حدیثى یافت كه نقطهی آغازینِ حركتى براى مرحوم كربلایى كاظم ساروقى، حافظ خارق العاده و مكتب نرفتهی قرآن كریم شد. عَنْ أَبى عَبْدِ الله(ع): مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ كُفِىَ ما لَمْ یَعْلَمَ؛ هر كس به «آنچه» مىداند عمل نماید، خداوند او را از آنچه نمىداند كفایت مىكند. (بحارالانوار، ج 2، ص 30، حدیث 14، به نقل از ثواب الاعمال، و ص 280، حدیث 49، به نقل از التوحید مرحوم صدوق). او بر آن شد به طور جدى به این سخن معصوم(ع) ملتزم باشد، هرچند از دانش اصطلاحىِ مردم بهره نداشت. هنگامى كه احساس كرد كارفرماى او از محل «گندم زكات داده نشده» اجرتش مىدهد و تذكر دلسوزانه در او اثر نكرد، تن به مشكلات داده و هجرت نمود، هجرتى كه خود مقدمهاى براى تابش «نور قرآن» در دل پاكش شد.
[8]. سقوط توأم با صداى مهیب دیوار را «وَجْبَة» گویند. صحاح اللغه، ج 1، ص 232 با عنایت به ج 2، ص 555 (اواخر صفحه، لغت «هدّه»).
[9]. به معناى اضطراب و تلاطم است. براى بیانِ توفانى بودن دریا نیز از همین ماده كمك گرفته و مىگویند: «ارْتَجَّ الْبَحْرُ»، همان، ج 1، ص 317.
[10]. از موارد استعمال این ماده در قرآن كریم و احادیث شریف، «از بین بردن نیروى طرف مقابل و جایگزین شدن به جاى آن» استفاده مىشود. مرحوم علامه طبرسى (مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 842) ذیل آیه، «وَتِلْكَ الْأْیّامُ نُداوِلُها...» (آل عمران، 140) فرمودهاند: «اَدالَ اللهُ فلاناً من فُلانٍ، إذا جَعَلَ الكرّةَ له علیه».
در نهجالبلاغه، خطبه 25 مىخوانیم: «سَیُدالُونَ مِنكم بِاجْتِماعِهِم عَلى باطِلِهم وَتَفَرُّقِكُم عَنْ حَقِّكُم وَبِمَعْصِیَتِكُم إمامَكُمْ فِی الحَقِّ...». و نظیر آن در خطبه 27 دیده مىشود.
[11]. تشذُّر، به معناى پراكندگى و تفرق است. (المعجم الوسیط، ج 1، ص 476). همچنین همین معنا با مراجعه به مجمل اللغه، ص 402؛ و صحاح اللغه، ج 2، ص 694 به دست مىآید. علاوه بر آنكه بر این نكته نیز مىتوان واقف شد كه در اصل، طلاى ذوب نشده را شذره گویند.
[12]. تواضع و فروتنى ممدوح است؛ ولى در مواردى این چنین، «معرفىِ خود» واجب است؛ چنان كه در آیهی «قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم» (یوسف، 55) دیده مىشود. و یا امام عسكرى(ع) پس از بیان صلوات خاص بر هر یك از اجداد بزرگوارشان، آن هنگام كه نوبت به خودشان رسید، پس از سكوت فرمودند: «اگر نبود اینكه از سوى خداوند مأمور رسانیدن معالم دین به اهل آن بودم، دوست داشتم چیزى نگویم...»، آنگاه به ذكر صلوات مخصوص خودشان و سپس حضرت مهدى(عج) پرداختند. جمال الاسبوع، ص 300؛ بحارالانوار، ج 94، ص 77 و اواخر مفاتیح الجنان، صلوات بر حجج طاهره(ع).
[13]. از تفاوتهاى عمده شیعه و عامه، نگرش به «جانشینى پیامبر خدا(ص)» است. آنان جانشینان حضرت را فقط از منظر كشوردارى، و رتق و فتق متعارف امور مىنگرند؛ ولى از دیدگاه شیعه «امامت» مقامى است بس والا، كه امور سیاسى و ادارهی كشور، تنها بخشى از آن است. شرح و بسط كلام در حوصلهی این مختصر نمىگنجد و در مباحث اعتقادى به طور شفاف و متقن به اثبات رسیده است؛ اما براى نمونه مىتوان به سوره مباركه «قدر» توجه كرد و با دقّت در مضارع بودنِ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوح»، «استمرارِ» نزول ملائكه را در شب قدر استفاده كرد. از این نكته نباید غفلت كرد كه فرشتگان الاهى همه ساله در آن شب، مقدّرات سال را به حجت خدا در آن عصر ارائه خواهند كرد؛ در نتیجه پس از رحلت رسول خدا(ص) باید در هر زمان بندهی برگزیدهی خداوند، جانشین حضرت در همه امور از جمله دریافت پیام الاهى در شب قدر باشد، و بدین ترتیب امر مطاع حضرت باقرالعلوم(ع) را در تشویق شیعه به استدلال به این سوره مباركه را (در اصول كافى، ج 1، ص 249، حدیث 6) امتثال كرد: «یا مَعْشَرَ! الشّیعةِ خاصِمُوا بِسُورَةِ إنّا أنْزَلْناهُ تُفْلِحُوا فَوَاللهِ إنَّها لَحُجَّةُ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَى الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ الله(ص) وَإنَّها لَسَیِّدَةُ دینِكُم وَإنَّها لَغایَةُ عِلْمِنا...». (مرحوم ابن جمعه حویزى این حدیث را نود و نهمین حدیث از مجموعه 116 حدیثى كه در تفسیر این سوره مباركه نقل فرموده، ثبت كردهاند. نورالثقلین، ج 8، ص 247 ـ 277).
آرى، همه عقلهاى خردمندان، علم دانشمندان و سخنان نغز و زیباى سخنوران، از درك و ترسیم گوشهاى از فضایل «امام» درمانده و ناتوانند تا چه رسد به همه اوصاف و فضایل، و سپس گزینش ایشان؛ چنانكه مولایمان حضرت رضا(ع) در مرو در سخنانى بسیار زیبا و مشروح براى معرفى امام و امامت فرمودند: «هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الإمامَةِ وَمَحَلَّها مِنَ الاُمَّةِ فَیجوزُ فیها اخْتیارُهُم؟ و در بخشى از آن فرمودند: هَیْهاتَ هَیْهاتَ ضَلَّتِ العُقولُ وَتاهَتِ الحُلوُم وَحارَتِ الألْبابُ وَحَسِرَتِ العُیونُ وَتصاغَرَتِ العُظَماءُ وَتحَیَّرَتِ الحُكَماءُ وَتَقاصَرَتِ الحُلَماءُ وَحَصِرَتِ الْخُطَباءُ وَجَهِلَتِ الْأَلِبّاءُ وَكَلَّتِ الشُّعَراءُ وَعَجِزَتِ الْاُدَباءُ وَعَیِیَتِ الْبُلَغاءُ عَنْ وَصْفِ «شَأْنٍ» مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضیلَةٍ مِنْ فَضائِلِه فَأَقَرَّتْ بِالعَجْزِ وَالتَّقصیرِ...». بحارالانوار، ج 25، ص 120 ـ 128، از معانى الاخبار، كمالالدین، عیون، امالى و ...
[14] . براى محققى كه تاریخ سه دههی بعد از ارتحال جانسوز پیامبر اكرم(ص) را بدون هیچ گونه پیشداورى و تعصب نابجا بنگرد، پرسشهاى «بىپاسخِ» فراوانى دربارهی آن شورا و قبل و بعد آن مطرح است؛ از آن جمله:
الف) مشروعیت چنین شورایى با توجه به صدور حكم قتل، در بعضى فرضهاى پیشبینى شده در آن، به كدام آیه قرآن یا سنّت رسول خدا(ص) مستند است؟
ب) به راستى كسى كه براى تعیین جانشین خویش به معرفى چنین شورایى مىپردازد، و براى هر فرضى حكمى صادر مىكند، با كدام شورا قدرت را بهدست گرفته بود؟
ج) آیا صرف معرفى مستقیم نفر قبلى بدون هیچ گونه استناد به خداوند، براى به عهده گرفتن زمام مسلمانان كافى است و اصولاً مشروعیت فردى كه وى را «نصب» كرد، بر كدام اساس استوار است؟
د) آیا اجماع با كشمكش و جدال تعدادى اندك در سقیفه بنى ساعده علىرغم بىاطلاعى مردمى كه بعداً تنها به عنوان «پذیرش امرى تصویب شده» به مسجد فراخوانده شدند، منعقد مىگردد؟
هـ) آیا بزرگ مردى كه «برادرى» ایشان با پیامبر اكرم(ص)، كه براى جانشینى او بحث و جدال به راه افتاده، یكى از افتخارات بىشمار اوست، به اندازه یك شهروند عادى قابل اعتنا نیستند؟
و) آیا موضع صریح و شفاف امام امیرالمؤمنین(ع) را كه در خطبه شقشقیه به زیبایى منعكس شده، قابل انكار است؟ از غلطهاى مشهور این است كه امام(ع) 25سال سكوت كردند، در حالى كه باید گفت در این مدت دست به شمشیر نبردند؛ بر اهل اطلاع پوشیده نیست كه حضرت در موارد فراوان مانند جریان سقیفه بنى ساعدة بن كعب بن خزرج، و شورا و... به وضوح، حق را تبیین فرمودند. مراجعه به جلد 28 بحارالانوار، باب چهارم (ص 175 ـ 412) و بررسى احادیث فراوانى كه از شیعه و غیر شیعه نقل شده، در این زمینه بسیار رهگشاست.
همچنین خطبه طالوتیه (روضه كافى، حدیث 5، ص 31 و 32): «ایُّها الاُمَّةُ الّتى خُدِعَتْ وَ انْخَدَعَتْ وَ عَرَفَتْ خَدیعَةَ مَنْ خَدَعَها فَاصرَّتْ عَلى ما عَرَفَتْ وَ اتَّبَعَتْ أهْوائها وَ ضَربَتْ فی عَشواء غِوایَتها...». در پایان سیصد و شصت نفر با حضرت پیمان بستند كه تا سرحد مرگ همراه امام(ع) باشند و حق حاكم شود؛ ولى فردا جز پنج نفر كسى به محل وعده نیامد. حضرت دست به آسمان بلند كرده و گفتند: «اللهمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعفْونی كما اسْتَضْعفَ بنُو إسْرائیل هارونَ... لَولا عَهْدٌ عَهَدَهُ إلىَّ النبیُّ الاُمیُّ(ص) لَأوْرَدْتُ الْمُخالِفِینَ خَلِیجَ الْمَنِیَّةِ وَ لَأرْسَلْتُ عَلَیْهِمْ شَآبِیبَ صَوَاعِقِ الْمَوْتِ وَ عَنْ قَلِیلٍ سَیَعْلَمُونَ؛ خداوندا! همانا قوم (همان امّت اسلامى بعد از پیامبر اكرم(ص)) مرا (یارى ننمودند و) ضعیف شمردند آنچنانكه بنىاسرائیل، هارون (برادر حضرت موسى(ع)) را ... اگر نبود پیمانى كه پیامبر مكتب نرفته (و بىنیاز از استاد) از من گرفته بود، مخالفان را به خلیج مرگ وارد مىنمودم، و بارانهایى از صاعقههاى مرگبار بر آنها فرو مىفرستادم. و به زودى خواهند دانست». بحارالانوار، ج 28، ص 239ـ242؛ به نقل از روضه كافى.
[15]. جریان «برادرى» رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) به هنگام ایجاد اخوت بین هر دو نفر و تشبیه به موسى و هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ از روایات متواتر شیعه و عامه است. ر.ك: بحارالانوار، ج 37، صفحه 254 ـ 289؛ الغدیر، ج 3،ص 112 ـ 124 تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 46؛ ص 47، حدیث 8377؛ ص 49، حدیث 8381؛ ص 51، حدیث 8383؛ ص 60، حدیث 8402؛ ص 8، حدیث 8374؛ ص 43؛ ص 45؛ و... .
[16]. عبارت «صَبَرْتُ و فى العین قذىً و فى الحلق شجى» قسمتى از عبارت سوم نهجالبلاغه ـ شقشقیه است.
[17]. خطبه 53 (54) در مورد زمان صدور این خطبه، گفت وگوست. با توجه به صدور خطبه (فَتَدَاكُّوا عَلَیَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ) برخى همچون مرحوم ابن میثم بحرانى طبق آنچه مرحوم خویى در منهاج البراعه، ج 4 ص 324 نقل كردهاند، آن را به صفّین، و اصرار اصحاب امام(ع) به كسب اجازه براى جنگ با معاویه مربوط مىدانند؛ هرچند در عبارات بعد هنگام ترجمه، هم شام را مطرح فرمودهاند، هم فتنه جمل را. مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار، ج32، ص 555 این سخن را در باب وقایع صفین آورده و پس از نقل كلامى از مرحوم ابن میثم بحرانى، این حالت هجوم را به وضعیت بیعت مربوط دانستهاند و طبعاً سخن از جنگ در جملات بعد، به اولین جنگ كه همان جمل است مربوط مىشود.
[18]. خطبه 43 در مورد جنگ صفین است و با این جمله آغاز مىشود: «إنَّ اسْتِعْدادی لِحَرْبِ أهْلِ الشّامِ...».
[19]. توبه (9)، 123.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی