فصل دوّم: انسان شناسی | ۴
مراتب وجودی انسان؛ یعنی مرتبهی حیوانیت و مرتبهی انسانیت او به صورت مداوم با یکدیگر در تزاحم هستند. مرحلهی حیوانیت انسان سعی میکند عقل، جنبهی ملکوتی و روح او را به استخدام خود در بیاورد و با تسخیر جنبهی ملکوتی، به خواستههای حیوانیاش برسد و به حدّ معینی هم اکتفا نکند. از آن طرف، نفس ملکوتی انسان هم میکوشد که قوای حیوانی را کنترل کند و به حدّ معقول از آنها استفاده کرده و جلوی طغیان و سرکشیهای حیوانی را بگیرد. تا ببیند صاحب روح ملکوتی چه اندازه قدرت داشته باشد و تسلیم کدام شود. اگر تسلیم قوای حیوانی شد؛ یعنی که سعی کرد از عقلش استفادههای حیوانی بکند، آنچنان میشود که تدریجاً به صورت یک حیوان، بلکه بدتر از آن میشود؛ حیوانی که برای رسیدن به خواستههایش هیچ حد و مرزی قائل نیست. در مقابل، اگر از آن طرف رفت، میشود یک انسان ملکوتی و عالی و پاک. اینجاست که اسلام میگوید: ای انسانها! شما انسانید، پس عقل انسانی خود را چراغ راهتان قرار دهید و گوهر ملکوتی نفستان را فراموش نکنید و به وسیلهی این گوهر ملکوتی، خواستههای حیوانی خود را کنترل کنید. کاری کنید که خواهشهای نفسانی از حدّ معقول تجاوز نکنند. این به آن دلیل است که اگر انسان به حال خود رها شود تَبعاً بیشتر میل به برآوردن خواستههای حیوانی خود دارد.
پیامبران چقدر سعی میکردند انسانها را آگاه کنند که اسیر خواستههای نفسانیشان نشوند، زیرا در این صورت به فلاکت و هلاکت خواهند افتاد. کمتر انسانی است که بتواند از شرّ نفس خلاصی پیدا کند؛ اما مگر نفس میگذارد. دائم تلاش میکند چراغ عقل را خاموش کند تا انسان، انسانیت خود را به فراموشی سپرده که فقط خودِ نفس یکهتاز میدان باشد. انسان میبیند که چطور عدهای در دنیا اسیر خواستههای حیوانی خود شدهاند. درست است که انسان برای زنده ماندن، محتاج غذاست و باید کار کند و برای خود و خانوادهاش غذا تهیه کند؛ مسئلهای که اسلام هم بر آن تأکید کرده، اما این تهیه مال و اندوختن آن باید تحت یک ضابطهی مشخص باشد. انسان خواه ناخواه به مال دنیا علاقه دارد، چرا که گذران زندگی او به وسیلهی آن است و این علاقه در حدّ اعتدال، مذموم نیست. مهم این است که نیازمندان را هم در اموال خود سهیم کند و نه تنها حقوق واجب الهی را بپردازد، از انفاقهای مستحب نیز خودداری نکند؛ به ویژه دربارهی باغ و زراعت در روایات اسلامی دستور داده شده که به نیازمندان حاضر سهمی بدهند.[1] اما هنگامی که علاقه به مال و ثروت شکلِ افراطی و انحرافی به خود بگیرد و به انحصارطلبی منجر میشود. حتی گاهی آدمی بیآنکه خود به چیزی نیاز داشته باشد، دوست دارد دیگران از آن محروم باشند! به تعبیر دیگر، از انحصار مواهب لذت میبرد و این بلای بزرگ و بیماری خطرناک امروزه در جوامع انسانی نمونههای بسیار دارد. اگر هر کسی در تأمین خواستههای نفسانی خود آزاد و مطلق باشد، چه فسادهایی که پیدا نمیشود.
انسان باید بیندیشد که به حدّ معقول به زندگی و مال و خانه نیاز دارد و حق ندارد از هر راه و طریقی برای کسب آن اقدام کند. نفس انسان میگوید: سعی کن، کوشش کن، هر چه میتوانی مال جمع کن. اگر خانهات امروز دویست متر است، فردا پانصد مترش کن. اگر پانصد متر است، فردا دو هزار مترش کن. اگر یک خانه داری، ده تایش کن. ده تا را صد تا و همین طور برو بالاتر! اگر یک ماشین داری به آن اکتفا نکن، ماشین بهتری بگیر. یک ماشین کافی نیست، دو تا تهیه کن. کم پیش میآید که نفس انسان بگوید بس است! نفس، کار ندارد که بر اثر این مالی که من میخواهم بهدست آورم چقدر فقیران باید از بین بروند یا چقدر افراد باید گرسنه بمانند یا چقدر حقوق دیگران باید تضییع شود و چقدر مشکلات به وجود بیاورد. نفسِ سرکش، دیگر مقید به این حرفها نیست. صرفاً مال میخواهد، هدفش شده مال؛ یعنی مال. که ابتدا فقط برای تأمین نیازها بود، به صورت یک هدف درمیآید. جمع کردن اموال میشود یک هدف. آیا این همه گرسنگانی که امروزه در جهان هستند، جز برای جنایتهای مال پرستانی است که میخواستند اینها را به فقر بکشانند؟ اگر کسب مال، هدف شد، انسان کار میکند که مالش را زیاد کند؛ حالا هر چه میخواهد بشود. برای اینکه کارخانههای اسلحهسازی خودشان به کار بیفتد، کشورها را به جان هم میاندازند تا بتوانند سلاحهایشان را بفروشند و... میخواهند مالشان را زیاد کنند، اما برای آن، چه کارها که نمیکنند. برای اینکه کارخانهشان سود بیشتری بدهد، هر کاری میکنند. یکی از بلاهایی که جامعهی انسانی به آن مبتلا شده، وجود جنایتکارانی است که برای سلاحهای خود بازار به وجود میآورند، چون اگر هدف، مال شد فرد از انجام هیچ کاری، ابایی ندارد. سلاح شیمیایی میسازد و میفروشد تا مالش بیشتر شود. اما به اینکه هزاران نفر با همین سلاح شیمیایی، نابود میشوند دیگر کاری ندارد.
این مدعیان ظاهراً متمدن و بشردوست، بر اثر پیروی از خواستههای حیوانی خود چه جنایتهایی را که در دنیا مرتکب نمیشوند. آیا فکر میکنید کشورهایی مثل «اتیوپی» و امثال آن ذاتاً فقیر هستند؟ بسیاری از کشورهای آفریقایی از لحاظ معادن، منابع طبیعی و زراعت خوب هستند، ولی جنایتکاران آنچنان خون آنها را مکیدهاند که نمیتوانند خودشان را تأمین کنند. کشاورزی آنها را نابود کردهاند، صنایع و معادنشان را به غارت بردهاند و آنان را در فقر نگه داشتهاند. بسیاری کشورهای غربی و استعمارگران اگر همهی مردم دنیا هم گرسنه بمانند، باکشان نیست. اگر گاهی هم دم از انسان دوستی و حقوق بشر میزنند، دروغی بیش نیست. حیوانیت، اینها را به این سو و آن سو میکشاند. اما اسلام میگوید: روح انسانی را باید تقویت کرد و با همان، با خواستههای حیوانی، مبارزه کرد. پس انسانیت انسان را باید پرورش داد، زیرا انسانها فقط با کسب فضایل و کمالات میتوانند، به عالیترین درجات کمال برسند.
تمام صفاتی که در سایر حیوانات موجود است در انسان نیز وجود دارد. در این مرتبه، انسان یک حیوان کامل است و از حیوانات دیگر چیزی کم ندارد. اما باز وجود انسان در اینها خلاصه نمیشود، بلکه قرآن کریم برای انسان و انسانیت او مرتبهی عالیتری را هم اثبات میکند. قرآن، انسان را در یک سیر تکاملی از نطفه به علقه و از علقه به مُضغه و از مُضغه به اینکه دارای پوست و گوشت و استخوان بشود، وصف میکند، سپس میفرماید:
ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ؛[2]
ما انسان را آفرینشِ دیگری دادیم.
جملهی «خَلْقاً آخَرَ» بسیار جالب است. ما به انسان خَلق و آفرینش دیگری دادیم که غیر از سایر موجودات است. معلوم میشود این آفرینش از آفرینشهای طبیعی نیست؛ بلکه آفرینش عالیتری است و بر مبنای همین عُلوّ مقام آفرینش است که خود خداوند میفرماید: «فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ».[3] خدا چقدر بزرگ است که بهترین مخلوقات را ایجاد میکند. خدای متعال دربارهی آفرینش هیچ موجودی از این تعبیر استفاده نکرده است. یعنی خلقت این موجود (انسان) آنقدر عجیب است که خود خداوند متعال برای اینکه به انسانها و موجودات دیگر بفهماند که شخصیت این موجود شخصیت والاتری دارد، این تعبیر را به کار برده است. در آیات دیگر قرآن میخوانیم که انسان را نیکو، تصفیه کرد، آفرید و یک شکل زیبای مساوی عالی برایش وضع کرد و بعد، از روح منسوب به خود، در آن دمید.[4] این جمله، بسیار پرمعناست. خداوند متعال از روح خود که روحی از عالم بالا و ملکوت است و غیر عالم ماده است در انسان دمید. یعنی «روحی» که چنان ارزش دارد که خداوند آن را به ساحت قدس خودش نسبت میدهد؛ در حالی که عالَم مادّه، بدن، کالبد و جسم را به خویش نسبت نمیدهد. خداوند میخواهد بفهماند که این موجود (انسان)، تنها خاکی نیست، بلکه از عالم ربوبی است. پس این کثافاتی که در عالم مادّه، وجود دارد از انسان و روح او نیست. برای همین، انسان را بر دیگر موجودات، برتری داده است. اگر خدای متعال به ملائک سفارش میکند که بر انسان سجده کنید، برای همین مقام است. خدا میفرماید:
وقتی انسان را تصفیه کردم و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید.[5]
اگر انسان این ارزش را پیدا میکند که مسجود ملائکه قرار بگیرد برای همین مقام نفخ روح الهی و گوهر گرانبهایی است که در وجود مبارک او قرار داده شده است. حقیقت انسان همین جنبهی وجودش است که انسانیت انسان را تشکیل میدهد.
1- چرا پیامبران سعی میکردند انسانها را آگاه کنند که اسیر خواستههای نفسانیشان نشوند؟
2- از جملهی «خَلْقاً آخَرَ» کدام نکات استنباط میشود؟
[1]. «وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ» (انعام، آیهی 141).
[2]. مؤمنون، آیهی 14.
[3]. همان.
[4]. «ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ...» (سجده، آیهی 9).
[5]. «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» (مؤمنون، آیهی 17).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت