کد مطلب: ۶۲۸۳
تعداد بازدید: ۲۲۳
تاریخ انتشار : ۲۲ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۱
گفتارهای اخلاقی و اجتماعی | ۹
یکی از راه‌ها و بهترین راهی که انسان می‌تواند در افراد تأثیر بگذارد و آنان را خوب، پرورش دهد این است که شخصیت انسانی آن‌ها را احیا کند و به موقعیت ممتاز خودشان متوجه سازد. اگر کسی را می‌خواهیم تربیت کنیم، باید با نگاه به بُعد انسانی‌اش به او بگوییم: تو بزرگی. وجودت گران‌بهاست، تو عزیزی، وجودت ارزندگی دارد.

فصل دوّم:  انسان شناسی | ۵


انسان؛ خلیفه‌ی خداوند


اگر خداوند متعال، انسان را خلیفه معرفی کرد، به این معناست که او آن‌قدر عظمت داشته که بتواند جانشین خداوند باشد؛ یعنی فردی که می‌تواند مَجلا و مَظهر صفات کمال پروردگار عالم باشد. هر موجودی لیاقت ندارد به مقام خلافت اللّهی برسد. اما مگر ممکن است کسی بتواند جانشین خدا باشد؛ یعنی آن‌چنان نیرو و قدرتی داشته باشد که بتواند کارهای خدایی کند؟ به این معنا که آیا آن کارهایی را که خداوند متعال در جهان آفرینش انجام می‌دهد، این انسان در قالبِ یک نمونه‌ی کوچک بتواند انجام دهد؟ و آیا خلیفه شدن انسان برای الله به این اعتبار است؟ مقام و عظمت انسان از این آیه به خوبی روشن می‌شود که او موجودی است آن‌قدر عالی و بزرگ که بتواند خلیفة الله باشد. اگر انسان چنین جایگاهی دارد به واسطه‌ی جنبه‌ی انسانی اوست، نه به واسطه‌ی حیوانیت و جسمانیتش. مگر یک حیوان می‌تواند خلیفة الله باشد؟ مگر کسی که در دنیا جز پرورش قوای حیوانی‌اش هدفی نداشته، می‌تواند مَظهر و مَجلای صفات کمال خداوند باشد؟ مگر انسانی که غرق شهوات و خودخواهی‌هاست می‌تواند مجلای صفات الهی باشد؟ پس خلیفه‌ی الهی باید موجودی باشد که بتواند کارهای الهی بکند. از این جهت، انسان اگر لیاقت آن را پیدا کرده که خلافت خداوند را بپذیرد، به واسطه‌ی جنبه‌ی انسانی و روح ملکوتی و مجرد اوست و اگر خداوند می‌فرماید: «ما بنی‌آدم(ع) را بزرگ داشتیم»[1]، برای همین بُعد انسانی انسان است. طبق فرمایش علامه طباطبائی(قدس‌سره) این‌که خداوند، بنی‌آدم را گرامی داشته، به این معناست که حضرت حق، عنایتی خاص به آدم داشته و به او چیزی داده که به دیگران نداده است. چون چنین است، خداوند می‌فرماید: «من آدم را برتری دادم». اما آن چیست که در انسان هست ولی در سایر موجودات نیست؟ همه‌ی موجودات غذا می‌خورند، شهوت‌رانی دارند، تولید مِثل می‌کنند و برای بقای خود می‌کوشند. انسان نیز همه‌ی این صفات را دارد، پس لطف خاصّ خدا به انسان، براساس چیست؟
در پاسخ باید بگوییم: جوهر ملکوتی مجردی در انسان هست که خداوند متعال در وجود او نهاده است و همین گوهر گران‌بهاست که سبب شده او می‌تواند کلّیات را درک کند، دارای علوم مخصوص شود، خداجو باشد، دنبال ارزش‌های انسانی برود، فضایل انسانی را دنبال کند و ایثارگر و فداکار باشد. این‌ها به واسطه‌ی همان جنبه‌ی ملکوتی به ودیعه نهاده شده در وجود انسان است. طبق آیات و روایات، پیامبر و اهل بیت(ع) سعی داشتند انسان را یک موجود ممتاز در بین موجودات دیگر معرفی کنند؛ همان‌گونه که قرآن کریم و روایات بر این مسئله تأکید دارند که ای انسان! مقام و ارزش خود را بشناس. بدان که چه هستی. اگر خودت را نشناختی، ممکن است یک عمر از خود بیگانه باشی و سرانجام به صورت انسان از دنیا نروی. پس ارزش خود را بدان. تو انسانی، نه حیوان. اگر به غرایز حیوانی هم تمایل داری، این بُعد دوم زندگی توست. این غرایز، طفیل وجودت هستند. اصالت وجود تو، مربوط به انسانیت توست.
بنابراین، یکی از راه‌ها و بهترین راهی که انسان می‌تواند در افراد تأثیر بگذارد و آنان را خوب، پرورش دهد این است که شخصیت انسانی آن‌ها را احیا کند و به موقعیت ممتاز خودشان متوجه سازد. اگر کسی را می‌خواهیم تربیت کنیم، باید با نگاه به بُعد انسانی‌اش به او بگوییم: تو بزرگی. وجودت گران‌بهاست، تو عزیزی، وجودت ارزندگی دارد. به این وسیله، روح انسانی‌اش را بیدار کنیم تا بتوانیم او را ترغیب کنیم نخست کارهای بد را ترک کند و بعد کارهای خوب انجام دهد. این یک شیوه‌ی تربیتی تجربه شده و موفق است. اگر بخواهیم کسی دست از گناهش بردارد، چنانچه مدام او را سرزنش کنیم، کمتر می‌توانیم نتیجه بگیریم؛ اما اگر به او بگوییم: تو بزرگی، انسانی، و نباید این کار را بکنی، چون زیبنده‌ات نیست، قطعاً نتیجه‌ی بهتری حاصل خواهد شد. این روش را از منطق قرآن و احادیث به خوبی می‌توان درک کرد.


انسان؛ موجودی مادی و ملکوتی


پس انسان، موجودی است دارای مراتب وجودی یا دو مرتبه‌ی وجودی؛ یک مرتبه‌ی وجودی طبیعی و مادی و حیوانی، و یک مرتبه‌ی وجودی ملکوتی و نفخه‌ی الهی. لذا انسان دارای دو خود است؛ یک خود مادی و طبیعی و حیوانی و یک خود انسانی و الهی. آن‌جا که صفات مختلفی را به خودش نسبت می‌دهد، مختلف است. اگر می‌گوید: من می‌خورم، می‌آشامم، میل دارم، وزن دارم، جسم دارم، بدنم چگونه است، سنم چقدر است، رشدم چگونه است، افول دارم یا توقف و رشد دارم، از جنبه‌های بدنی و بُعد حیوانی و مادی‌اش صحبت می‌کند. یعنی همان خودی که وقتی در برابر آینه می‌ایستد می‌تواند آن را ببیند. اما انسان فقط این نیست. خودِ واقعی‌اش، عبارت است از آن جنبه‌ی الهی، ملکوتی و تجرد نفسی که دارد و به اعتبار آن «خود» است که صفات مخصوصی دارد که به آن صفات انسانی می‌گوییم. اگر انسان، تعقل و تفکر دارد، به واسطه‌ی همین خود انسانی است. خود انسان است که می‌تواند اهل درک و فکر باشد. در واقع، تعقل و تفکر از آثار خود انسانی است. اگر انسان، خداجو و علت‌جو است، از علل اشیا می‌پرسد، و به دنبال علت واقعی کلّ موجودات می‌گردد، به واسطه‌ی همین خود انسانی است. خود انسانی درک می‌کند که مجموعه‌ی انسانی، معلول است و معلول، علت می‌خواهد. پس به دنبال علت و خالق برای مجموع خود می‌رود. این خود انسانی به دنبال خدا می‌رود. انسان به واسطه‌ی جنبه انسانی، صفات و کمالات مخصوصی را دارا می‌شود که در حیوانات نیست. اگر انسان، ایثار و فداکاری دارد، بر اثر خود انسانی است، چون ایثار و فداکاری در حیوانات به آن معنا که در انسان‌ها هست، وجود ندارد. هر حیوانی هدفش این است که حداکثر وسایل لذت را برای خودش تهیه کند و کار آن‌چنانی هم به هم‌نوعان خود ندارد.
این انسان است که می‌گوید: من برای رفاه و سعادت دیگران و حتی نسل‌های آینده و پیشرفت معنویات، حقایق و قرآن و برای همه فضایل فداکاری می‌کنم. اگر ایثار می‌کند و حتی ایثارش به حدی می‌رسد که شاید جان خود را در کف بگذارد و برای هدفش که همان تقرب به خداست، فدا کند، به واسطه‌ی جنبه‌ی انسانیت انسان است والاّ با تجزیه و تحلیل‌های حیوانی، درست نیست که انسانی خود را به کشتن بدهد تا نسل‌های آینده به سعادت برسند، یا سعادت نسل موجود را تأمین کند، چرا که این امور با جنبه‌ی مادی انسان، سازگار نیست. بلکه آن خود انسانی است که او را تحریک می‌کند و می‌گوید تو فداکاری و ایثار کن. و او را به این کار تشویق می‌کند. سایر فضایل و کمالاتی هم که در وجود انسان هست، برای همان جنبه‌ی انسانی است. انسان است که فضیلت‌خواه و کمال‌طلب است. دوست دارد کامل شود و کمال خودش و کمال واقعی را می‌طلبد و به دنبال آن می‌رود.
بنابراین، انسان در عین حال که یک موجود واحد است، مرکّب نیز هست؛ آن هم از جنبه‌های گوناگون که از جمله‌ی آن‌ها جنبه‌ی انسانی‌اش است. بر اساس همین واقعیت، جایگاه مسائل اخلاقی، روشن می‌شود، چرا که مسائل اخلاقی برای تقویت و پرورش جنبه‌ی انسانی انسان آمده‌اند. پیامبران می‌خواهند انسانیت انسان را تقویت کنند. آثار و فضایل و کمالاتی را که مربوط به انسانیت انسان است، احیا کنند و پرورش دهند و آن استعدادهای زیادی که در جنبه‌ی انسانیت انسان و در نهاد او نهفته است، به فعلیت برسانند. این جنبه‌ی انسانی است که در یک سطح بسیار وسیع از حیوانیت گرفته تا مسیر کلی این راه و نهایت و هدف آن؛ یعنی تقرب به الله، ادامه دارد. در این مرحله انسان می‌تواند صفات کمال را به فعلیت برساند و چنان پرورش یابد که به مقام انسان کامل برسد؛ کمالی که نهایتی برایش نمی‌توان تصور کرد. به جایی برسد که در وصف نیاید؛ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».[2] در قرآن کریم، آیات فراوانی داریم که هدف حرکت انسان را «الله» معرفی می‌کند. آیه‌ی یاد شده در واقع، مسیر انسانیت را تقرب به الله می‌داند؛ یعنی انسان به سوی غایتی حرکت می‌کند که این غایت، جمال و کمال متناهی است. انسان واقعی به سوی او حرکت می‌کند و در حدّ توان، کمالات بالقوّه را که در وجودش نهفته، به فعلیت می‌رساند. در حدّ توان می‌کوشد تا در این مسیر بالا برود؛ هر چند به پایان آن نخواهد رسید، چون کمال نامتناهی از آنِ خداوند است. اولیای الهی هم که به واسطه‌ی حرکت تکاملی به مراحلی از کمال می‌رسند، باز هم نمی‌توانند به آن دست یابند؛ البته به مقامات عالی می‌رسند؛ طوری که حتی جبرئیل(ع)، امین وحی الهی، در معراج پیامبر(ص) به مقام پیامبر نمی‌رسد: «ثُـمَّ دَنا فَتَـدَلّی * فَـکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی»؛[3] اما باز هم فاصله است؛ همان‌گونه که نبیّ ‌گرامی اسلام که آیه‌ی: «إِنَّکَ َ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ»[4] درباره‌اش نازل شده است، این راه را می‌پیماید، اما هم‌چنان فاصله دارد. در این مسیر انسان می‌تواند آن‌چنان بالا رَوَد و طیّ مسافت کند که جز خدا نبیند و جز خدا نگوید. اندیشه و فکر و ذکر و وردش خدا باشد و منزلتِ انس با خدا و مَحبت به خدا و لقای خدا را به دست آوَرد، می‌تواند به آن درجه برسد که اصلاً محبوب و معشوقی جز خدا نداشته باشد و فقط به او توکل کند. دل آدمی چنین است. «آگاه باشید که با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد».[5] انسان هر اندازه که خودش را بیابد و هر چه انسانیت خود را تقویت کند و به هر مقدار که صفات و کمال انسانی را در خودش پرورش دهد، به همان حد آرامش می‌یابد، زیرا جز با یاد خدا قلب انسان، آرامش واقعی نمی‌یابد. اساساً قلب انسان و جوهر ملکوتی نفس چنین است. البته این حالت از عالم بالا و ملکوتی و ربوبی به انسان، افاضه می‌شود. در واقع، جز به او، به چیزِ دیگری نمی‌توان اعتماد کرد و آرامش یافت. اگر پیامبران برای پرورش نفوس انسان‌ها آمده‌اند و هدفشان را تکامل مکارم اخلاق قرار می‌دهند، به همین منظور است. پیامبران آمدند تا دست انسان را بگیرند و از ورطه‌ی مادیت و حیوانیت نجاتش دهند. کمال اخلاق، یعنی رسیدن به این مرحله. خودسازی، یعنی کسب این حالات؛ این‌که انسانِ انسانیت خود را بیابد و آن را پرورش دهد.


خودآزمایی


1- چرا خداوند متعال، انسان را خلیفه معرفی کرد؟
2- لطف خاصّ خدا به انسان، براساس چیست؟

 

پی نوشت ها


[1]. «وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِی البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» (اسراء، آیه‌ی 7).
[2]. «ما از آنِ خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت» (بقره، آیه‌ی 156).
[3]. «سپس به پیامبر نزدیک و نزدیک‌تر شد. پس به فاصله‌ی مقدار دو کمان یا کمتر از پیامبر فاصله داشت»؛ (نجم، آیه‌ی 8 ـ 9).
[4]. «و همانا تو بر ملکه‌ی نفسانی بزرگی استواری» (قلم، آیه‌ی 4).
[5]. «أَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ» (رعد، آیه‌ی 28).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله ابراهیم امینی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: