آنگاه كه سر مبارك پیامبر گرامی(ص) بر سینه امام(ع) بود، روح او به ابدیّت پیوست. حضرت علی(ع) این جریان را در یكی از خطبه های تاریخی خود چنین شرح می دهد:
«یاران پیامبر(ص) كه حافظان تاریخ زندگی او هستند به خاطر دارند كه من هرگز لحظه ای از خدا و پیامبر او سرپیچی نكرده ام، در جهاد با دشمن كه قهرمانان فرار می كردند و گام به عقب می نهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا(ص) دریغ نكردم، رسول خدا(ص) جان سپرد در حالی كه سرش بر سینه من بود و بر روی دست من جان از بدن او جدا شد و من برای تبرّك دست بر چهره ام كشیدم، آنگاه بدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا یاری می كردند، گروهی از فرشتگان فرود آمده و گروهی بالا می رفتند و همهمه آنان كه بر جسد پیامبر(ص) نماز می خواندند، مرتب به گوش می رسید، تا اینكه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ كس در حال حیات و مرگ پیامبر(ص) از من به او سزاوارتر و شایستهتر نیست»[1]
درگذشت پیامبر(ص) گروهی را به سكوت فرو برد و گروهی دیگر را به تلاشهای مرموز و مخفیانه واداشت. پس از رحلت رسول خدا(ص)، نخستین مطلبی كه مسلمانان با آنان روبهرو شدند موضوع تكذیب مرگ پیامبر(ص) از جانب عمر بود! غوغائی در برابر خانه پیامبر(ص) بر پا كرده بود و افرادی را كه می گفتند پیامبر(ص) فوت كرده است تهدید می كرد، هر چه عباس وابن اممكتوم «از اصحاب رسول خدا» از قرآن آیاتی می خواندند كه در آن آیات به امكان فوت پیامبر(ص) اشاره شده، مؤثر نمی افتاد، تا اینكه دوست او ابوبكر كه در بیرون مدینه به سر میبرد آمد و چون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه 30 از سوره زمر: اِنّكَ مَیَّتٌ وَ اِنَّهُم مَیَّتون «تو می میری و دیگران نیز می میرند» كه قبل از او دیگران نیز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش كرد.
هنگامی كه حضرت علی(ع) مشغول شستن بدن مبارك رسول خدا(ص) بود و گروهی از اصحاب او را كمك می كردند و در انتظار پایان یافتن غسل بودند و خود را برای نمازگزاردن بر پیكر مبارك آن حضرت آماده می كردند، ماجرای پر غوغای «سقیفه بنی ساعده»[2] برای انتخاب جانشین پیامبر(ص) بر پا شد در آنجا جمعی از انصار(مسلمانان اهل مدینه) و برخی از مهاجرین (كسانی كه از مكّه همراه رسول خدا(ص) به مدینه آمده بودند) مانند ابوبكر و عمر و ابوعبیده، جسد پیامبر(ص) را كه برای غسل آماده میشد ترك كردند و در سقیفه دورهم جمع شدند و پس از ردّ و بدل كردن الفاظ و برخوردهای لفظی و احیاناً فیزیكی، ابوبكر با پنج رأی به عنوان جانشین رسول خدا(ص) انتخاب شد، در حالی كه از مهاجران جز آن سه نفر از انتخاب او آگاه نبودند.
«ماجرای سقیفه و سخنانی كه در آنجا ردّ و بدل شد و سرانجام ابوبكر به گفته بعضی از دانشمندان اهل سنّت حتّی با یك رأی كه آن هم از سوی عمر انتخاب شد، یكی از بحثهای اصولی تاریخ اسلام است كه نه تنها بعد تاریخی داشته بلكه از نظر اعتقادی نیز قابل تأمل است، و بزرگان ما همه این ماجرا را نكته به نكته از قول خود دانشمندان اهل سنّت نقل كرده و در جای خود به بحث و گفتگو نشسته اند از حوصله این نوشتار بیرون است، زیرا ما در اینجا به نقل تاریخ بسنده میكنیم و لی تحلیل آن را به عهده شما خواننده می گذاریم به این امید كه این خود انگیزه ای برای مطالعه كتابهائی كه در این زمینه نوشته شده باشد و سرانجام راز و رمز بزرگترین و طولانی ترین خط اختلاف بین مسلمین را از گوشه همان سقیفه و با توطئه همان چند نفر معدود به دست آورید.»
در این گیروداركه امام(ع) به شستن رسول خدا(ص) مشغول بود، و انجمن سقیفه نیز به كار خود مشغول بود، ابوسفیان كه شمّ سیاسی نیرومندی داشت به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان به نزد حضرت علی(ع) آمده و پیشنهاد كرد: «دستت را بده تا با تو «بیعت»[3] كنم و دست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم كه هرگاه من با تو بیعت كنم دیگر یك نفر از فرزندان عبدمناف با تو مخالفت نخواهد كرد و اگر آنان باتو بیعت كنند كسی از قریش از بیعت كردن باتو تخلف نمی كند و سرانجام تمام عرب تو را به فرمانروایی می پذیرند» ولی حضرت علی(ع) اعتنائی به گفته او نكرده فرمودند: «من فعلاً مشغول غسل دادن و كفن و دفن پیامبرم» ابوسفیان رفت و دوباره آمد و اینبار عباس عموی پیامبر(ص) را هم با خود همراه كرد، و دو نفری این پیشنهاد را به حضرت دادند. حضرت پیشنهاد عباس را هم رد كردند و بیان شیوا و گفتاری حكیمانه در برابر پیشنهاد آن دو ایراد كردند كه عین فرمایش آن حضرت در نهج البلاغه ضبط شده است. [4]
چیزی نگذشت كه صدای تكبیر به گوش آنان رسید، حضرت علی(ع) جریان را از عباس پرسیدند عباس گفت: «نگفتم كه دیگران در بیعت گرفتن بر تو سبقت می جویند؟ وگفتم تو دستت را بده تا با تو بیعت كنم ولی تو حاضر نشدی و دیگران بر تو سبقت جستند.»
بدون تردید، حضرت علی(ع) ابوسفیان را كه از دشمنان دیرینه اسلام بود، می شناختند و می دانستند كه او نقشه نادرستی در سر می پروراند «همانطوری كه بعدها خود و فرزندانش كمر بر نابودی اسلام و مسلمین بستند» و میخواهد بدینوسیله در بین مسلمین اختلاف بیندازد و اگر حضرت علی(ع) آن روز پیشنهاد اورا می پذیرفتند و در خانه دربسته دو نفر با آن حضرت بیعت می كردند، تاریخ درباره این بیعت همان داوری را می كرد كه امروز درباره بیعت با ابوبكر دارد زیرا زمامداری حضرت علی(ع) از دو صورت بیرون نبود یا امام(ع) امام و زمامدار تعیین شده از جانب خداوند و پیامبر(ص) بود یا نه، در صورت نخست نیازی به بیعت گرفتن نداشت و رأی گرفتن برای خلافت آن حضرت، تا به وسیله رأی مردم او خلیفه شود، یك نوع بی اعتنائی به حكم خداوند و تعیین الهی شمرده می شد و موضوع خلافت رااز مجرای نصب الهی و این كه زمامدار و جانشین پیامبر(ص) باید از طرف خدا تعیین گردد، خارج می ساخت و امر زمامداری امت اسلامی را یك مقام انتخابی قرار می داد و روشن است كه حضرت علی(ع) كه سالها در میدانهای نبرد جان خویش را در كف گرفته و برای تثبیت اسلام و احكام قرآن آنقدر فداكاری نموده حاضر نمی شود به سادگی این حكم الهی تحریف شود. و در فرض دوّم با بیعت ابوسفیان و عباس، آن حضرت خلیفه شود آن هم در خانه ای دربسته و به دور از انبوه مسلمانان و بعد از بیعت آن دو نفر، جمعی را اجیر می كردند تا از مردم برای آن حضرت بیعت بگیرند، خلافت اسلامی همان رنگ را می گرفت، كه با روی كار آمدن ابوبكر، به خود گرفت، زیرا نزدیكترین و صمیمی ترین یار ابوبكر، خلیفه دوم عمر بود كه پس از مدتها وقتی از نحوه انتخاب ابوبكر یادش آمد گفت:
«كانَت بیعتُ أبیبَكر فَلتَت وَ فِی الله شَرَّها» «یعنی انتخاب ابوبكر برای زمامداری كاری عجولانه بود كه خدواند شرّش را باز داشت.»[5]
و از همه مهمتر اینكه ابوسفیان در پیشنهاد خود كوچكترین حسن نیّت نداشت و نظر او جز ایجاد اختلاف و دودستگی و كشمكش در میان مسلمانان و استفاده از آب گِل آلود و بازگردانیدن عرب به دوران جاهلیّت و خشكاندن نهال نوپای اسلام نبود.
او وارد خانه حضرت علی(ع) شد و اشعاری چند در مدح آن حضرت سرود و سپس پیشنهاد خود را بیان كرد ولی حضرت به طور كنایه به نیّت ناپاك او اشاره كرده و فرمود:«تو در پی كاری هستی كه ما اهل آن نیستیم»
طبری در تاریخ خود می نویسد: علی(ع) او را ملامت كرد و گفت: «تو جز فتنه و آشوب هدف دیگری نداری، تو مدّتها بدخواه اسلام بودی، مرا به نصیحت و پند تو و افراد سواره و پیاده تو نیازی نیست.» [6]
ابوسفیان،اختلاف مسلمانان را درباره جانشینی پیامبر(ص) به خوبی دریافت و درباره آن چنین ارزیابی كرد:
«طوفانی می بینم كه جز خون چیز دیگری نمی تواند آن را خاموش كند.»[7]
1- پس از رحلت رسول خدا(ص)، نخستین مطلبی كه مسلمانان با آنان روبه رو شدند، چه بود؟
2- چرا پیشنهاد ابوسفیان و عباس رد شد؟
[1] ـ نهج البلاغه خطبه 192
[2] ـ محلّی كوچك دارای سقف در مدینه مربوط به قبیله بنی ساعده كه سران قبیله برای تصمیم گیری در امور مربوط به قبیله آنجا جمع میشدند.
[3] ـ بیعت یعنی دست به دست فردی دادن و به این وسیله در راستای دستورات آن فرد و انجام آن متعهد شدن. قبل از اسلام رسم بود فردی كه به عنوان رئیس انتخاب میشد ، به این گونه آن فرد را نسبت به انجام كارهایش تقویت میكردند و بیعتكنندگان خود را نسبت به او مطیع دانسته و تابع اوامر او بودند. اسلام هم این رسم را پذیرفت ضمن این كه انتخاب رئیس و حاكم در اسلام از سوی خداوند است و به انتخاب مردم نیست ولی همین كه مسلمانان با این عمل تعهد بیشتری نسبت به پیامبر(ص) یا امام(ع) در خود احساس كنند ارزش دارد.
[4] ـ نهجالبلاغه خطبه 5
[5] ـ تاریخ طبری ،إبن جریر طبری، ج 2 ، ص 205 - سیره ابن هشام ، ج 4 ، ص 308
[6] ـ همان
[7] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید ج 2 / ص 44
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی