کد مطلب: ۳۰۴۶
تعداد بازدید: ۱۶۹۲
تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۹
نقطه‌های آغاز در اخلاق عملی| ۴
پيروان برخى از اديان و مذاهب معتقدند براى رسيدن به كمال به طور كلّى بايد غرايز را سركوب نمود، ولى اسلام مى‌‏گويد غريزه را بايد هدايت و كنترل كرد، زيرا سركوبى غرايز و تمايلات- به خصوص غريزه جنسى- خطرها و ضررهاى فراوانى به بار مى‌‏آورد.
نقش اخلاق در تعديل غرايز
غرايزى كه از آن نام برديم به عنوان نمونه بود و چنان كه گفتيم تمام غريزه‏‌هايى كه خداوند به انسان عنايت فرموده طبعاً و بالذّات خوب است امّا بايد از طغيان آنها جلوگيرى كرد و چنان كه گفته شد علم اخلاق علمی است كه راه كنترل و هدايت غرايز را به ما مى‌‌‏آموزد. براى مثال، غريزه حبّ ذات جهت ادامه زندگى لازم است ولى علم اخلاق مى‌‏گويد خودخواهى بايد حدّ و مرزى داشته باشد و اگر از حدّ خود تجاوز كند انسان دچار خودبينى و غرور مى‌‏شود و در اثر غرور و خودخواهى و طغيان به جايى مى‌‏رسد كه به عقيده او همه بايد تنها در خدمت او و تحت نفوذ و قدرت و سيطره او باشند و تنها براى او كار كنند. در اينجا حبّ نفس به مرحله طغيان و استكبار رسيده كه آن خوى شياطين و گردنكشان است. اين گونه حبّ نفس در اسلام نكوهش شده است و بايد به وسيله رياضت و مجاهدت و عبادت آن را تعديل كرد. علم اخلاق با تبيين ارزش‌‏هاى واقعى و احياى آن انسان را راهنمايى مى‌‏كند كه چگونه مى‌‏توان از اين احساس در حدّ مطلوب بهره گرفت و غرايز را مهار كرد و از سركشى باز داشت و به هدف نهايى سوق داد.
 
تعديل غرايز آرى، سركوبى نه‏
پيروان برخى از اديان و مذاهب معتقدند براى رسيدن به كمال به طور كلّى بايد غرايز را سركوب نمود، ولى اسلام مى‌‏گويد غريزه را بايد هدايت و كنترل كرد، زيرا سركوبى غرايز و تمايلات- به خصوص غريزه جنسى- خطرها و ضررهاى فراوانى به بار مى‌‏آورد. اگر بنا بر اين بود كه غرايز سركوب شود و از بين برود و هيچ گونه پاسخ مثبت و صحيحى به آن داده نشود خداى حكيم آن را نمى‌‏آفريد. ما معتقديم در عالم آفرينش، خداى متعال هيچ چيز را بدون هدف و مصلحت خلق نكرده است و اگر ما از فلسفه آفرينش چيزى بى اطّلاع باشيم دليل آن نيست كه خدا آن را بى جهت خلق كرده است:
«أ فَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ.»[1]
«گمان كرده‌‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريده‌‏ايم و شما به سوى ما بر نمى‌‏گرديد؟»
درين پرده يك رشته بيكار نيست‏
سر رشته بر ما پديدار نيست‏
نه زين رشته، سر مى‌‏توان تافتن‏
نه سررشته را مى‌‏توان يافتن‏
 
و همان گونه كه قرآن مى‌‏فرمايد:
«الَّذي أحْسَنَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ خَلَقَهُ ...»[2]
«او [: خدا] كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد ...»
پس، غريزه‌‏هايى كه در وجود بشر نهفته است هر كدام در جاى خود لازم و ضرورى است ولى بايد آنها را در مسير صحيح به كار گرفت، زيرا غرايز در صورتى كه به طور صحيح ارضاء نشوند، در شرايط خاص و موقعيّت‌هاى متناسب سركشى مى‌‏كنند و به گونه‌‏اى انسان را تحت فشار قرار مى‌‏دهند كه از نفوذ و بينايى عقل مى‌‏كاهند و براى ارضاى خود، انسان را به هر عملى وا مى‌‏دارند.
ميل‌ها همچون سگان خفته‌‏اند
اندر ايشان خير و شر بنهفته‏‌اند
چون كه قدرت نيست خفته آن رده‏
همچو هيزم پاره‌‏ها و تن زده‏
تا كه مردارى در آيد در ميان‏
نفخ صور حرص كوبد بر سگان‏
چون در آن كوچه خرى مردار شد
صد سگ خفته بدان بيدار شد
حرص‌هاى رفته اندر كتم غيب‏
تافتن آورد سر برزد ز جيب‏
مو به موى هر سگى دندان شده‏
وز براى حيله دم جنبان شده‏
صد چنين سگ اندرين تن خفته‌‏اند
چون شكارى نيستشان بنهفته‌‏اند[3]
 
اينجا است كه انسان بايد غرايز را از طريق درست و مشروع ارضاء و راه طغيان را بر آن مسدود كند، كه انسان توانايى چنين كارى را دارد، چون خداوند متعال به او اراده و اختيار داده و راه خير و شرّ را نيز به وى نمايانده است:
چنان كه مى‌‏فرمايد:
«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ.»[4]
«راه خير و شرّ را به او نمايانديم.»
و در جاى ديگر مى‌‏فرمايد:
«إنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إمّا شاكِراً وَ إمّا كَفُوراً.»[5]
«ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد [و پذيرا گردد] يا كفران ورزد [و نافرمانى كند].»
خلاصه، هر چه قدرت غرايز زياد باشد در برابر اراده و اختيار انسان ناچيز است و اگر كسى تصميم بگيرد و بخواهد با هواى نفس به مبارزه برخيزد و غريزه‌‏ها را آن گونه كه بايد هدايت كند، مى‌‏تواند.
در هر آن كارى كه ميلت است بدان‏
قدرت خود را همى بينى عيان‏
و اندر آن كارى كه ميلت نيست و خواست‏
اندر آن جبرى شود كاين از خداست‏[6]
 و مرحوم نراقى گويد:
گر نباشد اختيار آيد خطا
امر و نهى و وعده و زجر و عطا[7]
نيز هم او گويد:
با تو باشد اختيار و اختيار
اختيارت را بود بيخ استوار[8]
به هر حال، ترديدى نيست كه «نفس امّاره» انسان را به كارهاى زشت وامى‌‏دارد، چنان كه قرآن مجيد از قول حضرت يوسف نقل مى‌‏كند:
«وَ ما اُبَرِّئُ نَفْسى إنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إلّا مَا رَحِمَ رَبّى ...»[9]
«من هرگز نفس خود را تبرئه نمى‌‏كنم، كه نفس [سركش‏] بسيار به بدی‌ها امر مى‌‏كند، مگر آن كه پروردگارم رحم كند ...»
و امير مؤمنان عليه السّلام در اين ‏باره چنين مى‌‏فرمايد:
«إِنَ‏ النَّفْسَ‏ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَمَنِ ائْتَمَنَهَا خَانَتْهُ وَ مَنِ اسْتَنَامَ إِلَيْهَا أَهْلَكَتْهُ وَ مَنْ رَضِيَ عَنْهَا أَوْرَدَتْهُ شَرَّ الْمَوَارِد.»[10]
«به راستى كه اين نفس بسيار انسان را به زشتى و بدى فرمان مى‌‏دهد. هر كس او را امين پندارد به وى خيانت كند و هر كس به آن مطمئن شود هلاكش سازد و هر كس از او خشنود گردد او را به بدترين جايگاه [: جهنّم‏] بكشاند.»
امّا با تمام اين احوال نبايد اراده و اختيار و قدرت انتخاب انسان را ناديده گرفت، زيرا اگر قرآن در يك جا «نفس» را با صفت «امّارة بالسّوء» توصيف كرده است در جاى ديگر از آن با صفت «لوّامه» تعبير كرده و مى‌‏فرمايد:
«لَا اقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ.»[11]
«سوگند به روز رستاخيز و سوگند به نفس سرزنش‌گر.»
و در مورد ديگر با عنوان «نفس مطمئنّه» ياد مى‌‏كند و مى‌‏فرمايد:
«يَا أيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، اِرجِعى إلَى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً.»[12]
«اى نفس مطمئن و آرام! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
در اين مرحله -يعنى مرحله اطمينان- غرايز سركش رام و در برابر اختيار و اراده انسان مقهور و مغلوب مى‌‏شوند و اين خود دليل بر اين است كه اگر انسان بخواهد، مى‌‏تواند بر خود مسلّط شود و به طور كلّى امتياز انسان به خاطر قدرت انتخاب اوست. اصولاً ثواب و عقاب، و ستايش و نكوهش انسان براى اين است كه او هم مى‌‏تواند كار شايسته انجام دهد و هم كار ناشايست، و اگر براى كار نيك تشويق و براى كار بد توبيخ مى‌‏شود به دليل آزادى و اختيار اوست.
زارى ما شد دليل اضطرار،
خجلت ما شد دليل اختيار
گر نبودى اختيار اين شرم چيست؟
وين دريغ و خجلت و آزرم چيست؟[13]
اختيارى هست ما را بى گمان،
حسّ را منكر نتانى شد عيان‏
سنگ را هرگز نگويد كس بيا
از كلوخى كس كجا جويد وفا
آدمى را كس نگويد هين بپر
يا بيا اى كور تو در من نگر
گفت يزدان ما على الاعمى حرج
‏كى نهد بر كس حرج ربّ الفرج‏ ‏
كس نگويد سنگ را دير آمدى
يا كه چو با تو چرا بر من زدى‏
اين‏چنين واجستها مجبور را
كس بگويد يا زند معذور را؟
امر و نهى و خشم و تشريف و عتيب‏
نيست جز مختار را اى پاك جيب‏[14]

و به خاطر نعمت آزادى اراده و اختيار است كه با بازوى علم و ايمان و اخلاق مى‌‏توان غرايز را كنترل و به سوى اهداف عاليّه‌ی خلقت هدايت كرد.
خلاصه، علم اخلاق عبارت است از شناخت غرايز و انگيزه‏‌ها و كيفيّت تعديل و هدايت آنها به سوى اهداف عاليّه خلقت به طور اعمّ و هدف‌هاى خلقت انسان به طور اخصّ، و از آنجا كه در اوّل بحث يادآور شديم، مقصود ما در اين كتاب بيان اهميّت اخلاق عملى و عموم و شمول و نزديكى آن به مقام عمل و ايصال به مطلوب است. بدين لحاظ، هنگامى كه در دانشگاه امام صادق عليه السّلام مسأله درس اخلاق مطرح شد و اين وظيفه به حقير موكول گرديد، در مرحله اول اين راه را يعنى راه عمل را برگزيدم و از طرح مباحث نظرى جز در موارد ضرورى دورى جستم، زيرا احساس مى‌‏كردم كه در جامعه ما آنچه بيش از همه چيز جايش خالى است اخلاق عملى است و مردم و دانشجويان نيز تشنه آنند. البته مسائل نظرى را نبايد ناديده گرفت و در جاى خود بايد به طرح آن پرداخت و دانشجويان را از نظر مبانى و معانى نيز محكم و استوار ساخت، امّا آنچه بيش از همه و پيش از هر چيز ضرورت دارد سلامت روح در پرتو سلامت عمل است و اين را جز از طريق اخلاق عملى متّكى به وحى نتوان به دست آورد.
 
استناد به كتاب و سنّت‏
به اين جهت، در طرح مباحث به طور كلّى از كتاب خدا و سنّت سنّيه نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استمداد جستم و مطالب مطروحه را حتّى الامكان به اين دو منبع عظيم كه سرشار از نور هدايت و ولايت است مستند ساختم و آن را به دلايل كتاب و سنّت مدلّل نمودم. و چه بيانى بهتر از كلام خدا و اولياى كرامش كه حقايق عالم را آن طور كه هست مى‌‏دانند و انسان ناشناخته را بهتر از خودش مى‌‏شناسند و به دردها و درمانش كاملا آگاهى دارند و با زبان فطرت با او سخن مى‌‏گويند؟ بنابراين، اساس گفتار ما در اين دروس آيات قرآن و احاديث مأثوره است و احيانا، به منظور توضيح و تأييد، از كلمات علما و فقها و فلاسفه و مفسّران و مورّخان و اهل لغت نيز مطالبى آورده‏ايم كه در جاى خود خالى از فايده نيست.
 
خودآزمایی
1. چرا نباید غرایز را سرکوب کرد؟ 2 مورد را ذکر کنید.
2. چگونه انسان می‌­تواند غرايزش را از طريق درست و مشروع ارضاء و راه طغيان را بر آن را مسدود سازد؟
3. اصولاً ثواب و عقاب انسان به چه دلیل است؟
 
پی‌نوشت‌ها 
 [1]. مؤمنون- 115.

[2]. سجده- 7.

[3]. مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ص 851.

[4]. بلد- 10.

[5]. دهر- 3.

[6]. مثنوى معنوى، دفتر اوّل، ص 33.

[7]. طاقديس ملا احمد نراقى، ص 289.

[8]. همان، ص 336.

[9]. يوسف- 53.

.[10] فهرست غرر، ص 391، شماره 3491.

.[11] قيامت- 1 و 2.

.[12] فجر- 27 و 28.

.[13] مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 32.

.[14] همان، دفتر پنجم، ص 974 و 985.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدرضا مهدوی کنی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: