حبّ و بغض (تولّى و تبرّى)
حبّ و بغض كه در علم اخلاق از آن به «شهوت» و «غضب» تعبير میشود مهمترين انگيزه براى كسب فضايل و دورى از رذايل است. انسان تا چيزى را دوست نداشته باشد به سوى آن حركت نمیكند و تا از چيزى متنفّر نباشد از آن دورى نمیجويد. امام صادق عليه السّلام میفرمايد:
«مَن سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَاءَتهُ سَيِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤمِنٌ.»[1]
«كسى كه كردار نيكش او را خوش آيد و رفتار بدش او را ناراحت كند به راستى مؤمن است.»
خلاصه، خواستنها و نخواستنها، دوستيها و دشمنیها، خشنودى و ناخشنودیها همه و همه اساس زندگى انسان را تشكيل میدهد و با نبود اين احساسات زندگى بیهدف باقى میماند و شور و نشاط خود را از دست میدهد.
شخصيّت انسان از مجموعه اين احساسات ساخته میشود و به تعبير صدر المتألّهين براى هر انسانى فصل مميّز و نوع جداگانه به وجود میآورد.[2] قرآن كريم نيز بر اين نكته اشاره دارد كه میفرمايد:
«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ ...»[3]
«رفتار هر كس طبق ساختار درونیاش میباشد ...»
بعضى تصوّر كردهاند كه تنها شناخت خوبيها و بدیها موجب رشد و تعالى، و برعكس، جهل و نادانى يگانه علّت سقوط انسانها است، لكن اين عقيده باطل است زيرا شناخت هر چند لازم و مفيد است ولى كافى نيست، چون بدون خواستن و اراده، انگيزه متحقّق نمیشود چه بسا دانشمندانى كه در مضرّات مسكرات و مواد مخدّر كتابها نوشتهاند و خود به آن معتادند. پس بى جهت نيست كه گفتهاند:
«اِنَّ الحَيَاةَ عَقِيدَةٌ وَ جَهَادٌ.»
«به راستى كه زندگى عبارت است از عقيده و جهاد.»
اصولاً زندگى بدون عقيده، و عقيده بدون عشق و محبّت و سوز و گداز مفهومى ندارد. پس ايمان يعنى محبّت و محبّت يعنى ايمان. تا كسى از چاشنى عشق و محبّت نچشد مزه ايمان را نچشيده است.
امام صادق عليه السّلام در پاسخ كسى كه پرسيد: «آيا حبّ و بغض از ايمان است؟» فرمود:
«... وَ هَل الإيمانُ إلّا الحُبُّ وَ البُغضُ ...»[4]
«... ايمان جز حبّ و بغض چيز ديگرى نيست ...»
و در حديث ديگر از امام باقر عليه السّلام آمده است:
«الدِّينُ هُوَ الحُبُّ وَ الحُبُّ هُوَ الدِّينُ.»[5]
«دين عين محبّت و محبّت عين دين است.»
امام صادق عليه السّلام فرموده است:
«حُبُ اللَّهِ إِذَا أَضَاءَ عَلَى سِرِّ عَبْدٍ أَخْلَاهُ عَنْ كُلِ شَاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكْرٍ سِوَى اللَّهِ عِنْدَ ظُلْمَةٍ وَ الْمُحِبُّ أَخْلَصُ النَّاسِ سِرّاً لِلَّهِ وَ أَصْدَقُهُمْ قَوْلًا وَ أَوْفَاهُمْ عَهْداً وَ أَزْكَاهُمْ عَمَلًا وَ أَصْفَاهُمْ ذِكْراً وَ أَعْبَدُهُمْ نَفْساً تَتَبَاهَى الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ وَ تَفْتَخِرُ بِرُؤْيَتِهِ وَ بِهِ يَعْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى بِلَادَهُ وَ بِكَرَامَتِهِ يُكْرِمُ عِبَادَهُ يُعْطِيهِمْ إِذَا سَأَلُوا بِحَقِّهِ وَ يَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَايَا بِرَحْمَتِهِ فَلَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ مَا مَحَلُّهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَيْهِ مَا تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِتُرَابِ قَدَمَيْهِ.»[6]
«آنگاه كه [برق] محبّت خدا بر باطن بندهاى بتابد [و باطن او را روشن كند] او را از هر چيز و از هر ذكرى جز ياد خدا تهى میسازد. محبّ خدا خالصترين مردم از جهت باطن، راستگوترين آنها در گفتار، باوفاترين آنها در عهد و پيمان، پاكترينشان از نظر اعمال و كردار، باصفاترين آنها از جهت ياد و توجّه به پروردگار متعال و عابدترين مردم از جهت خضوع و خشوع نفسانى است. هنگامى كه با خدا مناجات میكند ملائكه آسمان به او مباهات میكنند و به خاطر ديدن و مشاهده او افتخار مینمايند. خداى متعال به [بركت] وجود او بلاد و زمينهاى خود را آباد میسازد و به واسطه بزرگوارى او به بندگانش نظر لطف دارد و آنگاه كه مردم خداى متعال را به حق آنان قسم میدهند خواستههاى آنها را برآورده میكند و با لطف و مهربانى خود بلاها و گرفتاریها را از آنان برطرف میسازد. اگر مردم به عظمت و مقام محبّ خدا پى ببرند كه تا چه اندازه نزد پروردگار بزرگ است، بیترديد، جز با خاك قدم او به خدا تقرّب نمیجويند.
بیشك، انسان ذاتا عاشق جمال و كمال است و زيباییها و خوبیها را دوست میدارد و از بدیها و زشتیها متنفّر است و چون ذات اقدس حقّ تعالى عين كمال و عين جمال و عين علم و عين قدرت و عين رحمت و خلاصه عين همه صفات كمال است - كه از آنها به «صفات ثبوتيّه» تعبير میشود- پس دوستى با خدا سر آغاز همه دوستیها است و هر كس عاشق زيبايى و كمال است او را دوست میدارد و هر كس او را دوست داشته باشد مظاهر جمال و جلالش را نيز دوست میدارد و به قول شاعر: «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست».
اين جاذبه، جاذبه فطرت است و همه - چه بخواهند و چه نخواهند- در برابر حقيقت صرف و هستى مطلق و در مقابل زيبايى و جمال او مجذوب و در برابر علم و قدرتش مقهورند.
خداى تعالى میفرمايد:
«... وَ لَهُ اسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الْأرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً ...»[7]
«... همه آنها كه در آسمانها و زمين ساكناند [چه از روى رضا و رغبت و چه از سر نارضايى و كراهت] در برابر او سر تسليم فرود آوردهاند.»
و باز میفرمايد:
«وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الْأرْضِ طَوْعاً و كَرْهاً ...»[8]
«آنها كه در آسمانها و زمين ساكناند همه براى خدا سجده میكنند [چه بخواهند و چه نخواهند] ...»
و در دعا میخوانيم:
«... قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأعِزّاءَ وَ تَواضَعَ لِعَظَمَتِهِ العَظَماءُ ...»[9]
«... همه عزيزان در پرتو عزّتش خوار و زبون، و تمام بزرگان در برابر عظمتش خاضع و ناچيزند ...»
ولى اين جاذبه و تسليم فطرى و ناخودآگاه، كافى نيست، چرا كه در ميدان خودسازى و تزكيّه، جهاد و رياضت آگاهانه شرط است. در اين راستا بايد نيروهاى فطرى را به كار گرفت و با اختيار و انتخاب، تسليم خواست دوست شد، چرا كه حركتهاى طبيعى و قسرى در مسير تعالى و سير و سلوك ارزش آفرين نيست، چنان كه میفرمايد:
«قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ ...»[10]
«بگو اگر خدا را دوست میداريد مرا [: پيامبر] پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد ...»
محبّت خدا در صورتى كارساز است كه در مقام عمل نمودار گردد، يعنى محبّ و عاشق واقعى كسى است كه اراده و خواست محبوب را بر خواست خويش مقدّم بدارد. در اين وادى، انقياد و انتخاب و اطاعت و رياضت لازم است كه فرمود: «إنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقيكُمْ»[11]
اينجا تن ضعيف و دل خسته میخرند/ بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
قَالَ اَمِيرُالمُؤمِنِينَ عَلَيهِ السَّلامِ:
«حُبُ اللَّهِ نَارٌ لَا يَمُرُّ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا احْتَرَق...»[12]
«محبّت خدا آتشى است كه بر نمیخورد به چيزى جز آن كه سراپا سوز و گداز میشود ...»
نقطه شروع
از اينجا به خوبى روشن میشود كه چگونه محبّت سرآغاز راه و نقطه شروع سالكان راه است و در يك جمله تا محبّت و خواستن نباشد گامى به پيش برداشته نخواهد شد. اگر انسان خواهان صلاح و سداد خويش نباشد هيچگاه در صدد اصلاح بر نمیآيد. نخست بايد اين انگيزه در انسان پديد آيد كه براى رفع نواقص و عيوب خود میبايست چارهاى بينديشد، يعنى بايد اين انديشه در انسان زنده شود كه حيف است اين طاير ملكوتى در قفس بماند و به آسمان پرواز نكند، و بايستى اين نكته براى انسان ملموس شود كه سزاوار نيست اين همه سرمايه خداداد را به رايگان از دست بدهيم.
چنان كه گفتيم در اين راستا تنها دانستن كافى نيست بلكه عشق و سوز و گدازى ديگر لازم است تا انسان را به سوى صلاح و درستى بكشاند و او را براى مجاهدت و رياضت آماده سازد، آن گونه كه قرآن میفرمايد:
«... فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ.»[13]
«... كه در آن مسجدى [كه پيامبر بر اساس تقوا بنا نهاد] مردانى يافت میشوند كه دوست میدارند از آلودگیها پاك شوند، و خداوند مردان پاکنهاد را دوست میدارد.»
ايمان و علم
اكنون كه بحث از ايمان و علم به ميان آمد بايد دانست ايمان مقولهاى غير از مقوله علم است زيرا علم، به هر معنى كه باشد، محصول تجربه و استدلال است و اين هر دو از سنخ تصوّر و تفكّرند، ولى ايمان نوعى باور و وجدان عرفانى (ماورايى) و خودآگاهى در برابر فطرت الهى است. به عبارت ديگر، علم كالاى وارداتى و بازتاب بيرون است، ولى ايمان بارقه ملكوتى و پاسخ به نداى وجدان است.
علوم رسمى معمولاً به صورت تصوّر و تفكّر و انفعال پديدار میشود، ولى ايمان نوعى احساس وجدانى و باور داشتن و يافتن است، و به ديگر سخن، علم مجموعهاى از تجربه و تحقيق و برداشت و جمعبندى و دانستن است، ولى ايمان نوعى احساس وابستگى و احساس تكريم و تقديس نسبت به موجود برتر است.
امكان دارد كه متعلّق علم، منفور و مبغوض انسان باشد ولى متعلّق ايمان هميشه محبوب و معشوق انسان است. هر جا ايمانى هست خضوع و خشوع و تكريم و تقديس نيز وجود دارد. مثلاً ايمان به خدا نوعى احساس نياز ذاتى و وابستگى به آفريدگار بینياز است، و به عبارت ديگر، احساس نياز مطلق نسبت به بینياز مطلق، و در حقيقت احساس كوچكى در برابر بزرگى و عظمت و رحمت و قدرت بینهايت است.
به تعبير قرآن، ايمان پاسخ به نداى فطرت و تجديد عهد نسبت به پيمان روز الست است، چنان كه فرمود:
«... فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ...»[14]
«... سرشت الهى كه انسان را بر آن آفريد ...»
و نيز فرمود:
«وَ إذْ أخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى ...»[15]
«آنگاه كه پروردگارت ذرّيه بنى آدم را از اصلاب آنها بيرون كشيد و آنها را بر خويش گواه گرفت و به آنها گفت آيا من پروردگارتان نيستم؟ آنها در پاسخ گفتند چرا [تو پروردگار مايى] ...»
و سپس میفرمايد: اين اعلام و اشهاد همه براى آن بود كه روز قيامت نگوييد ما از اين مسأله غافل بوديم.
پس، ايمان تأكيد و تجديد عهد نسبت به ميثاق فطرت است كه احتمالاً ميثاق روز الست اشاره به آن است و حال آن كه علم نوعى ارتباط ذهنى و فكرى ميان عالم و معلوم است و در يك كلمه ايمان نوعى احساس همراه با تقديس و تكريم و خضوع نسبت به موجود برتر است. ولى علم چنين احساسى را اقتضا ندارد، زيرا علم وسيله دريافت و كشف مجهولات است هر چند كه آنها نزد عالم مطلوب و محبوب نباشند. علم با ايمان هميشه همراهى ندارد و لذا میفرمايد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً ...»[16]
«آيات خدا را از روى ظلم و گردنكشى انكار كردند و حال آنكه به آن يقين داشتند ...»
بدين جهت، مخاطبهاى قرآن «الَّذينَ آمَنُوا» هستند نه «الَّذينَ عَلَمَوا»، يعنى آنها كه باور دارند نه آنها كه میدانند و باور ندارند.
نكته ديگر آن كه ايمان هميشه با آرامش و اطمينان همراه است و حال آن كه علم امكان دارد گاهى موجب تزلزل و اضطراب شود.
خداوند در باره مؤمنان میفرمايد:
«الَّذينَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ ألَا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»[17]
«آنها كه ايمان دارند و دلهایشان به ذكر خدا آرام میگيرد. به راستى به ياد خدا دلها آرام میگيرد.»
خودآزمایی
1- مهمترين انگيزه براى كسب فضايل و دورى از رذايل چیست و در علم اخلاق از آن به چه تعبير میشود؟
2- آیه «قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ ...» به چه نکتهای در علم اخلاق اشاره دارد؟
3- چرا ايمان مقولهاى غير از مقوله علم است؟
پینوشتها
.[1] اعلام الدين ديلمى، چاپ مؤسسه آل البيت، ص 110، اصول كافى، ج 2- ص 232، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حديث 6.
[2]. الاسفار، ج 9، باب التناسخ. صدر المتألّهين معتقد است كه تميز انسان از ساير حيوانات به ناطقيّت (قوّه تفكّر و تعقّل) اوست و از اين لحاظ تمام انسانها نوع واحد هستند لكن تميز انسانها از يكديگر به فصول مميّزه ديگرى است كه از صفات و ملكات نفسانى آنها نشأت مىگيرد.
صدر المتألهين اين صفات را ذاتى هر فرد مىداند نه عارضى. پس تفاوت و تمايز واقعى ميان افراد به رنگ و شكل و كمّ و كيف نيست، كه مميّز واقعى همان صفات و ملكات اوست كه شاكله (حقيقت) وى را تشكيل مىدهد و همين شاكله صورت برزخى انسان است كه در نشأت آخرت با آن ظاهر مىشود: بعضى به صورت انسان و برخى ديگر به صورت حيوانات از قبيل ميمون و خوك و درّندگان و چرندگان. و ممكن است يك انسان در مراحل مختلف زندگى داراى صورتهاى گوناگون باشد و در قيامت با تمام آن صور ظاهر شود، از اين رو صدر المتألهين معتقد است انسانها داراى انواع مختلفاند. يك انسان ممكن است در هر مرحله از وجود نوع خاصّى باشد و اين كه انسان را نوع واحد دانستهاند اين يك حكم ابتدايى و سطحى است كه در مقايسه با ساير حيوانات در يك نظر كلّى ايراد شده است، و الّا حقيقت امر غير از اين است.
.[3] اسراء- 84.
.[4] اصول كافى، ج 2- ص 125، حديث 5، تفسير نور الثقلين، ج 5- ص 83.
.[5] تفسير نور الثقلين، ج 5- ص 84.
.[6] مصباح الشّريعه، باب نود و ششم.
.[7] آل عمران- 83.
.[8] رعد- 15.
.[9] دعاى افتتاح.
.[10] آل عمران- 31.
.[11] حجرات- 13.
.[12] مصباح الشريعه، باب 96.
.[13] توبه- 108.
.[14] روم- 30.
.[15] اعراف- 172.
.[16] نمل- 14.
.[17] رعد- 28.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدرضا مهدوی کنی