داستانهای آموزنده در نکوهش اسراف (۵)
۲۰- نمونهای از اسرافکاری رژیم پهلوی
حضرت امام خمینی(ره) در یکی از سخنرانیهای خود در سال ۴۳ به بعضی از اسرافهای رژیم پهلوی اشاره کرده مانند:
1. محمّدرضا پهلوی به افتخار ضیافت و مهمانی یکی از دوستان خارجیاش دستور داد یک هواپیمای مخصوص برای آوردن گل از ایران به کشور هلند برود. امام در این باره فرمود: «ما اصلاً نمیتوانیم تعقّل کنیم زندگی اینها را که یک طیّاره از اینجا به هلند برای آوردن گل برای میهمانی برود که کرایه آن هواپیما ۳۰۰ هزار تومان باشد».[1]
2. در سخنرانی دیگر فرمود: «خبر رسید خواهر جنایتکار این جنایتکار (محمّدرضا پهلوی) ویلایی در خارج ساخته که هزینه گُلکاری آن پنج میلیون دلار شده است ...».[2]
دوستی میگفت: پس از پیروزی انقلاب و تصرّف یکی از کاخهای فرح همسر شاه مخلوع توسّط مردم در مازندران کفشهای زیادی در آنجا بود (بیش از صد جفت) که همه آن کفشها مال فرح بود. هر کدام یکی دو بار پوشیده، یا اصلاً نپسندیده و نپوشیده بود.
۲۱- اسراف عجیب در کنار گرسنگی شدید
روزنامه کیهان را ورق میزدم، در یک صفحه، گزارش دو حادثه ضدّ هم در مشرق زمین موجب تأسّف و ناراحتیام گردید.
در بالای صفحه نوشته بود: «طبق گزارش روزنامه عصر اندونزی: اخیراً در جزیره فلورس، پنجاه و دو نفر بر اثر گرسنگی جان خود را دست دادند و پانزده هزار نفر در این جزیره، دچار پنج تا هفت هزار تن کمبود غذایی هستند».
در قسمت پایین صفحه نوشته بود: «در پاریس گرانترین پیراهن مُد که بر روی آن ۵۱۲ دانه برلیان یک و دو قیراطی تزیین شده بود، به وسیله یک زن عرب به هفده میلیون تومان خریداری شد. این زن همسر یکی از میلیونرهای حوزه خلیج فارس است که پیراهن را در روز اوّل نمایش خرید و وجه آن را با کشیدن یک چک پرداخت. سپس این پیراهن گرانقیمت بیدرنگ به خانه آن زن عرب انتقال یافت.»[4]
۲۲- سادهزیستی وزیر جنگ ژاپن و مبارزهی گاندی رهبر هند
نقل میکنند: «در زمانهای گذشته وزیر جنگ ایران به ژاپن سفر کرد و دو قالیچه نفیس ایرانی برای همتایش وزیر جنگ ژاپن به عنوان هدیه برد و به او اهدا کرد. او از پذیرفتن آن عذرخواهی نموده و چنین گفت:
«علّت این که هدیه شما را نپذیرفتم دو چیز است:
1. دستمایهای آنچنان نداشتم تا هدیه شما را جبران کنم.
2. این قالیچه با زندگی ساده من ناسازگار است، زیرا سایر وسایل زندگی من با این قالیچه تناسب ندارد، بنابراین با پذیرفتن قالیچه، باید سایر وسایل را تغییر دهم و چنین کاری برای من میسّر نیست».
آری اگر ژاپن بعد از جنگ جهانی دوّم و آن همه ویرانیها و خسارتهایی که بر او وارد شد، استوار ماند، برای این بود که به سرعت به جبران خسارتها پرداخت و در همه ابعاد اقتصاد و صنعت به پیش رفت و با آمریکا و دیگران رقابت نمود. مردم ژاپن سختکوش و کارگر بودند و از تجمّلگرایی و اسراف دوری میکردند، از اینرو توانستند آب از دست رفته خود را به جوی خود بازگردانند.
این ماجرا ما را به یاد هندوستان میاندازد، وقتی که صد سال قبل هند از استعمار انگلستان خارج شد و استقلال خود را بازیافت. گاندی رهبر هند مصرف کالاهای انگلیسی را تحریم کرد، و مردم را به مصرف کالاهای وطن و محصولات داخلی توصیّه نمود و ریاضت، قناعت، ترک اسراف و تجمّلات را در فضای اقتصادی جامعه، حاکم ساخت تا آنجا که شخص گاندی چرخ نخریسی دستی را با دست خود به مردم آموخت و اعلام کرد که اگر مردم با دست خود ببافند و بپوشند از کالاهای انگلیسی بینیاز شده و در نتیجه، اقتصاد هند از چنگال انگلیسیها رها خواهد شد.[5]
بر همین اساس دانشمندان محقّق معتقدند: فرهنگ مصرف از دسیسههای استعمار است. مصرف هر چه پایینتر آید باعث آرامش شده و موجب قطع رابطه استعماری خواهد شد. یکی از جبهههای انقلاب فرهنگی که باید در آن انقلاب کرد، جبهه اقتصاد و مصرف است. در فرهنگ مصرف باید چگونگی درآمد، با مصرف هماهنگ باشد و اگر مصرف بیش از درآمد باشد، انسان به دریوزگی میافتد. در کشور ما سی رقم کالا برای تشکیل یک زندگی سالم کافی است، ولی با کمال تأسّف ده برابر شده یعنی به سیصد رقم رسیده، باز هم میخواهیم بر آن بیافزاییم. آیا ادامه این وضع، موجب هرج و مرج اقتصادی نیست.
۲۳- سادهزیستی شیخ انصاری از مراجع بزرگ تقلید
«یکی از مراجع بزرگ تقلید، عالم ربّانی و فقیه محقّق، آیتاللهالعظمی حاج شیخ مرتضی انصاری صاحب کتاب مکاسب و رسائل است و در ۱۸ ذیحجّه (روز عید غدیر) سال ۱۲۱۴ ه. ق در شهر دزفول متولّد شد. در هیجده سالگی برای ادامه تحصیلات حوزوی به عراق رفت. چهار سال در کربلا به تحصیل پرداخته و سپس به ایران بازگشت و پس از چند سال به نجف اشرف رفت و در آنجا از مدرّسان سرشناس حوزه علمیّه نجف گردید و سرانجام جزء علمای طراز اوّل آنجا شد و پس از رحلت آیتاللهالعظمی شیخ محمّدحسن، معروف به صاحب جواهر که در سال ۱۲۹۹ ه. ق رخ داد، عهدهدار زعامت حوزه علمیّه نجف و مرجعیّت تقلید گردید و پس از پانزده سال (۱۲۸۱- ۱۲۶۶ ه. ق) مرجعیّت و زعامت، سرانجام در روز ۱۷ جمادیالثانیه سال ۱۲۸۱ ه. ق در سن ۶۷ سالگی در نجف اشرف رحلت کرد، مرقد شریفش در همانجا است».[6]
از ویژگیهای این مرجع بزرگ، سادهزیستی و پرهیز شدید از هرگونه زیادهروی و اسراف بود، چرا که او مرجعی زاهد بود و زهد و پارسایی موجب سادهزیستی و دوری از اسراف است. برای آشنایی با او در این راستا، نظر شما را به پنج داستان زیر جلب میکنم:
1. یکی از مقلّدین شیخ انصاری که تاجر بود، یک عبای زمستانی گرانبها که در نوع خود بسیار مرغوب بود به شیخ هدیه کرد، به این ترتیب که دست شیخ را بوسید و عبا را بر دوش او افکند. فردای آن روز، آن تاجر در نماز جماعت شیخ انصاری شرکت کرد، ولی دید همان عبای ساده قبلی که با مقام زعامت شیخ تناسب ندارد بر دوش اوست. بعد از نماز به محضر شیخ رفت و پرسید: «آن عبای گرانبها که دیروز به شما هدیه کردم، کجاست؟»
شیخ در پاسخ گفت: «آن را فروختم و با پول آن دوازده عبای زمستانی ساده خریداری کرده و به افرادی که در این فصل زمستان عبا نداشتند دادم».
تاجر عرض کرد: «ای مولای من، عبا مال شما بود و آن را به خصوص برای شخص شما خریده بودم تا خودتان آن را بپوشید، نه این که بفروشید و از پول آن چند عبا برای افراد مستحق فراهم نمایید».
شیخ در پاسخ فرمود: «وجدانم چنین کاری را نمیپذیرد که چنین عبایی بپوشم در حالی که عدّهای به عبای ساده زمستانی نیازمندند».
2. در زمان مرجعیّت شیخ که مبالغ هنگفتی از بیتالمال در اختیارش قرار میگرفت، مقداری از آن را برای زندگی خانواده خود مقرّر کرده بود، ولی این مقدار، نیازهای معمولی خانهاش را تأمین نمیکرد. خانواده او، یکی از علمای محترم را که مورد احترام شیخ شده بود، واسطه قرار داد که از شیخ انصاری بخواهد تا بر مقدار پول برای مخارج خانه بیافزاید.
آن عالم به حضور شیخ انصاری رفت و ماجرا را به عرض رسانید و از او خواست که مقداری بر شهریه مقرّر خانه بیافزاید، تا اهل خانه بتوانند نیازهای خانه را تأمین نمایند. شیخ در برابر این تقاضا سکوت کرد، نه جواب منفی داد و نه جواب مثبت.
فردای آن روز، شیخ انصاری به خانهاش آمد و به عیالش گفت: «لباس مرا بشوی و چرک آن را در ظرفی بریز». او چنین کرده و آب چرکین لباس را در ظرفی ریخت.
شیخ به او گفت: «این آب چرکآلود را بیاشام!»
عیال شیخ گفت: چگونه این آب آلوده را بیاشامم؟
شیخ گفت: «این اموالی که در اختیار من است، چرکهای اموال مردم است که مال مستمندان است و استفاده از آن، بیش از آن چه برای شما و سایر فقرا به طور مساوی مقرّر نمودهام، جایز نیست. شما و سایر مستمندان در این بیتالمال حقّ مساوی دارید و هیچ گونه امتیازی بر سایر مستمندان ندارید».
3. شیخ برادری داشت به نام «شیخ منصور» که از دانشمندان و محقّقین آن عصر بود که روزی دل مادرش به حال او سوخت و نزد شیخ انصاری آمد و گله کرد و زبان به اعتراض گشود و گفت:
«تو میدانی که برادرت، منصور با عایله سنگین، در شدّت فقر به سر میبرد و ماهیانهای که به او میدهی نیازهای او را برطرف نمیسازد با این که آن همه بیتالمال در اختیار توست، به او کمک کن».
شیخ انصاری(ره) با دقّت سخن مادر را گوش داد و هنگامی که سخن مادر تمام شد، کلید اتاقی را که اموال بیتالمال در آن بود به مادر داد و با کمال احترام به او گفت: «هر چه پول برای منصور میخواهی بردار، مشروط به این که من مسئول نباشم و وبال آن بر دوش خودت باشد. این اموالی که نزد من است حقوق مستمندان است که باید بین آنان به طور مساوی تقسیم گردد. همه آنها در این اموال مانند دانههای شانه، حق یکسان دارند. ای مادر! اگر فردای قیامت میتوانی جواب خدا را بدهی، از این اموال چیزی اضافه بر حقّ دیگران برای شیخ منصور بردار، ولی بدان که حسابی بس دقیق و هولناک در پیش است».
مادر که خود عنصر تقوا و فضیلت بود، از خوف خدا لرزید و از گفته خود توبه کرد. در حالی که کلید را به فرزندش میداد، عذرخواهی کرد و جریان فقر پسرش منصور را فراموش نمود.
4. یکی از بازرگانان متدیّن، در مسیر راه خود به مکّه معظّمه برای انجام حجّ، به نجف اشراف آمد و به حضور استاد اعظم شیخ انصاری رسید. شیخ انصاری با این که از علمای برجسته و مرجع تقلید بود در خانه استیجاری زندگی میکرد. آن تاجر با کمال علاقه، مبلغی به شیخ داد و گفت: «این مبلغ، از مال خالص و خمس داده من است، آن را بردارید و برای خود خانهای خریداری نموده و از مستأجری راحت گردید».
شیخ انصاری(ره) آن پول را پذیرفت و تاجر به مکّه رفت. شیخ با آن پول، مسجد آبرومندی در محلّه «حُویش صغیر» در نجف اشرف بنا کرد، که اکنون به «مسجد بزرگ» معروف است و از زمان تأسیس تا کنون، محلّ درس و بحث و یاد خدا بوده و به صورت مکانی پربرکت در آمده است.
آن تاجر پس از مراجعت از مکّه، به نجف اشرف آمد و برای عرض سلام به حضور شیخ انصاری رسید و پرسید: «آیا خانه خریدید؟»
شیخ گفت: آری خریدم، سپس تاجر را با خود کنار مسجد برد و آن را به او نشان داد و فرمود: «این مسجد را با پولی که دادی بنا کردم».
تاجر گفت: «من آن پول را برای خانه داده بودم، نه برای مسجد!»
شیخ گفت: «چه خانهای بهتر از این مکان مقدّس؟ که مردم در آن به عبادت خدا میپردازند. ما به زودی از این دنیا کوچ میکنیم، اگر با آن پول خانه میخریدم بعد از من به ورثه منتقل میشد، ولی این خانه (مسجد) باقی و ثابت است و به کسی منتقل یا بخشیده نمیشود و خرید و فروش نمیگردد».
تاجر از این کار نیک انسانی و اجتماعی شیخ خوشحال شده و علاقهاش به شیخ انصاری بیشتر گردید.[7]
5. برادرزادهی شیخ انصاری به نام شیخ محمّدحسن انصاری از دختر شیخ انصاری خواستگاری کرد و جواب مثبت شنید. شیخ جهیزیّه بسیار ساده و مختصری را برای دخترش تهیّه کرد تا به خانه شوهر بفرستد.
یکی از مریدان شیخ که از بازرگانان بغداد بود، از ماجرا باخبر شد. به محضر شیخ آمد و عرض کرد: «استدعا دارم اجازه بفرمایید همه هزینه این عروسی و جهیزیه را از مال شخصی خود - نه از وجوهات- برعهده بگیرم».
شیخ انصاری استدعای او را نپذیرفت و عروسی دخترش را با جهیزیّه مختصر و ساده انجام داد.
آری این مرد وارسته اینگونه زیست و خود را از دلبستگیها، تجمّلات و تشریفات دور ساخت، تا آنجا که وقتی از دنیا رفت همهی ثروتش معادل با هفده تومان پول ایران آن زمان بود و همین مقدار را نیز مقروض بود. هزینه و مخارج ایّام عزاداری او را دیگران بر عهده گرفتند.[8]
خودآزمایی
1. دو نمونه از اسرافکاری رژیم پهلوی را بیان کنید.
2. وزیر جنگ ژاپن چه دلایلی را برای نپذیرفتن هدیه از وزیر جنگ ایران عنوان کرد؟
3. شیخ انصاری(ره) با پولی که آن تاجر برای خرید خانه به او داد چه کرد؟ و چه دلیلی برای این کار به تاجر گفت؟
پینوشتها
[1]. اقتباس از صحیفه نور، ج ۱، ص ۷۵.
[2]. همان، ج ۲، ص ۲۴۳.
[4]. روزنامه کیهان، شماره ۱۰۴۳۲.
[5]. اقتباس از فراخوان رهبری ...، ص 73 و74.
[6]. تمهید یکی از انتشارات کنگره جهانی بزرگداشت دویستمین سال تولّد شیخ انصاری، ص23-22.
[7]. شرح مکاسب، آیتالله سیّد محمّد کلانتر، ج ۱، قسمت مقدّمه.
[8]. اقتباس از سیمای فرزانگان.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی