بررسی و تذکّر چند مطلب مهم| ۲
3- قدرت غیر مستقل و بإذناللّه
اعتقاد به قادر بودن عبد، به طور ارتباط و غيرمستقل و بإذناللّه، بر اماته و احيا و شفاى بيماران و خلق و رزق، نه به عنوان اداره امور و خلق خلايق و ترتيب دادن نظام كلّى ارزاق و برقرار داشتن سازمان كائنات؛ بلكه طبق حِكم و مصالح عارضى و ثانوى، كه در داخل اين سازمان مناسب مىشود، شرك نيست.
با اين حال، اطلاق بعضى از اسما ـ كه اختصاص آن به خدا ثابت نيست ـ به كسى كه چنين قدرتى به او اعطا شده و همچنين استناد افعالى كه بهطور حقيقت به خدا استناد داده مىشود، به كسى كه در شرايط مذكور، فعلى از او صادر مىگردد، توقيفى و محتاج به دليل و اذن شرع است، و حداقل بايد گفت: در مواردى جايز است كه قراين يا قرينه ظاهرى از حال و مقال باشد كه بههيچوجه شائبه شرك و استقلال در بين نيايد، لذا قرآن مجيد در يك مورد مىفرمايد:
«اللّهُ يَتَوَفَّى الأﹶنفُسَ حينَ مَوتِها»؛[1]
«خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند».
و در جای دیگر میفرماید:
«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛[2]
«فرستادگان ما جان او را میگیرند».
و نیز:
«الَّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلآئِكَةُ»[3]
«همانها که فرشتگان (مرگ) روحشان را میگیرند».
بنابراین، اطلاق بعضى از اسماءالحسنى، مثل «الرازق»، «المميت»، «المحيى»، «الفالق» و «الخالق» به غيرخدا بهطوراطلاق، خواه آن غير، ملائكه باشد يا غيرملائكه جايز نيست، و جواز و عدم جواز آن برحسب موارد، و برحسب اسماءاللّه ملاحظه مىشود. لذا و بر اساس همين جهت كه بيان شد، مىبينيم به كسى كه زمين موات را احيا مىكند، «محيى» مىگويند و شائبه و توهم شرک در آن نيست؛ زيرا قرينه است كه معنايى كه از اسم «المحيى» در هنگام اطلاق آن بر خدا اراده مىشود از آن اراده نشده، بلكه مُجاز است؛ زيرا به لحاظ اينكه او اسباب و معدات زندهشدن زمين را برای روييدن نبات در آن، فراهم مىسازد، به او مُحيى مىگويند. چنانکه به زمين هم، به لحاظ آن كه در آن اشياى زنده روييده مىشود، «محيات» مىگويند، امّا زنده ساختن زمين و روياندنِ نبات، فعل خداست.
بارى، غرض اين است كه در امثال اين موارد، قراین در كار است و هيچ شائبه و توهم شركى در بين نيست، و اگر به احياكننده زمين مُحيى بگويند و عمل احيا را به او نسبت دهند، با احيای ارضی که در آيات:
«اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛[4]
و نیز:
«وَ آيَةٌ لَهُمُ الأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها»؛[5]
«زمین مرده برای آنها آیتی است، ما آن را زنده کردیم».
به خدا نسبت داده شده، اشتباه نمىشود. و تفاوت مفهوم اين دو اطلاق را، هركس اندك ذوق و معرفتى داشته باشد، به وضوح درك مىكند.
نکته دیگری كه گاه مانع از جواز اطلاق بعضى از اسماءالحسنى، بر صاحب قدرت ارتباطى و اذنى و غيرمستقل است، اين است كه برخى از اين اسماء، عندالاطلاق، دلالت بر استمرار تلبّس ذات به آن دارد، مثل «الفيّاض»، «المحيى»، «المميت» و «الرّزاق»، درحالىكه ظهور قدرت اذنى، چون برحسب مصالح و حكمتهاى خاصّه است، موارد آن بسيار نادر، بلكه در برابر ظهور قدرت استقلالى و ذاتى حقّ «اندر من النادر» است و پيوسته و لايزال نيست و اين مقدار، مجوّز صحّت اطلاق اين اسما بهطورمطلق نمىشود. بهعلاوه، از اطلاق اين اسماء بر خدا چيزى فهميده مىشود كه از اطلاق آن بر غيرخدا فهميده نمىشود. مثلاً اگر فرض كرديم اطلاق «الشافى» بر طبيب، دوا، دعاكننده و كسى كه به اذن خدا مىتواند بيماران را شفا دهد، مانند عيسى(علیهالسلام) جايز باشد، از این اطلاق آن معنايى كه هنگام اطلاق آن بر خداوند متعال اراده مىشود، اراده نمىگردد. خدا شافى مطلق و بالذّات و شافى بالاستقلال است و پزشك و دارو و تشخيص پزشک و اثر دارو و دعا و استجابت و اذن در شفا همهوهمه اسبابى هستند كه «او» فراهم ساخته است و آنجا هم كه دوا اثر مىكند، و پزشك بيمارى را معالجه مىكند و دعا مستجاب مىشود، و عيسى(علیهالسلام) كور مادرزاد را شفا مىدهد، شافى اوست، امّا تشخيص پزشك و تأثير دارو و دعا و فعل عيسى(علیهالسلام) هريك، از اسباب عادى يا غيرعادى شِفا مىباشند كه تشخيص پزشك به توفيق و هدايت خدا و تأثیر دارو به جعل خدا و اثر دعا ـ كه سبب غيرطبيعى است ـ به استجابت آن از جانب خدا و فعل عيسى(علیهالسلام) هم ـ كه سبب غيرعادى است ـ به اذن خدا مىباشد.
بنابراين، اگر هم كسى اين اشيا را شافى خواند، مفهومش با مفهوم «الشافى» كه به خداوند اطلاق مىشود، از زمين تا آسمان و از ممكن تا واجب تفاوت داشته و با يكديگر اشتباه نمىشوند. آن شفا، اثر عالمغيب و غيبِ اين عالم است و اين شفا، اثر اسباب طبيعى يا عادى است كه اين اسباب نيز مثل خود شفا، آيه و نشانه و اثر عالم غيب است؛
«قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ»؛[6]
«بگو: همه اینها از ناحیه خداست».
و درك تفاوت و مغايرت مفهوم «الشافى» اگر بر غيرخدا اطلاق شود، خصوصاً اگر اطلاقكننده، موحّد و خداشناس باشد، با مفهوم آن وقتى بر خدا اطلاق مىشود، مثل درک مفهوم «المحيى» است كه گفتيم هر صاحب ذوق آن را درک مىنمايد.
4- اداره سازمان کائنات به اذن خدا
ممكن است مديريت كلّی سازمان کائنات را، به نحوى كه مستلزم شرک نباشد، به اينگونه عنوان كرد: عقلاً مانعى ندارد كه اداره سازمان کائنات را به اذن خدا، انسان كاملى مانند نبىّ و ولىّ وقت عهدهدار باشد، نه به نحو استقلال كه اشكالات عقلى لازم بيايد و محاذير عقيده يهود كه مىگويند:
«يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»؛[7]
«دست خدا (با زنجیر) بسته است».
پيش بيايد، بلكه به اين نحو كه فرد مذكور جزء جنود حقّ و مظهر مرتبه:
«كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن»؛[8]
«او هر روز در شأن و کاری است».
باشد و اداره امور كائنات توسط او، ظهور مديريت مستقل ازلى و غيرمنقطع دائمى الهى باشد، و چنانکه اين منصب بهطورجزئى براى ملائكه ثابت است و هركدام از آنان ـ باذناللّه تعالى ـ در پُستى انجام وظيفه و مأموريت مىكنند و آيات قرآن مجيد، مثل:
«فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»؛[9]
«و آنها که امور را تدبیر میکنند».
«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً»؛[10]
«و قسم به فرشتگان که کارها را تقسیم میکنند».
و احادیث بر آن دلالت دارند، مانعى ندارد كه به طور كلّى ـ امّا به همان نحو كه براى ملائكه ثابت است ـ براى فردى از افراد بشر، كه اكمل خلايق باشد، ثابت باشد.
اين احتمال ـ اگرچه شرک نبوده و اعتقاد به آن كفر و خلاف ضرورت نيست، و چهبسا كه بعضى از اخبار ضعيف هم دليل آن شمرده شود ـ ثابت نيست، و دليل محكمى از قرآن كريم و احاديث صحيح و معتبر، بر اينكه سازمان كائنات بهطوركلى به نبىّ يا ولىّ واگذار شده، و نبىّ يا ولىّ، عامل مطلق مشيّةاللّه و ارادةاللّه است وجود ندارد؛ هرچند ممكن است بعضى از اطلاقات را عدّهاى دليل بگيرند، امّا آنچه به نظر حقير رسيده و فعلاً در نظر است، اين اطلاقات براى اثبات اين مطلب كافى نيست. علاوهبرآنكه ظواهر آيات زيادى دلالت دارند كه بسيارى از افعال را خداوند متعال بلاواسطه انجام مىدهد:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»؛[11]
«فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: موجود باش، آن نیز بیدرنگ موجود میشود».
و اگر هم قابل حمل بر فعل بهواسطه بدانيم، يا حمل بر مجرّد صدور فعل از او بنماييم ـ خواه باواسطه باشد يا بدونواسطه ـ باتوجّهبه اينكه موارد بسيارى در قرآن و حديث است كه با عدم قرينه، اطلاق و استناد فعل به خدا داده شده است و ظاهر در فعل بدونواسطه است، اين همه ظواهر را نمىتوان توجيه و برخلاف ظاهر حمل كرد. درهرصورت اين ادّعا دليل محكمى ندارد، و قولِ به آن قول به غيرعلم است.
اگر گفته شود: به ملاحظه بعضى از احاديث، مثل:
«[نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ] وَ قُولُوا فِي فَضْلِنا ما شِئْتُمْ»؛[12]
«ما را از مرتبه ربوبيت و خدايى پايين آوريد، سپس هرچه مىخواهيد در فضل ما بگوييد».
اين مقام و منصب براى آن بزرگواران ثابت است.
جواب اين است كه:
اوّلا: اعتبار اين حديث محقّق نيست و ضعيف است.
ثانياً: اين حديث دلالت ندارد بر اينكه مناصب و افعالى را كه شک در تلبّس و صدور آن از آنان داريم، بر ايشان ثابت كنيم و محقّقالوقوع بگيريم، مثلاً معجزهاى را كه شک در صدور آن داريم، جهت وجود این خبر، صادر بدانيم يا هر بخشش و اعطا و هر صدقه و هر فعل مستحب را به آنها نسبت دهيم، بلكه فقط در اين موارد، نفى امكان اين منصب يا نفی صدور معجزه كذايى از آنها جايز نيست، امّا مسئله اين است كه امكان، غير از وقوع است.
ثالثاً: نفى اين منصب از نبىّ و امام، دليل بر عدم كمال نفس قدسى آنها، و عدم صلاحيّت و شايستگى نفسانى آنها براى اين منصب نيست؛ زيرا ممكن است به رعايت مصالحى كه خدا داناتر است، يا موانعى اين منصب براى آنها نباشد، تا مردم غرق در توجّه به واسطه نشده و از ذىالواسطه غافل نگردند و قبل از واسطه و با واسطه و بعد از واسطه و بدون واسطه، خدا را ديده و به او توجّه كنند و او را قاضیالحاجات و کافیالمهمات و مجیبالدعوات و اقرب من حبلالوريد، بدانند.
رابعاً: چنانکه قبلا گفتيم، توجيه و حملِ تمام ظواهر قرآن كه دلالت بر اين دارند كه صدور بسيارى از افعال از خداوند متعال بدونواسطه است، عرفى نيست و دلالت فيالجمله آنها بر صدور افعالى از خدا بدونواسطه قابلانكار نيست، بنابراين با اتكا به مداركى مانند:
«قُولُوا فی فَضْلِنا ما شِئْتُمْ»؛[13]
«هرچه میخواهید در فضل ما بگویید».
نمیتوان دست از این ظاهر برداشت.
خودآزمایی
1- تفاوت مفهوم «الشافى» كه به خداوند و غیر خداوند اطلاق مىشود را شرح دهید.
2- انسان كاملى مانند نبىّ و ولىّ، چگونه میتواند مديريت كلّی سازمان کائنات را، به نحوى كه مستلزم شرک نباشد، عهدهدار باشد؟
3- آیا دليل محكمى از قرآن كريم و احاديث صحيح و معتبر، بر اينكه سازمان كائنات بهطوركلى به نبىّ يا ولىّ واگذار شده است وجود دارد؟ مختصری شرح دهید.
4- با توجه به حدیث «[نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ] وَ قُولُوا فِي فَضْلِنا ما شِئْتُمْ »آیا اين مقام و منصب براى نبىّ يا ولىّ ثابت است؟ چرا؟
پینوشتها
[1] اعطای این قدرت به عبد، به دو نحو متصوّر است:
يكى اينكه: به شخص، تسلط و قوه و نيرويى بخشيده شود كه بتواند به اذن خدا كارهايى انجام دهد.
ديگر اينكه: اشيا مطيع و فرمانبر او گردند و به قدرت و اذن خدا به نحوى گردند كه عبد در آنها تصرّف نمايد؛ مانند نرمشدن آهن براى حضرت داوود(علیهالسلام).
[2] انعام، 61.
[3] نحل، 28،32.
[4] ممكن است گفته شود، «حيات» چون معنايى مشترك است بين تمام موجودات زنده و آن عبارت است از: مبدئيّت شىء براى ظهور آثار و خواصّ خود، ازاينجهت چون محيى و معطى اين مبدئيت خداست لذا محيى تمام موجودات اوست و چون عمل محيى، اين مبدئيت را به ظاهر فعليت مىدهد، به او محيى و به زمين محيات اطلاق مىشود. بههرحال اين اطلاق مجاز باشد يا حقيقت، در آنچه ما درصدد تحقيق آن هستيم تفاوت نمىكند و مثال را تغيير نمىدهد.
[5] یس، 33.
[6] نساء، 78.
[7] مائده، 64.
[8] الرحمن، 29.
[9] نازعات، 5.
[10] ذاریات، 4.
[11] یس، 82.
[12] صفار، بصائرالدرجات، ص261؛ ابن شعبه حرانی، تحفالعقول، ص104؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص233؛ مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص270.
[13] مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص270.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی