رستاخیز به زندگی مفهوم میدهد
اثرات ایمان به رستاخیز در شکل دادن به زندگى انسان؛ اگر زندگى بعد از مرگ نباشد زندگى این جهان «پوچ» و «بیهوده» خواهد بود.
صدای حرکت آب که شتابان روى سنگهاى ناهموار و خزه گرفته کف رودخانه، مىغلتید و از لابه لاى درختان به شکل مارپیچ پیش مىرفت، مانند صداى پاى آشنائى روى قلبم اثر مىگذاشت و آرامشى در درون خود احساس مىکردم.
برای من که این فرصتها بسیار کم پیش مىآید لحظات گرانبهایى بود. شاید بارها این شعر معروف حافظ را از بزرگترها به هنگامى که چشمشان بر چشمههاى آب جارى مىافتاد شنیده بودیم که:
بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین
کاین بشارت ز جهان گذران ما را بس!
روی تداعى معانى، این شعر مانند نسیم ملایمى از قلبم گذشت و در گوشم صدا کرد، من هم یکبار دیگر این شعر را زمزمه کردم، فکر مىکردم روحم سبک شده، مثل اینکه بار فوقالعاده سنگینى را تازه بر زمین گذارده، نفس آزادى مىکشیدم، میل داشتم بال و پرى داشته باشم و مانند مرغان سبکبالى که بالاى سرم در گردش بودند بى خبر از همه چیز آزاد پرواز کنم، ولى از آنجا که نباید در زندگى آسوده خاطر باشیم ناگهان این فکر در برابرم مجسم شد:
با اینکه تشبیه گذر عمر با گذشت آب شاید در عین سادگى جالبترین مثالى باشد که براى حرکت عمومى و وقفه ناپذیر عالم حیات بلکه جهان هستى مىتوان بیان کرد، اما با خودم فکر کردم آیا گذشت عمر و زندگى چه بشارتى مىتواند در بر داشته باشد که با همین یک بشارت از جهان گذران بس کنیم.
فرض مىکنم من هم یکى از میلیونها قطرات آب این نهرم که طبق فرمان آفرینش از آن چشمه جوشیدهام، و از لا به لاى این سنگها و درختان پیش مىروم، ولى آخر به کجا مىرسم، مسلماً تا ابد در این سیر پیش نمىروم... فکر آیندهی مبهم مرا شدیداً آزار مىدهد.
آیا در باتلاقى متعفن و گندیده و مملو از حیوانات پست فرو خواهم رفت... این چه بشارتى است!
و آیا در انتهاى این دشت پهناور در وسط بیابان سوزانى تبخیر خواهم شد. این هم افتخارى نیست!
و یا بار دیگر به دریاى وسیعى که در آغاز از آن سرچشمه گرفته بودم، بدون هیچ هدفى باز مىگردم و یک زندگى تکرارى و پوچ خواهم داشت؟ گذرا بودن عمر که سرانجامش اینها باشد چه دردناک است!
در کنار ریشهی درختى در زمین فرو خواهم رفت و طبق قانون «اسمز»، نیروى جاذبهی زمین را پشت سر خواهم گذاشت، و از شاخهها به سرعت بالا رفته، در رگهاى لطیف و زیبا مىدوم، و از گلهاى معطر سر بر مىآورم، و در آنجا میوهاى مىشوم و دائماً مشغول خود سازى خواهم بود تا رسیده شوم، و نیازم از وابستگى به شاخه تمام شود و مانند فضا نوردى که موشک خود را رها کرده و در کرات عالم بالا فرود مىآید از شاخهی درخت پیاده مىشوم و در دامان انسانى متفکر و اندیشمند که زیر درخت نشسته و به خلق و ابداع یک اثر ارزندهی ادبى، علمى، اخلاقى و فلسفى مشغول است مىافتم.
لطافت و طراوت من چشم این مرد اندیشمند را جلب خواهد کرد و به زودى جزء بدن او مىشوم و در مسیر خون او تلاش و کوشش مداوم خود را دنبال مىکنم.
از رگهاى او به سرعت بالا مىروم و از میان پردههاى ظریف و نازک و حساس مغز او مىگذرم، و به امواج اندیشهی ابداع گرى در راه یک شاهکار ادبى و فلسفى، و یا یک اکتشاف علمى تبدیل مىشوم.
و به صورت یک اثر جاودان از نوک قلم او به صفحهی کتاب نقش مىگردم و به این ترتیب رنگ ابدیت به خود مىگیرم و در کتابخانهها براى همیشه مورد استفادهی همگان مىشوم.
اگر چنین باشد این گذرا بودن براى من نشاط انگیز است، چرا که یک قطرهی بىارزش آب در وجود کاملترى ادغام شده و سرانجام تبدیل به یک اثر جاویدان گردیده است.
چه بشارت و افتخارى از این بالاتر!
ولی اگر سرانجام من محو شدن در باتلاقهاى متعفن یا تبخیر شدن و یا در هوا شدن و یا بى هدف به دریا باز گشتن باشد چه وحشتناک و دردناک خواهد بود.
آیا سرنوشت آنها که مرگ راآخرین نقطهی زندگى مىدانند با سرنوشت این قطره آب فرق دارد؟
آیا زندگى و مرگ آنها مىتواند مفهوم صحیحى داشته باشد؟
آیا قبول اصل معاد و ادامهی تکامل انسان پس از مرگ و گام نهادن در جهانى وسیعتر و برتر و بالاتر، به زندگى انسان شکل و هدف نمىدهد؟ و آن را از پوچى در نمىآورد؟
به همین دلیل مىبینم پوچى زندگى از مهمترین مسائلى است که انسان عصر فضا به شدت از آن رنج مىبرد. تب داغ مکتبهاى فلسفى نوظهور همچون «اگزیستانسیالیسم» - اگر بتوانیم نام مکتب بر آنها بگذاریم - شاهد این احساس دردناک نیست؟
اندیشمندانی که با بینش صحیح از کشورهاى صنعتى دیدن کردهاند اعتراف دارند که مردم آن سامان با اینکه مسألهی بیکارى و بیمارى و تحصیل و پیرى را به وسیلهی کارگاههاى عظیم و تشکیلات وسیع بهداشتى و فرهنگى و بیمه و بازنشستگى و مانند آن تقریباً حل کردهاند، و زندگى آنها از لحظهی تولد تا لحظهی مرگ و حتى وضع فرزندان آنها تأمین شده است، از پوچ بودن زندگى ناله مىکنند و خود را در یک حال بى هدفى و بى وزنى احساس مىکنند.
و شاید رمز بسیارى از تنوع طلبىهاى غرب و سرگرمیهاى عجیب و غریب آنها فرار از فکر کردن دربارهی همین پوچى و بى هدفى است.
این حقیقت را به تعبیر فلسفهاش در مکتب اگزیستانسیالیسم چنین مىخوانیم: (دقت کنید)
«میان موجودات تنها انسان است که مفهوم وجود را درک مىکند و از هستى خویشتن آگاه مىباشد، همانطور که هستى براى انسان یک امر بدیهى است، نیستى نیز همراه با تصور هستى در ذهن انسان وجود دارد، ما در عین اینکه وجود خود یا چیز دیگر را حس مىکنیم، عدم خود یا عدم آن چیز نیز در نظر ما روشن است.
روی این زمینه، انسان نه تنها از وجود خویشتن آگاه است، عدم خود را نیز بطور واضح حس مىکند و «اضطراب» و «نگرانى» انسان نتیجهی همین آگاهى از وجود و عدم است به قول «سارتر» بى معنى بودن وجود (و پوچى آن) از اینجا روشن مىشود: ما براى چه به وجود آمدهایم و دلیل بودن ما چیست؟ (پاسخى براى اینها در دست نداریم)... .
وقتی که فرد دلیلى بر هستى خود نمىبیند در این دنیا احساس بیگانگى مىکند، او خود را از دیگر اشیاء و افراد جدا حس مىکند و خلاصه وجود او به صورت وصلهی ناجورى است که محلى مناسب براى خود نمىیابد.»[1]
اگر جنین در شکم مادر، هوش و دانشى داشته باشد اما خبرى از بیرون رحم نداشته باشد و درباره زندگى در آن محیط بیندیشد در پیروى کردن از مکتب سارتر تردید نخواهد کرد.
او هم آن زندگى محدود و ناراحت کننده را که به صورت وابسته اداره مىشود کاملاً پوچ و بىهدف و بى حاصل خواهد خواند اما اگر بداند، از آنجا آماده براى زندگى وسیعتر دیگرى مىشود و این دوران، دوران تربیتى خاصى است که بدون آن نمىتواند از یک «زندگى مستقل» برخوردار گردد، آنگاه زندگى دوران جنینى براى او مفهوم خواهد داشت.
اگر ما هم یقین داشته باشیم که منزلگاهى که در پیش داریم منزلگاه عدم نیست، هستى است در یک سطح عالیتر، ادامهی همین حیات است در یک افق بالاتر، و همهی تلاشها و کوششها سرانجام به آن منتهى مىگردد در این حالت زندگى ما از پوچى و بیهودگى خارج مىشود و مفهوم مىگیرد.
بنابراین باید گفت: «نخستین اثر ایمان به زندگى پس از مرگ و رستاخیز مفهوم دادن و هدف بخشیدن به زندگى دنیا و از بیهودگى درآوردن آن است».
خودآزمایی
1- مهمترین مسائلى است که انسان امروز به شدت از آن رنج مىبرد کدام است؟
2- نتیجهی آگاهى از وجود و عدم را بیان کنید.
3- نخستین اثر ایمان به زندگى پس از مرگ و رستاخیز چیست؟
پینوشت
[1]. کتاب فلسفه (مسائل فلسفى، مکتبهاى فلسفى، مبانى علوم) دکتر شریعتمدارى/ صفحهی 363.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی