بخش سوّم؛ دروازههایی به جهان دیگر| ۵
رستاخیز پاسخی به معماها
اگر ارتباط این زندگى را از جهان پس از مرگ قطع کنیم همه چیز شکل معما به خود مىگیرد، و پاسخى براى چراها نخواهیم داشت.
جهان از دریچهی چشم یک جوجه!
بسیار جالب است که مفهوم زندگى، و گذشته و آینده، و همچنین جهان هستى را از زاویهی دید «یک جوجه» که هنوز سر از تخم بر نداشته است و دنیاى خارج را ندیده، مورد بررسى قرار دهیم:
«آه! چه زندان کوچکى، اصلاً دست و پایم را نمىتوانم تکان دهم... نمىدانم چرا آفرینندهی جهان تنها مرا آفریده، و چرا دنیا این قدر کوچک و تنگ آفریده شده، اصلاً یک زندانى تک و تنها به چه درد او مىخورد، و چه مشکلى را حل مىکند؟ نمىدانم دیوار این زندان را از چه ساختهاند، چقدر محکم و نفوذناپذیر است شاید براى این بوده که موج وحشتناک عدم از بیرون این جهان به درون سرایت نکند، نمىدانم... .
آه! غذاى روز نخستین من «زرده» بکلى تمام شده اکنون از سفیده دارم تغذیه مىکنم و این ذخیره هم به زودى تمام خواهد شد و من از گرسنگى مىمیرم و با مرگ من دنیا به آخر مىرسد، چه بیهوده، چه بى حاصل، و چه بى هدف است آفرینش این جهان!
اما باز جاى شکر او باقى است، افتخار بزرگى به من داده است من تنها آفریده و برگزیدهی جهان هستم!
مرکز این جهان قلب من است، و شمال و جنوب و شرق و غرب آن اطراف بدن من!... از تصور این موضوع احساس غرور مىکنم اما چه فایده، کسى نیست که این همه افتخار را ببیند و به این موجود برگزیدهی خلقت آفرین بگوید!
آه! یک مرتبه هوا سرد شد (مرغ چند لحظهاى براى آب و دانه از روى تخم برخاسته است) سرماى شدیدى تمام محیط زندان مرا فرا گرفته و در درون استخوانم مىدود، اوه، این سرما مرا مىکشد، نور خیره کنندهاى از مرز عدم به درون این جهان تابیده و دیوارهاى زندان مرا روشن ساخته است، گمان مىکنم لحظهی آخر دنیا فرا رسیده است و همه چیز جهان در شرف پایان یافتن است این نور شدید آزار دهنده و این سرماى کشنده هر دو مرا از پاى در مىآورد.
آه! این آفرینش چقدر بیهوده بود و زودگذر، و فاقد هدف، در زندان تولد یافتن، و در زندان مردن، و دیگر هیچ!... بالاخره نفهمیدم «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود!»...
آه! خداى من، خطر برطرف شد (مرغ مجدداً روى تخم مىخوابد) استخوانم گرم شد، و نور خیره کننده و کشنده از بین رفت، اکنون چقدر احساس آرامش مىکنم، به به زندگى چه لذت بخش است!
ای واى زلزله شد! دنیا کن فیکون شد (مرغ، تخمها را در زیر پاى خود براى کسب حرارت مساوى زیر و رو مىکند) صداى ضربهی سنگین وحشتناکى تمام استخوانهایم را مىلرزاند، این لحظه پایان دنیاست، و دیگر همه چیز تمام شده، سرم گیج مىخورد اعضاى بدنم به دیوار زندان کوبیده مىشوند، گویا بناست این دیوار بشکند و یکباره این جهان هستى به درهی وحشتزاى عدم پرتاب شود، دارم زهره چاک مىشوم... اى خدا!
آه! خداى من، خوب شد آرام شدم، زلزله فرو نشست، همه چیز به جاى خود آمد، تنها این زلزلهی عظیم قطبهاى جهان را عوض کرد، قطب شمال تبدیل به جنوب، و جنوب به شمال تبدیل شد! اما مثل اینکه بهتر شد، مدتى بود که احساس گرماى زیاد و سوزش در سرم مىکردم و بعکس، دست و پایم سرد شده بود، الان هر دو به حال تعادل برگشت... گویا این زلزله نبود، این حرکت و جنبش حیات و زندگى بود! (چند روزى به همین صورت مىگذرد) آه! غذاى من بکلى تمام شد، حتّى امروز آنچه به دیوار زندان چسبیده بود با دقت و با نهایت ولع و حرص خوردم و دیگر چیزى باقى نمانده... خطر، این بار، جدى است... راستى آخر دنیاست، و مرگ و فنا در چند قدمى من دهان باز کرده است.
بسیار خوب بگذار من بمیرم، اما بالاخره معلوم نشد هدف از آفرینش این جهان و این تنها مخلوق زندانى آن چه بود؟ چقدر بیهوده! چه بى هدف! چه بى حاصل بود! در زندان زاده شدن، و در زندان مردن و نابود شدن، «من که خود راضى به این خلقت نبودم زور بود!»
آه! گرسنگى به من فشار مىآورد، تاب و توان از من رفته و مرگ در یک قدمى است، مثل اینکه این زندان با همهی بدبختیهایش از عدم بهتر بود، فکرى به نظرم رسید، مثل اینکه از درون جانم یکى فریاد مىزند محکم با نوک خود بر دیوار زندان بکوب!
عجب فکر خطرناکى! مگر مىشود. این یک «انتحار» است این آخر دنیاست، اینجا مرز میان عدم و وجود است... ولى نه، شاید خبر دیگرى باشد و من نمىدانم... من که محکوم به مرگم، بگذار با تلاش بمیرم.
این فریاد در درون جانم قوت گرفته و به من مىگوید دیوار را بشکن... آه! نکند مأمور کشتن خود باشم... در هر حال چارهاى جز اطاعت این فرمان درونى را ندارم (در اینجا جوجه آهسته شروع به کوبیدن نوک خود بر پوستهی ظریف تخم مىکند).
محکم بکوب... باز هم محکمتر... نترس! از این هم محکمتر!...
اوه! دیوار وجود و عدم شکسته شد، طوفانى از این روزنه به درون پیچید، نه، نسیم لطیف و جان بخشى است، به به جان تازهاى گرفتم! همه چیز دگرگون شد، زمین و آسمان در حال تبدیل و دگرگونى است، محکمتر باید زد! این زندان را باید بکلى متلاشى کرد... .
آه! خداى من چه زیباست!... چه دل انگیز است!... اوه چه پهناور است! چه وسیع است! چه ستارههاى زیبا! چه مهتاب زیبائى! چشمم از نور آن خیره مىشود، چه گلها! چه نغمهها!... چه مادر مهربانى دارم!... چه غذاهاى گوناگون و رنگارنگ!... اوه چقدر خدا مخلوق دارد!... آه چقدر من کوچکم و چقدر این جهان بزرگ است! کجا من مرکز جهانم! من به ذره غبارى مىمانم معلق در یک فضاى بیکران... .
حالا مىفهمم که آنجا زندان نبود، یک مدرسه بود، یک مکتب تربیت بود، یک محیط پرورش عالى بود که مرا براى زندگى در چنین جهان زیبا و پهناور آماده مىکرد، الآن مىفهمم زندگى چه مفهومى دارد، چه هدفى دارد، چه برنامهاى در کار بوده است، حالا مىتوانم بگویم مقیاسهاى من چقدر کوچک بودند و مفاهیم این جهان چقدر بزرگ، و آنچه در آن بودم حلقهی کوچکى بود از یک رشتهی زنجیر مانند حوادث که آغاز و آخر آن ناپیداست در حالى که من همه چیز را منحصر در آن یک حلقه مىدانستم و آغاز و پایان را در آن خلاصه مىکردم.
اکنون مىدانم که من یک جوجه کوچکم. کوچکتر از آنچه به تصور مىگنجد.
***
این بود منظرهی جهان هستى از دیدگاه یک جوجه زندانى.
آیا فکر نمىکنیم چهرهی این عالم که ما در آن زندگى مىکنیم در برابر آنچه در پشت سر آن قرار دارد به همین گونه باشد؟ آیا هیچ دلیلى بر نفى آن در دست هست؟
در طول تاریخ ایرادات فراوانى از طرف مکتبهاى مادّى به آفرینش انسان، و بطور کلى آفرینش جهان و همچنین رنجها و مصائب و آلام، و مشکلاتى که در چهار روز عمر، انسان با آن مواجه است شده، مطرح شده است، که نمونهی کامل آن را شاعر معروف مادى مذهب عرب «ایلیا ماضى» در اشعار تکان دهندهی خود که همه با جملهی «لَسْتُ أدْرِى» (نمىدانم) ختم مىشود آورده است. و شاعر فارسى زبان «بهمنى» نیز در اشعار معروفش همان گونه مسائل را آورده است.
ولی ما فکر مىکنیم بیشتر این اشکالات مولود مطالعات محدود در زندگى مادى این جهان و بریدن آن از زندگى آینده و عالم پس از مرگ است و درست به ایرادهاى همان جوجهاى مىماند که هنوز سر از تخم برنداشته، که نمونهاى از احساسات او در بالا تشریح شد.
البته اگر ما از رستاخیز و زندگى پس از مرگ، چشم بپوشیم، پاسخى براى این چراها نخواهیم داشت.
اما هنگامى که این زندگى را به عنوان یک حلقهی تکامل در میان یک رشتهی طولانى تکاملها، مورد بررسى قرار دهیم، شکل مسأله عوض مىشود و بیشتر این ایرادها با توجه به ارتباط حال و آیندهی زندگى بشر، خود به خود حل خواهد شد.
این که مىگوییم بیشتر ایرادها - نه همهی آنها - به خاطر این است که قسمتى از اشکالات از این دردها و رنجها و مصائب موجود بر اثر ندانم کاریهاى خود ما، و یا نظام فاسد اجتماعى، و یا جنبشهاى استعمارى و یا تنبلىها و سستىها و سهل انگاریها است که باید عوامل آن را در چگونگى فعالیتهاى فردى و اجتماعى جستجو کنیم و از میان برداریم.
خودآزمایی
1- شاعر معروف مادى مذهب عرب چه نام دارد؟
2- بیشتر اشکالاتی که از طرف مکتبهاى مادّى به آفرینش انسان، و بطور کلى آفرینش جهان و همچنین رنجها و مصائب و آلام بشری مطرح شده است، مولود چیست؟
3- به چه صورتی بیشتر ایرادهای مطرح شده از طرف مکتبهاى مادّى به آفرینش انسان، با توجه به ارتباط حال و آیندهی زندگى بشر، خود به خود حل خواهد شد؟
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی