معصومین(ع) كليدداران خزانههای غیبند. البتّه، علم آنها با علم خدا فرق دارد. علم خدا ذاتی است و منفکّ از ذاتش نيست. ولی معصومين(ع) علمشان علمِ افاضی است؛ يعنی، از جانب خدا به آنها افاضه میشود و ممكن است خدا جلو علم آنها را بگيرد و چيزی را ندانند.
همان كسی كه میدهد، میتواند بگيرد و به بيان ديگر، علم آنها ارادی است؛ يعنی، خداوند قدرتی به آنها داده كه هر وقت بخواهند مطلبی را بدانند، میدانند و اگر بخواهند كه ندانند، نمیدانند؛ يعنی، كليد علم دست خودشان و در اختيار خودشان است.
ما خيلی چيزها را میخواهيم بدانيم امّا نمیدانیم. مثلاً اينجا نشستهايم و میخواهيم بدانيم الآن در خانهی ما چه خبر است، نمیدانيم. میخواهيم بدانيم الآن در فلان شهر چه حادثهای پيش آمده است، نمیدانيم. میخواهيم بدانيم فردا يا ده روز ديگر چه حادثهای پيش خواهد آمد، نمیتوانيم بدانيم. ولی امامان(ع) هر چه را كه بخواهند بدانند، میدانند و هر چه را كه نخواهند بدانند يا بخواهند كه ندانند، نمیدانند و لذا در حالاتشان میخوانيم كه گاهی از كسی سؤال میكردند: تو كه هستی و اسمت چيست؟ فلان آدم چه میكند؟ حالش چگونه است؟ تشبيهاً مانند كسی كه كنار پردهای نشسته است و اگر پرده را عقب بزند، همه چيز را میبيند؛ امّا نمیخواهد آن را عقب بزند. در اين صورت، طبيعی است كه از پشت پرده خبر نخواهد داشت؛ ولی همين كه پرده را عقب بزند، میبيند و از همه چيز آگاه میشود.
در يكی از سفرها شتر پيغمبر اكرم(ص) گُم شد، فرمودند: بگرديد و ببينيد كجاست. هر چه گشتند پيدا نكردند. يكی از منافقين گفت: كار او عجيب است. از يک طرف ادّعای پيغمبری میكند و میگويد: من از آسمان و اوضاع آسمانيان باخبرم و از طرف ديگر، شترش گم شده و نمیداند كجاست و میگويد: بگرديد پيدايش كنيد. اين حرف به گوش پيغمبر اكرم(ص) رسید. فرمودند: میدانم كجاست. پشت همين كوه، پایین درّه، درختی هست و افسار شتر به شاخهی آن بند شده و آنجا مانده است. برويد و آن را بياوريد.
آری، آنجا كه نمیخواست بداند، نمیدانست و میگفت: دنبالش بگرديد و پيدايش كنيد. چون رفتارش با مردم عادی بود. همانطور رفتار میكرد كه ما با هم رفتار میكنيم. امّا آنجا كه خواست بداند و شُبهه از دلها برطرف سازد، در يک لحظه گفت: میدانم كجاست. گويی، صندوقی در باطن جانشان نصب است و كليد آن صندوق دست خودشان است. وقتی بخواهند، آن را باز میكنند و همه چيز را میدانند و وقتی هم نمیخواهند آن را باز كنند، طبعاً نمیدانند.
در مسألهی قدرت نيز به همين كيفيّت است. يعنی، اگر بخواهند اِعمال قدرت كنند، میتوانند به اذن خدا آسمان را تبدیل به زمین و زمین را تبدیل به آسمان کنند؛ مرد را مبدّل به زن و زن را مبدّل به مرد كنند و اگر نخواهند يا بخواهند كه نتوانند كاری را انجام بدهند، در آن صورت، نمیتوانند و مقهور دشمن قرار میگيرند و مضروب يا مقتول يا اسير و زندانی میگردند. همانگونه كه كليد علم و دانايی دست خودشان است، كليد قدرت و توانايی نيز دست خودشان است. عمر میگفت: يا علی، اين چگونه است كه از تو هر چه سؤال میكنند، فوراً جواب میدهی؛ امّا ما نمیتوانيم؟ میفرمودند: آيا اگر كسی از تو بپرسد دست تو دارای چند انگشت است، در جواب دادن نیاز به تأمل داری؟ گفت: نه، میبينم كه پنج انگشت دارم. فرمودند: تمام عالم برای من چنين است. اگر بخواهم، همه چيز را میبينم.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی