کد مطلب: ۴۱۵۶
تعداد بازدید: ۸۶۷
تاریخ انتشار : ۲۸ آذر ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۷
شهدای بنی هاشم(ع) | ۵
کیفیت اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین(ع) برای رفتن به میدان و جنگیدن، حاکی از قوّت معرفت و کمال درایت و شهامت و ایمان اوست، شاید به دلیل کمی سنّ، ابتداءً امام(ع) به او اجازه ندادند، امّا قاسم آن قدر دست و پای امام(ع) را بوسید و پافشاری و التماس کرد تا اجازه گرفت و در حالی که اشکهایش بر گونه‌اش می‌غلتید روانه‌ی میدان شد.

شهادت حضرت عبّاس، حضرت ابوالفضل(ع)


عبّاس(ع)، جلوه‌ی عشق و ایثار، تبلور رادمردی، صفا و وقار و تجسّم شجاعت، شهامت و کرامت است. او در میان حماسه آفرینان کربلا و شهیدان تاریخ از چنان جایگاه بلند و مقام والائی برخوردار است که حضرت امام زین‌العابدین(ع) درباره ایشان می‌فرمایند: برای عبّاس(ع) نزد خداوند تبارک و تعالی، منزلتی است که همه‌ی شهدا در روز قیامت به او رشک می‌برند.
او از مادری بزرگوار از قبیله‌ی (بنی کلاب) که شجاع‌ترین، رزم آورترین و تیز تک‌ترین مردان روزگار را در خود داشت و در دامان پر مهر حضرت امیرالمؤمنین(ع) و مادری با این عظمت و مقام و در محضر برادران بی‌نظیری همچون امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بالید و رشد کرد. به قول شاعر:
ماهی که از سه خورشید نور و ضیا گرفته
 آداب جنگجوئی از مرتضی گرفته
صبر و وقار و تمکین از مجتبی گرفته
هم از حسین مظلوم رسم وفا گرفته
زین هر سه یافت تعلیم، کوشید در مراسم
اسم مبارک آن حضرت عبّاس، و کنیه‌اش (ابوالفضل) و کنیه‌ی دیگرش (ابوالقِربه ـ صاحب مشک) و لقبش، سقّاء و قمر بنی هاشم است.
روایت شده که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به برادرشان جناب عقیل فرمودند: (چون جناب عقیل ـ نسّابّه ـ بود یعنی نسب‌های عرب و خصوصیات قبیلگی آنها را خوب می‌دانست)، فرمودند: همسری برای من انتخاب کن، کسی که خانواده او و پدر و اجدادش از قهرمانان و تکاوران عرب باشند می‌خواهم با او از ازدواج کنم و از او پسری شجاع و قهرمان به دنیا بیاید، عقیل عرض کرد با خانمی از قبیله بنی کلاب با این خصوصیات ازدواج کن زیرا شجاع‌تر از پدران او در میان عرب کسی نیست.
حضرت عباس، مردی با چهره‌ای نمایان و چشم پرکن و زیبا بود، سوار بر اسبی رشید و قوی می‌شد، ولی پاهای مبارکش به زمین کشیده می‌شد.
زیارتی که از حضرت امام جعفر صادق(ع) برای آن بزرگوار نقل شده، در مقدمه‌ی آن زیارت که به منزله‌ی اذن دخول در حرمش می‌باشد فرمودند: سلام خداوند و جمیع فرشتگان و تمام پیامبران و مرسلین و شهداء و صدیقین و... صبح و شام بر تو باد ای فرزند امیرالمؤمنین(ع) .
و معلوم است کسی که از ذات مقدّس پروردگار گرفته تا فرشتگان و پیامبران و همه بزرگان عالم و شهدا و صدّیقان هر صبح و شام بر او سلام می‌کنند چقدر بافضیلت است.
و از فضائل آن حضرت این است که به فرموده حضرت زین‌العابدین(ع) خداوند به جای دو دست آن حضرت، دو بال در بهشت به او عنایت فرموده که در آنجا همراه با فرشتگان پرواز می‌فرماید مانند جناب جعفربن ابیطالب، و همانا برای عبّاس در نزد خداوند متعال منزلتی است که تمام شهداء روز قیامت به آن غبطه می‌خورند.
و معلوم است، کسی که تمام شهیدان را از اول خلقت تا آخر دنیا، به مقامش رشک ببرند چقدر در پیشگاه پروردگار عظیم و بزرگ است.
عمر آن حضرت، هنگام شهادت سی و چهار سال بود.
در زیارت ناحیه‌ی مقدّسه امام(ع) درباره‌اش می‌فرماید: «السَّلامُ عَلَی اَبی الفَضلِ العَبَّاسِ بنِ اَمیرِالمُؤمِنینَ المُواسِی اَخَاهُ بِنَفسِهِ الآخِذُ لِغدهِ مِن اَمْسِه الفَادِی لَهُ ‌الوَافِی، السَّاعِی اِلَیه بِمِائه المَقطُوعَة یداهُ...»
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان، کسی که در برابر برادرش از جان گذشت، فدائی او بود و کسی که تلاش می‌کرد برای رساندن آب به او (و فرزندانش) و سرانجام دستهایش بریده شد خداوند قاتلانش را لعنت کند.
امام صادق(ع) درباره‌اش فرمود: عموی ما عبّاس تیزبین و با بصیرت کامل بود، ایمانی استوار و محکم داشت همراه برادرش حضرت امام حسین(ع) جنگید، و از آزمونش بسیار زیبا و نیکو بیرون آمد و سرانجام به شهادت رسید.
شهادت آن حضرت در راه آب آوردن صورت گرفت، که به فرموده امام زمانش به سوی محلّ برداشتن آب رفت و جمعیت زیادی که اطراف آن محلّ را گرفته بودند تا کسی از یاران امام(ع) نتواند به آنجا برسد، حضرت عبّاس(ع) تمام آن جمعیت را تار و مار کرد و خود را به آن محلّ رسانید، مشک را پر از آب کرد و چنانچه نقل شده با دست مبارکش مقداری آب برداشت و مقابل دیدگانش آورد که ناگهان به یاد تشنگی امام زمانش افتاد و آب را را برگرداند.
تنها اینجا فداکاریش را نشان نداد، بلکه قبل از این وقتی «شمر» که از قبیله حضرت امّ البنین(س) بود به کربلا رسید یکسره به سوی خیمه‌های امام آمده و فریاد می‌زد کجایند فرزندان خواهر من؟، عباس کجاست؟ عون و جعفر و عثمان کجایند؟، حضرت ابوالفضل اعتنائی به گفته او نفرمود تا خود امام(ع) فرمودند برو ببین چه می‌گوید؟ حضرت عباس از خیمه بیرون آمدند و در برابر شمر قرار گرفتند، او گفت من برای شما و برادران مادریت امان نامه آوردم، دست از امام(ع) بردارید و بروید در امان هستید. فرمود: خاک بر دهانت، می‌خواهی مرا به امان نامه بفریبی در حالی که مولی و آقای من و خانواده‌اش در امان نباشند، نه هرگز، برگرد، و جالب این است که امام(ع) هم نسبت به او چنین حالتی داشتند. وقتی که شب تاسوعا سپاه دشمن به سوی خیمه‌ها آمد و می‌خواستند همان نیم روز جنگ را شروع کنند امام(ع) به حضرت عباس مأموریت دادند تا با لشگر دشمن صحبت کند و جنگ را به فردا بیفکند که آن شب را همچون شبهای قبل به عبادت و راز و نیاز و قرائت قرآن بپردازند، با این عبارت او را مأمور کردند و فرمودند: «اِرْکَبْ بِنَفْسی اَنت»، سوار شو، فدایت شوم...
جالب است که در شب عاشورا وقتی امام(ع) به یارانش اجازه‌ی بازگشت داد، برادران حضرت و فرزندانش و فرزندان برادرش و فرزندان خواهرش عرض کردند: آقا چرا ما برگردیم؟ برگردیم تا بعد از شما بمانیم، خداوند ما را هرگز آنگونه نبیند. اولین کسی که این سخن را آغاز کرد حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) بود.
درباره‌ی لقب حضرت به «سقاّء» روایاتی ذکر شده که در مجموع آنها چنین به دست می‌آید و خلاصه همه‌ی آنها این است که وقتی آن حضرت تشنگی امام(ع) را دید، مشکی برداشت و روانه‌ی فرات شد برای آن که آبی بیاورد و تشنگی برادرش را برطرف نماید. ولی دشمن از هر طرف راه را بر او بست و او را احاطه کردند، به هر گونه بود خود را به فرات رسانید و مشک را پر از آب کرد در مسیر برگشت وقتی در محاصره‌ی دشمن قرار گرفت، اینگونه رجز می‌خواند:
لا اَرْهَبُ الموتَ اِذا الْمَوْتُ زَقَی / حتَّى اُوارى فِی الْمَصالِیتِ لِقا
 نَفْسی لنفسِ المصطفی الطهر وَقا / اِنّی انا العبَّاس اَغْدُو بالسِقا.
و لا اَخافُ الشَرَّ یوْمَ الْملتقی
از مرگ نمی‌ترسم زیرا مرگ ترقّی و صعود است / تا آنجا که در پشت شمشیرها پنهان شوم
جانم سپر جان پاکیزه مصطفی باد / من عبّاسم که سقّا گشته‌ام
و روز برخورد، هراسی از بدی‌ها و گرفتاری‌ها ندارم
می‌گفت و با دست و شمشیر، دشمن را متفرق می‌کرد که ناگهان دو نفر با یکدیگر همدست شدند و کمین گرفتند و دستش را قطع کردند، شمشیر را به دست چپ گرفت و حمله کرد و اینگونه رجز می‌خواند:
وَاللهِ اِن قطعتُمُوا یَمِینِی / اِنِّی اُحامِی اَبداً عَن دِینِی
وَ عَنْ اِمامِ صادِقِ الیقین / نَجل النَّبِیّ الطَّاهِرِ الاَمِینِ
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید من همیشه از دینم حمایت می‌کنم و نیز از امام راستگو و درست باور، که نواده‌ی پیامبر پاک و امین است میگفت و می‌جنگید تا آنجا که از شدت خونی که از دست راستش می‌رفت ناتوان شد. این بار دیگری در کمین او قرار گرفت و دست چپش را قطع کرد باز اینگونه رجز می‌خواند:
یا نَفْس لا تَخْشَ مِنَ الکفّار / و اَبشری بِرَحمَةِ الجَبَّارِ
مَعَ النَبِیِّ السَّیِّدِ المُختارِ / قَد قَطَعُوا بِبَغیِهِم یَسارِی
فَاصلهُم یَا رَبّ حَرَّ النَّارِ
ای جان، از کافران نترس، و بشارتت باد برحمت خداوند جبران کننده و پاداش دهنده
همراه با پیامبر، آقای برگزیده، با سرکشی‌شان دست چپم را قطع کردند، پروردگارا آنان را به حرارت آتش برسان
اینجا بود که با عمودی آهنین بر فرقش کوبیدند و او را به شهادت رساندند.
امام خود را به بالین او رسانیدند در حالی که کنار نهر فرات، آغشته‌ی در خون افتاده بود، امام بلند بلند گریه کردند و در فراق برادر اشعاری جانسوز خواندند.
در اینجا مناسب می‌بینم اشعاری از مرحوم «حسان» که از زبان حضرت عباس(ع) سروده، بنویسم:
کربلا کعبه‌ی عشق است و من اندر احرام
 شد در این قبله‌ی عشّاق دوتا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
 چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
 تا که تکمیل شود حجّ من آنگه میرم
ای قد و قامت تو مایه‌ی قد قامت من
 ای که الهام اطاعت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
 بی رکوع است نماز من و این تکبیرم


خودآزمایی


1- به فرموده حضرت زین‌العابدین(ع)، از فضائل حضرت ابوالفضل(ع) چیست؟
2- حضرت عباس(ع) در چه جاهایی فداکاریش را نشان داد؟
3- چرا به حضرت ابوالفضل(ع) لقب «سقّاء» دادند؟
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: