کد مطلب: ۴۱۷۰
تعداد بازدید: ۴۰۴
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۹
پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان | ۵
وزیرى بود مقتدر و نیرومند كه در عصر خود، بیشتر قدرتها را به دست گرفته بود و كسى را یاراى مخالفت با او نبود؛ روزى به مجلسى كه جمعى از دانشمندان دینى در آن حضور داشتند وارد شد و رو به آنها كرده، گفت: «تا كى شما مى‌گویید جهان را خدایى است، من هزار دلیل بر نفى این سخن دارم.»

ده درس خداشناسی| ۵


درس پنجم؛ یک داستان واقعی


گفتیم آنها كه به زبان خدا را انكار مى‌كنند، در اعماق روحشان ایمان به خدا وجود دارد.
شك نیست كه پیروزیها و موفقیتها ـ مخصوصاً براى افراد كم‌ظرفیت ـ ایجاد غرور مى‌كند و همین غرور سرچشمه‌ی فراموشى مى‌شود؛ تا آنجا كه گاهى انسان فطریات خود را نیز به دست فراموشى مى‌سپارد؛ اما هنگامى كه طوفان حوادث، زندگى او را درهم مى‌كوبد و تندباد مشكلات از هر سو به او حمله‌ور مى‌شود، پرده‌هاى غرور و خودخواهى از جلو چشم او كنار مى‌رود و فطرت توحید و خداشناسى آشكار مى‌گردد.
تاریخ بشر نمونه‌هاى فراوانى از این گونه اشخاص به دست مى‌دهد، كه سرگذشت زیر یكى از آنهاست.
وزیرى بود مقتدر و نیرومند كه در عصر خود، بیشتر قدرتها را به دست گرفته بود و كسى را یاراى مخالفت با او نبود؛ روزى به مجلسى كه جمعى از دانشمندان دینى در آن حضور داشتند وارد شد و رو به آنها كرده، گفت: «تا كى شما مى‌گویید جهان را خدایى است، من هزار دلیل بر نفى این سخن دارم.»
این جمله را با غرور خاصى ادا كرد. دانشمندان حاضر چون مى‌دانستند او اهل منطق و استدلال نیست و توانایى و قدرت به قدرى او را مغرور ساخته كه هیچ حرف حقى در او نفوذ نخواهد كرد، با بى‌اعتنایى در برابر او سكوت كردند، سكوتى پرمعنى و تحقیرآمیز.
این جریان گذشت، بعد از مدتى وزیر، مورد اتهام قرار گرفت، حكومت وقت، وى را دستگیر كرده به زندان انداخت.
یكى از دانشمندان كه آن روز در مجلس حاضر بود فكر كرد كه موقع بیدارى وى رسیده است، اكنون كه از مركب غرور پیاده شده و پرده‌هاى خودخواهى از جلو چشم او كنار رفته، و حسّ حق‌پذیرى در وى بیدار گردیده اگر با او تماس بگیرد و نصیحتش كند نتیجه بخش خواهد بود؛ اجازه ملاقات با وى را گرفت و به سراغش در زندان آمد؛ همین كه نزدیك آمد، از پشت میله‌ها مشاهده كرد كه او در یك اطاق، تنها قدم مى‌زند و فكر مى‌كند و اشعارى را زیر لب زمزمه مى‌نماید؛ خوب گوش فراداد، دید این اشعار معروف را مى‌خواند:
ما همه شیران ولى شیر عَلَم
 حمله‌مان از باد باشد دم به دم
حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد
جان فداى آن كه ناپیداست باد!
یعنی، ما همانند نقشهاى شیرى هستیم كه روى پرچمها ترسیم مى‌كنند؛ هنگامى كه باد می‌وزد حركتى دارد و گویا حمله مى‌كند ولى در حقیقت از خود چیزى ندارد و وزش باد است كه به او قدرت مى‌دهد؛ ما هم هر قدر قدرتمندتر شویم از خود چیزى نداریم.
خدایى كه این قدرت را به ما داده، هر لحظه اراده كند، از ما مى‌گیرد.
دانشمند مزبور دید نه تنها در این شرایط منكر خدا نیست، بلكه یك خداشناس داغ شده است، در عین حال بعد از آن كه از او احوال‌پرسى كرد، گفت: یادتان مى‌آید كه روزى گفتید هزار دلیل بر نفى خدا دارید، آمده‌ام آن هزار دلیل را با یك دلیل پاسخ گویم، خداوند آن كسى است كه آن قدرت عظیم را به این آسانى از تو گرفت. او سر به زیر انداخت و شرمنده شد و جوابى نداد؛ زیرا به اشتباه خود معترف بود و در درون جانش نور خدا را مى‌دید.
قرآن مجید درباره‌ی فرعون مى‌گوید:
«حَتَّی إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ»[1]
انكار فرعون تا آن زمان ادامه یافت كه در میان امواج آب در حال غرق شدن بود، در آن هنگام صدا زد ایمان آوردم كه جز خداى بنى‌اسرائیل خداى دیگرى نیست.


فکر كنید و پاسخ دهید


1ـ نتیجه‌ی این داستان واقعى را در چند خط بیان كنید.
2ـ بنى‌اسرائیل را چرا بنى‌اسرائیل مى‌گفتند؟
3ـ فرعون چه كسى بود و در كجا زندگى مى‌كرد و چه ادعایى داشت؟
 

پی‌نوشت


[1]. سوره‌ی یونس، آیه‌ی ۹۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: