شهادت فرزندان حضرت امام حسن مجتبی(ع)
در این بخش به رشادت و شهامت فرزندان حضرت امام حسن مجتبی(ع) میپردازیم، از کتابهائی که در این زمینه تألیف شده به دست میآید سه نفر از شهداء کربلا، از فرزندان آن بزرگوار بودند، جناب قاسم و عبدالله و ابوبکر.
شهادت حضرت قاسم(ع)
حضرت قاسم فرزند امام مجتبی(ع) بودند و مادرشان به نام نرجس، جناب قاسم آنچنان زیبا و جذّاب بودند که درباره ایشان گفته شده «کَاَنَّ وَجهُه شَقَّة قَمَرٍ» در زیبائی چنان بود که گوئی صورتش یک تکّه ماه است، سنّ مبارکش، به گفتهی «خوارزمی» هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود و برخی گفتهاند شانزده سال داشت.
کیفیت اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین(ع) برای رفتن به میدان و جنگیدن، حاکی از قوّت معرفت و کمال درایت و شهامت و ایمان اوست، شاید به دلیل کمی سنّ، ابتداءً امام(ع) به او اجازه ندادند، امّا قاسم آن قدر دست و پای امام(ع) را بوسید و پافشاری و التماس کرد تا اجازه گرفت و در حالی که اشکهایش بر گونهاش میغلتید روانهی میدان شد.
«حمیدبن مسلم» خبرنگاری که در لشگر عمر سعد بود میگوید، من نگاه میکردم به سوی این نوجوان، او پیراهن و بالاپوش و کفشهائی داشت که بند یک لنگه از کفش او کنده شده بود و درست به خاطر دارم که لنگهی چپ او بود بدین گونه وارد میدان شد و خود را اینگونه معرّفی کرد:
اِن تُنْکِرونِی فَاَنَا بنُ الحَسَن / سِبطُ النَّبیِ المُصطَفَی الْمُؤْتَمَن
هَذَا حُسینٌ کَالاَسیرُ المُرتَهَن / بین اُناسِ لاسُقوا صَوْبَ الْمُزَن
اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن هستم، نواده پیامبر برگزیدهی امین، این حسین است بسان اسیری در بند میان مردمی که خدا کُند از آب باران ننوشند (و از رحمت پروردگار و آبی که از آسمان میآید مایهی حیات همه موجودات است محروم گردند)
این را بگفت و حمله را شروع کرد تا آنجا که ضربتی بر سرش وارد شد و بر روی زمین افتاد و فریاد برآورد «یَا عَمَّاهُ» ای عمو به فریادم رس، امام(ع) مانند باز شکاری خود را رساند و به صف دشمن حمله کرد مانند شیری خشمگین و قاتل قاسم را با شمشیر میزد، او دستش را جلوی شمشیر گرفت، دستش از آرنج قطع شد، فریادی کشید و از امام(ع) کناره گرفت، سواران کوفه برای نجات او یورش آوردند، و قاسم در جلوی سینهی اسبها قرار گرفت و اسبها او را لگدمال کردند تا به شهادت رسید، غبار نبرد فرو نشست، حسین(ع) را دیدم بر بالای سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از شدّت درد بر زمین میکشید، امام(ع) فرمودند: به خدا سوگند بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخ تو را ندهد، یا پاسخت را بدهد و کمکی نتواند به تو بکند، یا کمک کند امّا به تو سودی ندهد، از رحمت خدا دور باشند کسانی که تو را کشتند، وای بر کشندهی تو، سپس او را برد و گوئی میبینم که پاهای آن جوان بر زمین کشیده میشود و حسین(ع) سینهی او را بر سینهی خود نهاده است، با خود گفتم با او چه میکند؟ او را آورد و کنار شهیدان و کشتهشدگان از خانوادهاش قرار داد، آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا همه آنها را تک تک نشانه گیر و یک تن را جا مگذار، و هرگز آنها را نیامرز، ای عموزادگان، شکیبائی کنید ای خاندان من شکیبائی کنید که دیگر پس از امروز هیچ ناراحتی نخواهید دید.
امام(ع) در زیارت ناحیه میفرماید:
«السَّلامُ عَلَی القَاسِمِ ابنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیّ، المَضرُوبُ عَلَی هَامَّته المَسلُوبُ لامَّتَه، حینَ نادَى الحسین عَمّه فَجَلا عَلَیهِ عَمُّه كَالصَّقر و هُوَ یفْحَصُ بِرِجْلَیه التُّراب وَ الحُسینُ یَقُولُ: ...جَعَلَنی اللهُ مَعَكُما یوْمَ جَمْعِكُمَا، وَ بَوّاَنی مُبَوَّءكُما وَ لَعَنَ اللهُ قَاتِلَك...»
سلام بر قاسم فرزند حسن بن علی، کسی که بر فرقش ضربت خورد و زرهش کنده شد، هنگامی که عمویش حسین را فریاد زد ، پس عمویش خود را مانند باز شکاری بر بالای سرش رساند، و او پاهایش را به خاک میسائید و حسین(ع) فرمود: (و فرمایشی را از امام(ع) که در بالا نقل کردیم آوردهاند) و بعد از آن امام(ع) دعا میفرماید خداوند مرا با شما عمو و برادرزاده در روز قیامت قرار دهد و در جایگاه شما جای دهد و خداوند قاتلت را لعنت کند و به جهنّم ببرد و...
شهادت عبدالله ابن حسن
یکی دیگر از فرزندان امام مجتبی(ع) که در کربلا به شهادت رسید، عبدالله بن حسن بود ایشان از نظر سنّ بعد از علیّ اصغر کوچکترین شهید کربلاست، نوشتهاند، آن هنگام که لشکر کوفه امام(ع) را محاصره کرده بود در آخرین لحظات عمر امام، (ظاهراً وقتی بود که آن حضرت دیگر یارای دفاع از خود نداشتند، و در میان قتلگاه افتاده بودند و لشکر از فرصت استفاده کرده دور حضرتش را گرفتند و هر کس با هر حربهای که داشت بدن امام(ع) را نشانه میگرفت).
در این لحظات، عبدالله که کودکی بود و در کناره خیمه نظارهگر ماجرا بود تا این یورش لشکر را دید، خود را آماده کرد برای یاری عمویش به میدان بیاید، حضرت زینب(س) متوجّه شدند، دستش را گرفتند به این امید که نگذارند به میان آن جمع جنایتگر برود ولی هرچه تلاش کردند، نشد و به زور دستش را از دست عمّهاش بیرون آورده و با سرعت به سوی امام(ع) آمد، حضرت در همان حال، این منظره را دیدند و فریاد زدند به حضرت زینب که این کودک را بگیر و نگذار بیاید ولی او خود را از دست عمّهاش رها کرده و دوید، تا خود را کنار امام(ع) رساند، اینجا بود که یکی از افراد دشمن بنام (بحر بن کعب...) شمشیرش را به طرف امام رها کرد، عبدالله گفت: ای فرزند زن ناپاک، میخواهی عمویم را بکشی و دستش را سپر قرار داد شمشیر دست او را قطع کرد به گونهای که به پوست آویزان شده، عبدالله فریاد زد، مادر (به زبان کودکانه آنچنان که هر کودکی مشکلی پیدا میکند اوّل مادرش را صدا میزند) امام(ع) او را به سینه چسبانیدند و فرمودند: پسر برادر، صبر کن بر این مصیبت و آن را به حساب خدا بگذار و خیر بدان، خداوند تو را به پدران صالح تو ملحق میسازد. خداوند تو را به پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین و حمزه و جعفر و حسن ابن علیّ صلّی الله علیهم اجمعین ملحق میسازد. سپس آن قوم را نفرین کردند و فرمودند: خدایا اگر این قوم را تا الآن از زندگی برخوردار ساختی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن، و هریک را به راهی ببر، و حاکمان را هیچ گاه از آنان راضی مدار زیرا آنان ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند، ولی ما را کشتند.
امام باقر(ع) فرمودند، اینجا بود که حرمله دست به کار شد و آن کودک را در آغوش عمویش شهید کرد. ضمناً خود حرمله وقتی به دست مختار گرفتار شد، برای اینکه دل او را بیازارد گفت من سه تیر که سه شعبه که سه شاخه داشت در کربلا به کار بردم، اوّلی را به گلوی علیّ اصغر رها کردم که یکباره سر را از بدن جدا کرد، دوّمی را وقتی امام(ع) پیراهنش را بالا برد تا خون از پیشانیش پاک کند، قلبش را نشانه گرفتم و تیر را رها کردم، و چنانچه در کتابهای مقتل نوشتهاند آنچنان این تیر کارساز بود که هرچه امام تلاش کردند از جلو درآورند نتوانستند زیرا سه شاخه داشت و کاملاً در بدن مبارکش جا گرفته بود، بالاخره امام(ع) تیر را از پشت مبارک درآوردند که نوشتهاند خون همچون ناودان از بدن مبارکش جاری شد و سوّمین تیر را وقتی عبدالله در آغوش عمویش قرار داشت به سوی او رها کردم و سرش را از بدن جدا کردم. امام(ع) در زیارت ناحیه میفرماید:
«السَّلامُ عَلَی عَبدِاللهِ بنِ الحَسن بنِ عَلیِّ الزَّکی، لَعَنَ الله قَاتِلَهُ وَ رامیه حَرملَة ابنِ کَاهِلِ الاَسَدِیِّ.
سلام بر عبدالله فرزند حسنبن علیّ، خدا قاتل او را و حرملّهبن کاهل اسدی را که با تیر زد لعنت کند.»
شهادت ابوبکربن الحسن
سوّمین فرزندی که از امام مجتبی(ع) در کربلا به شهادت رسید جناب ابوبکر فرزند امام مجتبی(ع) بود، توجه دارید همانطوری که در گذشته عرض کردیم (ابوبکر) کنیهی ایشان بوده نه اسم او. و اینجا همان بحثی که در مورد فرزندان حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کردیم پاسخگوی این کنیه است. زیرا به طوری که برخی نقل کردهاند، نام ایشان عبدالله بوده و سنّ مبارکش در کربلا سی و پنج سال بود.
امام(ع) در زیارت ناحیه میفرماید: «السَّلام عَلَی اَبی بَکرِ ابنِ الحَسَنِ بنِ عَلیِّ الزَّکِیِّ اَلْوَلیِّ اَلْمَرْمِیّ بِالسَّهْمِ الرَّدِی لَعَنَ الله قَاتِلهُ عَبدالله بنِ عُقْبَةِ الْغَنَوِیَّ.
سلام بر ابیبکر فرزند حسنبن علی و او بوسیله تیری کشنده بشهادت رسید. خداوند قاتل او (عبدالله بن عقبهی غنوی) را لعنت کند.»
خودآزمایی
1- چند نفر از فرزندان حضرت امام حسن مجتبی(ع) در کربلا به شهادت رسیدند؟ نام ببرید.
2- کیفیت اجازه گرفتن حضرت قاسم(ع) از امام حسین(ع) برای رفتن به میدان و جنگیدن نشان دهنده چیست؟
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی