جنگ ذات السّلاسل و نزول سوره عادیات
یكى از جنگهایى كه در سال هشتم هجرت رخ داد، و مجاهدات قهرمانانه حضرت على(ع) در آن جنگ موجب پیروزى عجیبى شد، و سوره عادیات صدمین سوره قرآن در شأن آن نازل شد، جنگ ذات السلاسل است. در پنج آیه آغاز این سوره چنین میخوانیم:
«وَالْعَادِیاتِ ضَبْحًا - فَالْمُورِیاتِ قَدْحًا - فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا - فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا - فَوَسَطْنَ بِهِ جمعاً؛»
سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) درحالیکه نفسزنان بهپیش میرفتند، و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهایشان با سنگهای بیابان)، و سوگند به هجومآوران سپیدهدم، كه گردوغبار به هر سو پراكندند، و ناگهان در میان دشمن ظاهر شدند.
به این مناسبت نظر شما را به شرح جنگ ذات السلاسل جلب میکنیم:
سال هشتم هجرت بود، به مدینه خبر رسید كه دوازده هزار سوار از مردم وادى یابس همپیمان شدهاند كه محمد(ص) و على(ع) را بكشند. پیامبر، چهار هزار نفر را به فرماندهى ابوبكر، براى سركوبى آن متجاوزان سركش، فرستاد، ولى ابوبكر، صلاح را در جنگ ندانست و بازگشت. پیامبر(ص)، عمر بن خطاب، و سپس عمرو عاص را با سپاهى مجهز فرستاد، آنها نیز رفتند و بدون نتیجه بازگشتند (مطابق بعضى از روایات، درگیرى شد و سپاهیان اسلام با دادن شهداى بسیار، شكست خورده و بازگشتند.)
پیامبر(ص) این بار، حضرت على را طلبید و به او فرمان حركت بهسوی وادى یابس را داد، حضرت على(ع) این فرمان را با جان و دل پذیرفت.
حضرت على(ع) دستار (دستمال) مخصوصى داشت، آن را بر سر نمیبست مگر در نبردهاى شدید و سخت، ازاینرو به خانه بازگشت، و آن دستار را از همسرش فاطمه گرفت، فاطمه(س) پس از اطلاع از جریان، از روى مهر و محبتى كه به على(ع) داشت گریان شد، پیامبر(ص) به او فرمود: چرا گریه میکنی؟ به خواست خدا شوهرت كشته نخواهد شد.
على(ع) به پیامبر(ص) عرض كرد: اى رسول خدا! مرا از رفتن به بهشت باز ندار!
آنگاه حضرت على(ع) پرچم پیامبر را به دست گرفت، و همراه سپاه با شیوه غافلگیرانه روانه وادى یابس شد، از بیراهه حركت میکردند، شبها راه میرفتند و روزها در پشت تپهها و سنگها و گودالها، كمین مینمودند، و به همین ترتیب بهپیش میرفتند تا آنکه هنگام سپیده سحر دشمن را غافلگیر كرده و به آنها حمله كردند.
در این وقت، دشمن خوابآلود نتوانست كارى بكند، و مفتضحانه پراكنده شد و شكست خورد.[1]
عالم بزرگ، شیخ مفید در ارشاد مینویسد: حضرت على(ع) پس از حمله به دشمن، شش یا هفت نفر از آنها را كشت، و بقیه گریختند، مسلمانان پیروز شده و با به دست آوردن غنائم جنگى، همراه على(ع) به مدینه بازگشتند.
ام سلمه (یكى از همسران پیامبر) میگوید: پیامبر(ص) در خانه من خوابیده بود، ناگهان هراسان از خواب پرید، عرض كردم: خدایت پناه دهد، چه شد؟ فرمود: راست گفتى خدایم پناه دهد، اكنون جبرئیل به من اطلاع داد كه على(ع) بهسوی مدینه میآید.
در این هنگام، پیامبر(ص) از خانه بیرون آمد، مسلمانان مدینه را در دو صف قرارداد و باهم تا یکفرسخی به استقبال على(ع) شتافتند، هنگامیکه چشم على(ع) به قامت پیامبر افتاد، به احترام آن حضرت، از اسب پیاده شد، و بهطرف پاهاى پیامبر خم شد تا ببوسد، پیامبر(ص) فرمود: بر مركب سوار شو، كه خدا و رسولش از تو خشنودند. على(ع) گریه شوق كرد، و به خانه خود رفت. در این هنگام پیامبر به همسفران على(ع) فرمود: فرمانده خود (على(ع)) را چگونه یافتید؟ آنها عرض كردند: غیر از خوبى از او چیزى ندیدیم، جز اینکه در همه نمازهایى كه به او اقتدا نمودیم، آن حضرت سوره توحید را میخواند.
سپس پیامبر(ص) از على(ع) پرسید: چرا در نمازها، جز سوره توحید، سوره دیگرى نمیخواندى؟
على(ع) عرض كرد: من این سوره را دوست دارم.
پیامبر(ص) فرمود: بهراستیکه خدا تو را دوست دارد، چنانکه تو سوره توحید را دوست دارى.
در این هنگام پیامبر این سخن بلند را در شأن على(ع) بیان كرد:
اى على! من اگر از آن ترس نداشتم كه گروههایی از مسلمانان درباره تو همان را بگویند كه مسیحیان درباره عیسى(ع) گفتند (كه او خدا یا پسر خدا است)؛
«لَقُلتُ فیكَ الیومَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاء مِنهُم الا اَخَذ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَیكَ؛»
امروز روز سختى در عظمت مقام تو میگفتم كه به هیچ گروهى از مردم نگذرى مگر آنکه خاك زیر پایت را بهعنوان تبرك بردارند.[2]
هلاكت پیشتازان دشمن به دست على(ع)
مطابق روایات دیگر؛ در ماجراى جنگ ذات السلاسل، وقتیکه حضرت على(ع) و سپاهش به دشمن نزدیك شد، على(ع) به پرچمدار سپاه خود فرمود: پرچم را برافراشته كن. او پرچم را برافراشت، مشركان آن را دیدند و شناختند و به همدیگر گفتند: اینها دشمن ما هستند كه در جستجوى ما آمدهاند، این محمد است كه با سپاه خود آمده است. در این هنگام یكى از جوانان قهرمان دشمن به میدان تاخت و مبارز طلبید و گستاخانه فریاد زد: اى یارانِ ساحر دروغگو، کدامیک از شما محمد است، تا به میدان من آید؟!
على(ع) به میدان او رفت و فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، ساحر دروغگو تو هستى، و محمد(ص) حق است و از جانب حق آمده است.
او گفت: تو كیستى؟
على(ع) فرمود: من على پسر ابوطالب، و برادر و پسرعمو داماد رسول خدا هستم.
او گفت: اکنونکه تو در نزد محمد داراى چنان مقامى هستى، كشتن تو با محمد یكسان است، آنگاه درحالیکه رَجَز میخواند به على(ع) حمله كرد. حضرت على(ع) نیز رَجَز خواند، و به او حمله نمود، طولى نكشید كه او به دست پرتوان على(ع) كشته شد، آنگاه على(ع) مبارز طلبید، برادر مقتول به میدان آمد و به حضرت على حمله كرد، او نیز به دست آن حضرت به هلاكت رسید. باز على(ع) مبارز طلبید، در این هنگام حارث بن مكیده كه او را با پانصد نفر مرد جنگى میسنجیدند به میدان تاخت، على(ع) او را نیز بر خاك هلاكت افكند و باز مبارز طلبید، عمرو بن فتّاك پسرعموى حارث به میدان آمد، او نیز به دست توانمند آن حضرت كشته شد. باز على(ع) مبارز طلبید، ولى هیچکس از دشمن جرئت آمدن به میدان نكرد، در این هنگام على(ع) به قلب دشمن زد و پیشتازان دشمن را كشت، دشمنان شكست خوردند، على(ع) اموال آنها را به غنیمت گرفت، و اهلوعیال آنها را اسیر كرد و به مدینه بازگشت.
پیامبر(ص) و مسلمانان به استقبال على(ع) شتافتند، وقتیکه به هم رسیدند، پیامبر با رداى خود گردوغبار صورت على(ع) را پاك كرد، و بین دو چشمان على(ع) را بوسید، و مطالب بسیار بلندى را در شأن على(ع) فرمود، ازجمله درحالیکه اشك از چشمانش سرازیر بود، فرمود:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى شَدَّ بِكَ اَزرِى وَ قَوّى بِكَ ظَهرِى...؛
اى على! حمد و شكر خداوندى را كه به سویله تو پشتم را محكم و نیرومند نمود...[3]»
سوزاندن و ویران كردن مسجد ضرار
هنگامیکه پیامبر(ص) به مدینه هجرت كرد، مسلمانان اطراف او را گرفتند و اسلام بهطور چشمگیرى گسترش یافت، پیروزى مسلمانان در جنگ بدر موجب بالا گرفتن كار اسلام و رونق تازه آن گردید.
یكى از مسیحیان سرشناس به نام ابوعامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پیامبر اسلام بود، چون با پیشرفت سریع اسلام، اطراف خود را خالى دید، به مبارزه با اسلام برخاست، از مدینه بهسوی كفار مكه گریخت، و از آنها براى جنگ با پیامبر استمداد نمود، و قبایل عرب را بر ضد اسلام تحریك كرد. كارشكنى ابوعامر بهجایی رسید كه نقشههای جنگ احد را بر ضد مسلمانان رهبرى مینمود، به دستور او در میان دو صف گودالهایى كندند، كه اتفاقاً پیامبر(ص) در میان یکی از آنها افتاد و پیشانیاش مجروح شد و دندانش شكست.
ابوعامر پس از جنگ احد به روم گریخت، و نزد هِرقَل پادشاه روم رفت و از او خواست تا با لشگرى مجهز براى سركوب مسلمانان حركت كند. گستاخى و كارشكنى او بهجایی رسید كه براى منافقان مدینه نامه نوشت، و تأكید كرد كه مكانى زیر نقاب مسجد، بهعنوان كمك به درماندگان و ناتوانان و معذوران بسازند، تا بعدها آنجا را بهصورت كانون ضد اسلام درآورد.
منافقان که در ظاهر اظهار طرفدارى از اسلام میکردند، نزدیك مسجد قبا، مسجدى ساختند و یكى از جوانان آشنا به قرآن به نام مجمع بن جاریه را بهعنوان امام جماعت مسجد برگزیدند.
سال نهم هجرت بود و مسلمانان بهفرمان پیامبر(ص) در تدارك حركت به جبهه تبوك براى جلوگیرى از تجاوزات لشگر روم بودند، در این بحران، سازندگان مسجد فوق نزد پیامبر آمدند، تا آن حضرت به آن مسجد برود و آنجا را افتتاح كند، پیامبر به خاطر حركت بهسوی تبوك، افتتاح را به بعد موكول كرد.
پس از پیروزى مسلمانان در جنگ تبوك و بازگشت پیامبر به مدینه، همان منافقان بهصورت حقبهجانب، نزد رسول خدا آمدند و آن حضرت را براى افتتاح آن مسجد دعوت نمودند. ولى با نزول آیات 107 تا 110 سوره توبه، پرده از نیرنگ منافقان برداشته شد، و آن مسجد بهعنوان مسجد ضرار معرفى گردید، و به پیامبر(ص) دستور داده شد كه هرگز در آن مسجد عبادت نكند، بلكه در مسجدى كه اساسش بر شالوده تقوا بنیان شده، یعنى مسجد قبا نماز بخواند. در آیه 107 سوره توبه بهشدت از مسجد منافقان انتقاد شده و سازندگان آن سرزنش شدهاند و در آن چنین میخوانیم:
«وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِیقًا بَینَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَیحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛»
گروهى از منافقان کسانى هستند كه مسجدى براى زیان (به مسلمانان)، و تقویت كفر، و تفرقهافکنی بین مؤمنان، و كمینگاه براى كسى كه با خدا و پیامبرش از پیش مبارزه كرده (یعنى براى عامر) ساختهاند، آنها سوگند یاد میکنند كه نظرى جز نیكى و خدمت، ندارند، امّا خداوند گواهى میدهد كه آنها دروغگو هستند.
پیامبر(ص) نهتنها در آن مسجد نماز نخواند، بلكه گروهى از مسلمانان را مأمور كرد تا آن را بسوزانند ویران كنند، آنها بهفرمان پیامبر(ص) نخست با آتش، سقف مسجد را سوزاندند، سپس دیوارهایش را ویران كردند و سرانجام محل آن را مركز ریختن خاك و خاشاك و زباله قراردادند.[4]
بهاینترتیب پیامبر(ص) با قاطعیت در برابر منافقان ایستادگى كرد، و كانون تفرقهافکنی آنان را ویران نمود، و منافقان را رسوا كرد، و نقشه موذیانه ابوعامر را از نطفه، نقشبرآب نمود، و به مسلمانان تا قیامت این درس مهم را داد كه گول ترفندهاى عوامفریبانه منافقان را نخورند، و پایگاه آنها را گرچه به نام مسجد باشد، ویران نموده و زبالهدان سازند.
در دیوان مثنوى آمده: منافقان هرکدام قرآن به دست نزد پیامبر آمده سوگندهاى غلیظ میخوردند كه ما چنین قصدى نداریم، و با چربزبانی، خود را تبرئه میکردند و میگفتند: هدف ما از ساختن مسجد، این است كه ناتوانان که راهشان به مسجد پیامبر دور است، از این مسجد استفاده كنند.
پیامبر(ص) فرمود: از من دور شوید اى دغلبازان.
ولى آنها همصدا فریاد میزدند: «حاشَ لِلهِ؛» كه چنین قصد بدى داشته باشیم، و پیاپى سوگند یاد میکردند.
گفت پیغمبر كه سوگند شما
راست گیرم یا كه پیغام خدا
در این میان یکی از اصحاب، فریب دغلبازی منافقان چربزبان را خورد، و به پیامبر چنین نسبت داد كه چرا پیغمبر ریشسفیدان باوقار را رسوا میکند؟ چرا پردهپوشی نمیکند؟ مگر عفو بخشش از خصال عالى نیست، چرا نمیبخشد؟! چرا و چرا؟
او با این خیالات، چنین تیرهدل شده بود. تا اینکه شبى در عالم خواب دید مسجد ضرار روى سرگین قرار دارد، و سنگهایش همچون قطعههای نجاست روى هم انباشته شده است، باطن آن مسجد براى او كشف شد، و چهره زشت نفاق را مشاهده كرد، دگرگون شد و بسیار گریست تا آثار سوء فریبكارى منافقان از صفحه دلش پاك شود.
بههرحال، پیامبر(ص) آن مسجد را زبالهدانى مردم مدینه قرارداد:
چون پدید آمد كه آن مسجد نبود
خانه حیلت بُد و دام جهود
پس نبى فرمود كان را برکنند
مطرحه[5] خاشاك و خاكستر كنند
صاحب مسجد چون مسجد قلب بود
دانهها بر دام ریزى نیست جود[6]
پینوشتها
[1] . اقتباس از بحار، ج 21، ص 78 و 79.
[2] . ترجمه ارشاد مفید، ج 1، ص 103 و 104؛ بحار، ج 21، ص 90.
[3] . بحار، ج 21، ص 90؛ تفسیر فرات، ص 222 و 226.
[4] . مجمعالبیان، ج 5، ص 72 و 73؛ و سایر تفاسیر، ذیل آیات 107 تا 110 توبه.
[5] . مطرحه: زبالهدانی.
[6] . دیوان مثنوى خط میرخانى، ج 2، ص 175 و 176.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی