بخش هشتم؛ رستاخیز در تجلّیگاه فطرت
*اگر برای فنا آفریده شدهایم غریزهی عشق به بقا چه مفهومی دارد؟
*اگر رستاخیز فطری نیست چرا این عقیده در طول تاریخ از بشر جدا نشده؟
*این باورنکردنی نیست که در درون جان ما محکمهای باشد و در این عالم بزرگ حساب و کتابی مطلقا نباشد!
***
بحثهای مقدماتی دربارهی رستاخیز به پایان رسید. اکنون موقع آن است که ـ به اصطلاح ـ وارد ذی المقدمه شویم و دلایل اثبات چنان عالمی را با مشخصات و ویژگیهایش ـ تا آنجا که برای ما که در چهار دیوار زندگی این دنیا محبوسیم قابل درک است ـ بررسی نمائیم.
۱ـ فطرت، نخستین رهنمون راه
پیش از هر چیز راه را میان بر کرده و سری به قلبمان نه این تلمبه خودکار، بلکه اعماق روح و جانمان ـ که آن را قلب مینامیم ـ میزنیم و به ندایی که از درون آن بر میخیزد گوش فرا میدهیم.
آیا در آنجا زمزمهای از زندگی پس از مرگ هست، اصولا این مسأله در محفل قلبها مطرح است یا نه؟
چرا ما نخست به اینجا سر زدیم؟
چرا ندارد... زیرا حوادث جهان بزرگ قبلا در اینجا ظاهر میشوند.
توضیح اینکه: همانطور که روح ما از دو دستگاه «خودآگاه» و «ناخودآگاه» تشکیل یافته، قوانین جهان بزرگ هم در دو رشته تنظیم شدهاند، قوانین آفرینش (تکوین) و قوانین قراردادى (تشریع) که گویا در جهان هستى اولى دستگاه ناخودآگاه روح جهان را تشکیل مىدهد و دومى «خودآگاه» آن را.
قوانین آفرینش بدون اراده و تصمیم و توجه ما، راه خود را گرفته به پیش مىروند، و همانند دستگاه ناخودآگاه وجود انسان، گوششان بدهکار خواست و ارادهی ما نیست، اما قوانین تشریعى و آنچه با تعلیم و تربیت و آزادى سرو کار دارد مثل دستگاه خودآگاه وجود ما بسته به خواست و ارادهی ماست.
بدون تردید هر قانونى که به عنوان یک قانون آسمانى به پیامبرى اعلام شده، قبلاً در آفرینش، ریشهاى داشته، و در مجلس آفرینش به تصویب رسیده است.
این دو دستگاه در حقیقت «تار» و «پود» بافت هستى را تشکیل مىدهند. آیا تار و پود یک پارچه مىتواند با هم تضاد داشته باشد؟ مسلماً نه. و الا پارچهاى نخواهیم داشت بلکه باید الزاماً مکمل یکدیگر بوده باشند تا پارچه کاملاً زیبائى به وجود آید.
فی المثل وجود ما در این جهان بدون علم و دانایى کالبد بى روح و بى ارزشى است، به همین دلیل تار و پود جهان هستى دست به دست هم دادهاند تا ما را به دنبال علم و دانش بفرستند.
نخست عشق سوزانى در درون جان ما ریخته که لحظهاى از «گاهواره» تا «گور» از ما جدا نمىشود، گاهى به مطالعهی کهکشانها، زمانى به آنچه در کرهی مریخ مىگذرد، روزى به آنچه در سلولهاى تن ما وجود دارد، زمانى به اسرار اعماق اقیانوسها و جنگلها، خلاصه این محرک ناخودآگاه، لحظهاى از سر ما دست بردار نیست.
جالب اینکه در تعلیمات مذهبى (دستگاه خودآگاه آفرینش) نیز دستورى درست همانند آن مىبینیم که «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ؛ ز گهواره تا گور دانش بجوى»[1] درست همان نداى آفرینش و فطرت.
بنابراین نه تنها اصل «توحید» بلکه تمام اصول و فروغ تعلیمات انبیا ریشهاى در فطرت و نهاد آدمى دارد و دستورهاى پیامبران در تمام زمینهها، پرورش دهندهی فطرت و مکمل آن است.
از اینجا یک نتیجهی مهم مىگیریم که اگر در درون فطرت خود علاقه به چیزى یافتیم باید بدانیم آن چیز حتماً وجود خارجى دارد.
***
حالا برگردیم و ریشههاى رستاخیز را در وجود خودمان جستجو کنیم:
۲ـ عشق به بقا
اگر انسان راستی برای فنا و نیستی آفریده شده بود باید عاشق فنا باشد، و از مرگ ـ هر چند مرگ به موقع و در سنین بالا ـ لذت ببرد، در حالی که میبینیم قیافهی مرگ (به معنی نیستی) در هیچ زمانی برای او خوشایند نبوده و نیست، نه تنها خوشایند نیست بلکه، با تمام وجود خود عاشق بقاء و هستی است، و این عشق و علاقهی شدید از خلال همهی کارهای او نمایان است.
کوشش برای زنده نگه داشتن نام و فکر و ذکر خود، تهیهی اهرام چند هزار سالهی مصر، ومقابر جاویدان، مومیائی کردن بدن مردگان، با آن مخارج هنگفت، حتی علاقه به حیات فرزند که دنبالهی حیات او است و... همه نشانهی این عشق غریزى به بقاء است.
دویدن دنبال عمر طولانى، اکسیر جوانى، و آب حیات هر کدام نشانهاى از این واقعیت است.
اگر ما براى «فنا» آفریده شدهایم، این علاقه به «بقا» چه مفهومى دارد؟ و در حقیقت یک علاقهی مزاحم، و یا لااقل بیهوده و بى مصرف است.
در سخنى که از آزاد مرد جهان حضرت على(ع) نقل شده این حقیقت در جملهی کوتاهى تجلّى کرده است:
«ما خُلِقْتَ اَنْتَ وَ لا هُمْ لِدارِ الْفَناءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِدارِ الْبَقاءِ؛ شما براى بقا آفریده شدهاید نه براى فنا»[2] و نشانههاى آن در وجود شما به چشم مىخورد.
۳ـ رستاخیز در میان اقوام پیشین
تاریخ بشر همانطور که گواه وجود مذهب در میان انسانها از قدیمترین ایّام است گواه بر اعتقاد راسخ او به زندگى بعد از مرگ نیز مىباشد.
آثاری که از انسانهاى قدیم پیش از تاریخ نیز در دست ماست مخصوصاً طرز ساختن قبور اموات، و چگونگى دفن مردگان گواه بر این است که آنها مرگ را نطقهی پایان زندگى نمىدانستند.
در کتاب جامعه شناسى «کنیگ» صفحهی 192 مىخوانیم:
«امروز در سرتاسر جهان نه تنها مذهب وجود دارد بلکه تحقیقات دقیق نشان مىدهد که طوایف نخستین بشر نیز داراى نوعى مذهب بودهاند. چنانکه اسلاف انسان امروزى (نیندارتالها) نیز داراى قسمى مذهب بودهاند، زیرا مردههاى خودشان را به وضع مخصوصى به خاک مىسپردند و ابزار کارشان را کنارشان مىنهادند و بدین طریق عقیدهی خود را به وجود دنیاى دیگر به ثبوت مىرسانیدند.
«ویل دورانت» در جلد اول تاریخ خود صفحهی 225 مىنویسد:
«چرا آن مردم اهرام را ساختهاند؟ شک نیست که از این کار منظور بر پا کردن یک اثر بزرگ معمارى را نداشتهاند، و این کار تنها براى منظور دینى صورت گرفته، اهرام مصر گورهائى بوده که رفته رفته از صورت ابتدایى خود ترقى کرده و به این شکل درآمده است.»
سپس شرح مبسوطى دربارهی عقاید مصریان در زندگى پس از مرگ ذکر کرده که انگیزهی ساختن اهرام بوده است.
و با توجه به اینکه اهرام مصر به راستى یکى از عظیمترین و شگفتانگیزترین بناهاى بشرى است و تنها در هرم «خوفو» دو میلیون و نیم قطعه سنگ است که وزن متوسط هر کدام دو تن و نیم و وزن پارهاى از آنها به 150 تن مىرسد! و زمینى را به وسعت 46 هزار متر مربع در برگرفته! و این سنگها را از صدها فرسخ راه به پاى اهرام آوردهاند، و یک صد هزار نفر در مدت بیست سال، براى ساختن این هرم و سایر اهرام به کار گرفته شدهاند که به روایتى مبلغى معادل 16 میلیون دلار در این مدت تنها به مصرف تهیه سبزى و بعضى داروها براى این عده شده است.[3]
با توجه به اینها ثابت مىشود که مصریهاى عهد باستان چه عقیدهی محکمى به معاد داشتهاند (البته عقیدهاى که با خرافات آمیخته شده بود).
این عقیدهی ریشه دار را نمىتوان ساده فرض کرد یا صرفاً یک عادت یا نتیجهی یک تلقین دانست، بلکه اینگونه عقاید ریشه دار که میان افراد عمومى و جاودانى است نشانه فطرى بودن یک مسأله است.
زیرا تنها فطرت و غریزه است که مىتواند در برابر طوفان شدید گذشت زمان و تحولات اجتماعى و فکرى مقاومت کند و همچنان پا بر جا بماند، نه عادات و رسوم و تلقینها.
۴ـ رستاخیز کوچک و بزرگ
همانطور که سابقاً هم اشاره کردیم نمونهاى از رستاخیز و دادگاه بزرگ آن در وجود ماست که بعد از انجام یک کار نیک یا بد بلافاصله در درون جان انسان تشکیل مىگردد.
گاهی در برابر یک کار نیک و مؤثر آن چنان احساس آرامش درونى مىکند و روح او لبریز از شادى و نشاط مىشود که لذت و شکوه و زیبائى آن با هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست.
و بعکس، گاهى به دنبال یک خلاف و جنایت که از او سر زده چنان دچار کابوسهاى وحشتناک و طوفانهاى غم و اندوه مىگردد و از درون مىسوزد که از زندگى بکلى سیر مىشود، و حتى براى رهایى از چنگال این ناراحتى خود را آگاهانه به چوبه دار تسلیم مىکند.
این دادگاه عجیب درونى چه شباهت عجیبى به دادگاه رستاخیز دارد!
۱ـ قاضى و شاهد و مجرى حکم در حقیقت در اینجا یکى است، همانطور که در قیامت چنین است:
«عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ؛ خداوندا! تو از اسرار پنهان و آشکار آگاهى، و تو در میان بندگانت قضاوت خواهى کرد».[4]
۲ـ دادگاه وجدان توصیه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رایج بشرى را نمىپذیرد، همانطور که دربارهی دادگاه قیامت نیز مىخوانیم:
«وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ؛ از آن روز بترسید که هیچ کس به جاى دیگرى مجازات نمىشود و نه شفاعتى پذیرفته مىگردد و نه فدیه و رشوهاى و نه یارى مىشوند».[5]
۳ـ محکمهی وجدان مهمترین و قطورترین پروندهها را در کوتاهترین مدت رسیدگى کرده و حکم نهائى خود را به سرعت صادر مىکند، نه استیناف در آن هست و نه تجدید نظر و نه ماهها و سالها سرگردانى و در به درى، همانطور که دربارهی دادگاه رستاخیز نیز مىخوانیم:
«وَ اللهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَریعُ الْحِسابِ؛ خداوند حکم مىکند و حکم او رد و نقض نمىشود و حساب او سریع است».[6]
۴ـ مجازات و کیفرش بر خلاف مجازاتهاى معمولى این جهان نخستین جرقههایش در درون افروخته مىشود و از آنجا به بیرون سرایت مىکند، نخست روح انسان را مىآزارد سپس آثارش در جسم و چهره و خواب و خوراک او آشکار مىگردد همانطور که دربارهی دادگاه قیامت نیز مىخوانیم:
«نَارُاللهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَةِ؛ آتش برافروختهی الهى که از قلبها زبانه مىکشد»![7]
۵ـ این دادگاه وجدان چندان نیاز به ناظر و شهود ندارد، و در صورت لزوم دست به خارج از وجود انسان دراز نمىکند بلکه معلومات و آگاهیهاى خود انسان را به عنوان شهود به نفع یا بر ضد او مىپذیرد.
همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند:
«حَتّى اِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ؛ چون به کنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مىدهد».[8]
این شباهت عجیب در میان این دو دادگاه نشانهی دیگرى بر فطرى بودن این مسأله است زیرا چگونه مىتوان باور کرد در وجود یک انسان که قطرهی کوچکى از این اقیانوس عظیم هستى است چنان حساب و کتاب و دادگاه مرموز و اسرارآمیزى وجود داشته باشد اما در درون این عالم بزرگ مطلقاً حساب و کتاب و دادگاه و محکمهاى وجود نداشته باشد این باورکردنى نیست.
بنابراین از سه راه، فطرى بودن ایمان به زندگى پس از مرگ را مىتوان اثبات کرد.
از طریق غریزهی عشق به بقا، و از راه وجود و ادامهی این ایمان در طول تاریخ بشر و از طریق وجود نمونهی کوچک دادگاه رستاخیز در درون وجود انسان.
خودآزمایی
1- به چه دلیل اگر در درون فطرت خود علاقه به چیزى یافتیم باید بدانیم آن چیز حتماً وجود خارجى دارد؟
2- دادگاه عجیب درونى چه شباهتهایی به دادگاه رستاخیز دارد؟
3- سه راه اثبات فطرى بودن ایمان به زندگى پس از مرگ را بیان کنید.
پینوشتها
[1]. نهج الفصاحه، حدیث 367.
[2]. مجلسى، بحارالانوار، جلد 37، صفحهی 146.
[3]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد اول، صفحات 211 - 224 و 225.
[4]. سورهی زمر (۳۹)، آیهی ۴۶.
[5]. سورهی بقره (۲)، آیهی ۴۸.
[6]. سورهی رعد (۱۳)، آیهی ۴۱.
[7]. سورهی همزه (۱۰۴)، آیهی ۶ و ۷.
[8]. سورهی فصلت (۴۱)، آیهی ۲۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی