فصل پنجم: دوّمین خطبهی بانوی اسلام فاطمهی زهرا(س) | ۳
بخش سوّم
اَلا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ ما عِشْتَ اَراکَ الدَّهْرُ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ.
لَیْتَ شِعْرِى؟ اِلى اَىِّ سِنادٍ استَنَدُوا؟ وَ عَلَى اَىِّ عِمادٍ اعْتَمَدُوا؟ وَ بِاَیَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّکُوا؟ وَ عَلى اَیَّةِ ذُرّیَّةٍ اَقْدِمُوا وَ احتَنَکُوا؟
(لَبِئْسَ الْمَوْلى وَلَبِئْسَ الْعَشِیرُ)[1] و (بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً).[2]
اِسْتَبْدَلُوا وَاللهِ الذُّنابى بِالقَوادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْکاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْمٍ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً، (اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلکِنْ لا یَشْعُرُونَ).[3]
وَیْحَهُمْ! (أَفَمَنْ یَهْدِى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لا یَهِدِّى اِلاَّ اَنْ یُهْدَى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ).[4]
اکنون بیا و بشنو، (از دلیلهاى واهى آنها) و هر قدر عمر کنى دنیا شگفتى تازهاى به تو نشان میدهد! و اگر میخواهى تعجب کنى از سخنان آنها تعجب کن (و منطقشان را در باب خلافت دیگران بشنو).
اى کاش میدانستم آنها به کدام سند استناد جستند؟ و بر کدام پشتوانهاى اعتماد کردند؟ و به کدام دستاویز محکم چنگ زدند؟ و بر کدامین ذرّیّه جرأت کردند و مسلط شدند؟ «چه بد مولا و یاورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «چه جایگزینى بدى است براى ستمکاران».
آنها پیشگامان را رها کرده و به سراغ دنبالهها رفتند، شانه را با دم معاوضه کردند!
بینى گروهى که (کار بد میکنند) و گمان دارند کار خوب انجام میدهند بر خاک مذلت مالیده شود!
«آگاه باشید اینها همان مفسدانند ولى نمیفهمند».
واى به حال آنها! «آیا کسى که هدایت به سوى حق میکند براى پیروى شایستهتر است یا آنکس که خود هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه میشود؟ چگونه داورى میکنید؟
شرح کوتاه
ترجیح «مرجوح» بر «راجح»
هیچکس جز افرادى که «مستقلات عقلیه» را منکرند نمیتوانند ترجیح «مرجوح» بر «راجح» را بپذیرد. یا به تعبیر روشنتر هیچ انسانى در مقدم داشتن چیزى که واجد مزایاى فراوانى است بر چیزى که فاقد آنهاست، تردید به خود راه نمیدهد.
آیا کسى را شنیدهاید که به هنگام انتخاب یک معلم، شاگرد را بر استاد ترجیح دهد؟ یا به هنگام درمان بیمارى، یک طبیب عادى و کمتجربه را به طبیبى بزرگ و پرسابقه و با تجربه مقدم بشمرد؟ (بىآنکه امتیاز دیگرى در کار باشد)، اگر به هنگام انتخاب فرمانده، افراد با تجربه و مدیر و مدبر را رها کرده به سراغ تازهکاران بىتجربه برویم، همه در عقل ما تردید میکنند.
حتى آنها که ترجیح «مرجوح» را بر «راجح» ـ به زبان ـ قبیح نمیشمرند، هرگز در عمل از این اصل اساسى تخطى نخواهند کرد و دائماً به سراغ ترجیح برتر میروند.
آیا آنها مثلاً هنگام خرید میوه، میوههاى خوب را رها کرده و میوههاى نارس و نامرغوب را جدا میکنند؟ یا به هنگام انتخاب دوست، افراد بدنام و آلوده و شرور را بر نیکان و پاکان مقدم میشمرند؟ محال است کسى آب شور و ناگوار را بر آب شیرین و گوارا ترجیح دهد، و اگر کسى عملاً چنین کند نباید در کمبود عقل او تردید داشت.
بنابراین، قانون «ترجیح بهتر» یک قانون عقلى است که همه در تمام سطوح آن را عملاً پذیرا هستند و از آن تخطى نمیکنند، ولى مشکل اینجاست که گاه وضع جامعه چنان دگرگون میشود که نه فقط پاى ارزشهاى کاذب به میان میآید، بلکه ضدّ ارزشها جانشین ارزشها میشود، و انسانهاى ظاهراً عاقل، ممتازها را رها کرده به سراغ غیر آنها میروند.
آرى منافع زودگذر مادى گاه چنان چشم و گوش انسان را کور و کر مىکند که منافع واقعى خود را به فراموشى میسپرد و در این جا دست به کارى میزند که به راستى ترجیحِ عقب افتاده بر پیشرو است.
قرآن مجید در برابر مشرکان و کفار که آلودهی این کار زشت و نامعقول بودند بر همین مطلب تکیه کرده، مىفرماید:
اَفَمَنْ یَهْدِى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لاَّ یَهِدِّى اِلاّ اَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ[5]
آیا کسى که هدایت به حق میکند براى رهبرى شایستهتر است یا آنکس که خود هدایت نمیشود، مگر اینکه هدایتش کنند؟ شما را چه میشود چگونه داورى مىکنید.
بانوى رشید اسلام دختر گرامى پیامبر(ص) در این فراز (فراز سوم) از خطبهی غرّا و جانسوزش روى این مسأله تکیه کرده میگوید:
اى گروه مهاجران و انصار! چرا کسى را که پیشگام در اسلام بود، و قبل از تمام مردان دست بیعت به پیامبر(ص) داد، رها کرده، به دنبال کسانى میروید که هرگز این افتخار بزرگ نصیبشان نشده (بلکه مدتها بعد از طلوع آفتاب جهانتاب اسلام نیز در برابر بت سجده میکردند)؟
چرا کسى که «درِ» شهر علم پیامبر (باب مدینة علم النبیّ(ص)) و به مقتضاى سخن معروف پیامبر(ص) «اَقضاکُمْ عَلِیٌّ» توانائى او بر داورى از همه بیشتر و بهتر بود، کنار گذاشته، و به سراغ کسانى رفتید که هرگز واجد چنین علم و دانشى نبودند؟
شما با این کار خود قانون مسلم «ترجیح راجح بر مرجوح» را شکستید، و حکم قرآن را در این باره (که در آیهی فوق منعکس است) به دست فراموشى سپردید.[6]
بانوى اسلام(س) از این مطلب سخت تعجب میکند، و دنیا را «جهان عجائب» میشمرد که هر روز از عمر انسان میگذرد مطلب تازهاى به او نشان میدهد.
او سؤال میکند که این گروه به ظاهر عاقل و فهمیده براى تغییر محور خلافت، و انتخاب دیگران به جاى على(ع) به کدام دلیل استناد جستند؟ و از کدامین مدرک کمک گرفتند؟ و چگونه آنها امتیازات روشنى را که در على(ع) بود، نادیده گرفتند و مرجوحان را بر او مقدم شمردند؟
و در پایان همین بخش از این آیهی قرآن که اشارهی زندهاى به سرنوشت آنهاست، کمک میگیرد و میفرماید:
«لَبِئْسَ الْمَوْلى وَلَبِئْسَ الْعَشِیرُ»[7] و «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً»[8]
«چه بد مولا و یاورى، و چه بد مونس و معاشرى»، «چه جایگزینى بدى است براى ستمکاران».
بخش چهارم
اَمَا لَعَمْرِی لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْأَ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً، وَ ذُعافاً مُبِیداً، هُنالِکَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الْاَوَّلُونَ، ثُمَّ طِیبُوا عَنْ دُنْیاکُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً.
وَ اَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صارِمٍ، وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غاشِمٍ، وَ بِهَرَجٍ شامِلٍ، وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظّالِمِینَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهِیداً، وَ جَمْعَکُمْ حَصِیداً. فَیا حَسْرَةً لَکُمْ وَ اَنّى بِکُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیْکُمْ؟ (اَنُلْزِمُکُمُوها وَاَنْتُمْ لَها کارِهُونَ).[9]
بدانید به جان خودم سوگند ناقهی خلافت باردار شده، منتظر باشید چندان نمیگذرد که نوزاد خود را به دنیا مىآورد (آنگاه ببینید چه نوزادى آورده) سپس به جاى کاسهی شیر، کاسههاى پر از خون تازه و سم کشنده را بدوشید (و لا جرعه سر کشید!). «و آن زمان است که طرفداران باطل گرفتار خسران میشوند». آرى، سرانجام، دنبالهروان (چشم و گوش بسته و بیخبر) عاقبت کارى را که پیشوایانشان پایه گذارى کردند خواهند فهمید (و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس میکنند).
(بروید) از این پس به دنیاى خود دل خوش کنید، و از آن راضى و خوشحال باشید، ولى براى امتحان و فتنهی پراضطرابى که در انتظار شماست خود را آماده کنید.
و شادمان باشید به شمشیرهاى برنده! و سلطهی تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگیر، و حکومتى مستبد از ناحیهی ظالمان، حکومتى که ثروتهاى شما را بر باد مىدهد، و جمعیّت شما را درو میکند!
اسفا بر شما! چگونه امید نجات دارید در حالى که حقیقت بر شما مخفى مانده، و از واقعیتها بیخبرید؟ «آیا ما میتوانیم شما را به پذیرش این دلیل روشن مجبور کنیم با اینکه شما کراهت دارید؟».
شرح کوتاه
ثمرهی شوم انتخاب نادرست
بسیاری از مردم فکر مىکنند اگر واقعیتها را فراموش کنند واقعیتها نیز آنها را فراموش خواهد کرد، و دامانشان را نخواهد گرفت.
چنین میپندارند مىتوان تخم بد کاشت و حاصل خوب برداشت، در حالى که به گفتهی آن شاعر نکتهپرداز جاى شک نیست که:
تخم گل کاشتى آخر گل شد / بر سرش نغمه سرا بلبل شد
خار کِشتى ثمرت خار دهد / خار جز خار کجا بار دهد؟
در زمین دل خود کشتى خار / خار بار آمد و دادت آزار
آرى، چیزى نمیگذرد که این پندارها همچون ساختمان فرسودهی موریانه خوردهاى فرو میریزد، و یا همچون حبابهایى بر سطح آب محو مىشود، و یا مانند خواب و خیالى با بیدار شدن پایان میگیرد و چهرهی عبوس واقعیتهاى شوم که ثمرهی اعمال نادرست خود انسان است ظاهر میشود، و طعم تلخ پیامدهایى را که محصول اعمال نسنجیده و خام است، خواهد چشید.
آرى، این حکم قانون هستى است که با قدرت هرچه تمامتر بر سراسر تاریخ بشر حکومت کرده و مىکند که خطاکاران را از نتائج اعمالشان با خبر میسازد. شهد زندگى را در کامشان شرنگ و رؤیاهاى شیرین را به کابوسى وحشتناک مبدل میسازد.
بانوى اسلام(س) در چهارمین فراز از خطبهاش بر همین معنا تکیه مىکند و به آنها گوشزد میفرماید که:
شتر خلافت بعد از انحراف از مسیر، بزودى باردار مىشود و نوزاد عجیبالخلقهی خود را بر زمین مینهد، آنگاه به جاى آنکه شیر گوارا و لبن سائغ آن را بنوشید، کاسههاى مملو از خون تازه به شما تحویل خواهد داد، و جام دل شما را مملوّ از این خون میسازد! و به جاى شیر شیرین، زهر جانگداز در کامتان فرو خواهد ریخت.
یعنى کمکم نوبت به ستمگران تاریخ و فرزندان و نوادههاى «ابوسفیان» و «حجّاجها» و «ابن اشعثها» و بدتر از آنها میرسد که شمشیرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مینهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو میکنند.
نه فقط اموالتان را به غارت و زنانتان را به اسارت مىبرند، که با قتل عامهاى پى در پى صفحهی زمین را از خونتان رنگین میسازند و حتى در درون مسجد پیامبر(ص)، آرى در درون مسجد پیامبر(ص) دومین حرم امن خدا، آنقدر از شما و فرزندانتان میکشند که صحن مسجد مالامال از خون مىشود، حتى حرمت خانهی خدا را نگه نمیدارند و آن را با منجنیق سنگباران کرده و در درون یا بیرون آن شما را از دم تیغ میگذرانند!
شما گمان کردید اگر با عذرهاى واهى دست از یارى حق و دفاع از جانشین پیامبر(ص) برداشتید به آسانى از مجازات الهى در امان میمانید، و از عواقب سوء اعمالتان میگریزید، زهى تصور باطل، زهى خیال محال!
و امروز... آرى امروز که ما به گذشتهی تاریخ مینگریم واقعیت سخنان پر محتواى بانوى بزرگ اسلام(س) را روشنتر از همیشه مییابیم که انحراف خلافت از محور اصلى چه عواقب دردناکى براى مسلمین به بار آورد؟ و چگونه جان و مال و نوامیس آنها، و از آن افزونتر قوانین و احکام و مقدسات اسلام بازیچهی دست بازماندگان احزاب جاهلى شد!
عمّال بنىامیه نه بر صغیر رحم کردند و نه بر کبیر؛ نه پاس حرم رسول الله(ص) را داشتند و نه احترام خانهی خدا را؛ نه براى مهاجران ارزشى قائل بودند و نه براى انصار.
از فرزندان ابوسفیانى که به اطرافیانش توصیه میکرد:
تَلَقَّفُوها یا بَنِی اُمَیَّةَ تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَالَّذِی یَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْیانُ ما مِنْ جَنَّةٍ و لا نارٍ
گوى خلافت را از میدان بربائید اى بنىامیه، سوگند به چیزى که ابوسفیان هنوز به آن وفادار است و سوگند یاد مىکند، نه بهشتى در کار است و نه دوزخى!
چه انتظارى میتوان داشت.
لذا معاویه فرزند همین ابوسفیان نیز میگفت:
ما قاتَلْتُکُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَصُومُوا... بَلْ قاتَلْتُکُمْ لِاتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ
من با شما پیکار نکردم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید... من فقط براى این پیکار کردم که بر شما حکومت کنم!
و از همه بدتر داستانى است که ابن ابىالحدید عالم معروف اهل سنت از زبیر بن بکار نقل مىکند و آن را عنوان سندى بر عدم اعتقاد معاویه به نبوت پیامبر اسلام(ص) از سوى جمعى از دانشمندان (اهل سنت) میشمرد. او مىگوید:
فرزند مغیرة بن شعبه نقل میکند که: با پدرم نزد معاویه رفتم، و پدرم غالباً نزد او میرفت و هنگام بازگشت از عقل و هوش معاویه میگفت، ناگهان شبى آمد و از غذا خوردن امتناع کرد، و بسیار اندوهگین بود، من فکر کردم حادثهاى روى داده، از علت آن پرسیدم، گفت: فرزندم! من از نزد کسى آمدم که از همه بىایمانتر و آلودهتر است!
گفتم: چه میگوئى؟
گفت: من با او خلوت کرده بودم و به او گفتم: تو به اعلا درجهی حکومت رسیدهاى، اگر عدالت را پیشه کنى، و نیکى را گسترش دهى، به نفع توست، چرا که سن تو زیاد شده است، و اگر نظر محبتى به برادرانت از بنیهاشم بیفکنى و صلهی رحم بجا بیاورى بهتر است، چرا که امروز هیچ خطرى از ناحیهی آنها تو را تهدید نمیکند، و این به عنوان ذکر خیر و ثوابى براى تو باقى میماند.
گفت: من چه امیدى به بقاى نام خویش داشته باشم؟ «اخو تیم» (اشاره به خلیفهی اول) حاکم بر کشور اسلام شد، عدالت کرد، و آنچه میبایست انجام دهد انجام داد، ولى همین که از دنیا رفت نامش فراموش شد، فقط میگویند «ابوبکر». سپس «اخو عدى» (اشاره به خلیفهی دوم) به حکومت رسید و تلاش کرد، و ده سال دامن به کمر زد، اما همین که از دنیا رفت نام او هم از میان رفت، جز اینکه میگویند «عمر».
ولى «ابن ابى کبشه» (اشاره به پیغمبر اکرم(ص)) هر روز پنج مرتبه به نام او فریاد میزنند و میگویند: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»! با این حال کدام کار خیر و کدام نام نیک (از من و امثال من) بعد از این باقى میماند، اى بىشخصیت؟! نه بخدا سوگند، مگر اینکه دفن شود، دفن شود!، (این جمله اشاره به این است که باید نام گستردهی پیغمبر اکرم(ص) را دفن کرد).[10]
و سرانجام یزید نوهی ابوسفیان همهی پردهها را کنار زد و بطور علنى و آشکارا این نعرهی مستانه را سر داد:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا / خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلْ
بنى هاشم با حکومت بازى کردند و همهی حرفها مقدمهی آن بود، و الاّ نه خبرى آمده است و نه وحى از سوى خدا نازل شده!
و به این ترتیب همان گفتهی کفرآمیز و جنایتبار نیاى خود ابوسفیان را با صراحت تمام بیان و امضاء کرد.
وضع زندانهاى امویان و شکنجههاى عجیبى که نسبت به زندانیان خود روا میداشتند که نه تنها تاریخ اسلام که تاریخ بشریت را لکهدار و سیاه کرده است گواه زندهی گفتار بانوى اسلام(س) است.
آرى، حوادث آینده بخوبى در آئینهی تابناک قلب بانوى اسلام(س) منعکس بود، و همانگونه که به روشنى در این خطبه خبر داد، بزودى سلطهگران متجاوز و بىرحم با شمشیرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم آوردند و حکومتهاى خودکامهی استبدادگر جان و مال و ناموس و دینشان را بر باد دادند.
هرج و مرج سایهی شوم و سنگین خود را بر جامعهی اسلامى افکند و مسلمانان تلخىِ آنهمه سستى و تقصیر در حمایت از حق را چشیدند.
و این است سزاى آنکس که حق را رها کند و به دنبال باطل رود.
پینوشتها
[1]. سورهی حج (۲۲)، آیهی ۱۳.
[2]. سورهی کهف (۱۸)، آیهی ۵۰.
[3]. سورهی بقره (۲)، آیهی ۱۲.
[4]. سورهی یونس (۱۰)، آیهی ۳۵.
[5]. سورهی یونس (۱۰)، آیهی ۳۵.
[6]. و از همهی اینها عجیبتر گفتار ابن ابىالحدید است که در خطبهی کتابش میگوید: «وَالْحَمْدُللهِ الَّذِی قَدَّمَ الْمَفضُولَ عَلَى الْفاضِلِ» حمد و سپاس سزاوار خداوندى است که فرد پائین تر را بر فرد برتر ترجیح داد!
[7]. اقتباس از آیهی ۱۳سورهی حج.
[8]. اقتباس از آیهی ۵۰ سورهی کهف.
[9]. سورهی هود (۱۱)، آیهی ۲۸.
[10]. ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه ۵/۱۲۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی