نوشتهاند، اسحاق كندی، فیلسوف معروف عرب، تناقضاتی در قرآن به نظرش رسید و در این زمینه شروع به نوشتن كتابی كرد. روزی یکی از شاگردان او به حضور مقدّس حضرت امام حسن عسكری(ع) شرفیاب شد. امام(ع) ضمن صحبت به او فرمود:
«اَما فیکُم رَجُلٌ رَشیدٌ یَرْدَعُ اُسْتاذَکُمُ الْکِنْدِی عَمّا اَخَذَ فِیهِ مِنْ تَشاغُلِهِ بِالْقُرآن»؛
«در میان شما مرد رشیدی نیست كه استادتان کندی را از این كاری كه پیش گرفته و خود را سرگرم به قرآن ساخته است باز دارد»؟
و به او بگوید:
ای مگس، عرصهی سیمرغ، نه جولانگه توست / عِرض[1] خود میبری و زحمت ما میداری
آن شادگرد گفت: یابن رسول الله، ما را جرأت آن نیست كه به استاد خود اعتراض كنیم. فرمود: این جمله را كه میگویم درست به خاطر بسپار و به او بگو. وقتی به وطن بازگشتی و نزد او رفتی، مدّتی سعی كن خود را به او نزدیکتر كنی و خود را همفكر و هم عقیده با او قلمداد كنی؛ به طوری كه به تو اعتماد كند و تو را از خواصّ اصحاب خود بداند. آنگاه به صورت سؤال، نه به صورت اعتراض، به او بگو: مشكلی به خاطرم رسیده كه از حلّش عاجزم، از جناب استاد تقاضامندم راه حلّی ارائه فرمایند. وقتی او اجازهی طرح سؤال داد بگو: حضرت استاد، اگر آن كس كه گویندهی قرآن است بگوید مقصود من از این آیه و آن آیه این نیست كه تو فهمیده و به من نسبت داده و اشكال بر آن گرفتهای؛ بلكه مقصود و معنای گفتار من چنین و چنان است، در این صورت، تمام اشكالاتی كه وارد كردهای، به فهم خودت وارد خواهد بود، نه به قرآن. فهمیدههای تو تناقض خواهد داشت، نه مقاصد قرآن. جناب استاد، اگر گویندهی قرآن چنین اشكالی وارد كند، چگونه باید جوابش داد؟ امام عسكری(ع) این سخن را به آن شاگرد یاد داد و فرمود: چون استادت مرد دانشمند منصفی است، سخن منطقی را كه بشنود تسلیم میشود و لجاج و عناد از خود نشان نمیدهد. تو این حرف را به او بگو و از او جواب بخواه. شاگرد از آن سفر بازگشت و طبق دستور امام به حضور استاد آمد و آن سؤال را طرح کرد. استاد آن سؤال را كه شنید، تكان خورد و تأمّل كرد و با توجّه تمام به شاگردش خیره شد و گفت: دوباره حرف خود را تكرار كن. او تكرار كرد. استاد مدّتی به فكر فرو رفت و دید حرفی است كاملاً درست و منطقی، زیرا احتمال دارد تمام این معناها كه او از قرآن فهمیده است، همان نباشد كه مقصود گویندهی قرآن بوده است؛ مثلاً مراد از امانت در آیهی:
«إنَّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأبَیْنَ أنْ یَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها و حَمَلَهَا الْإنْسانُ إنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؛[2]
آن نباشد كه او فهمیده است و مقصود از نور در آیهی: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ...»؛[3] آن نباشد که او تصوّر کرده است. در این صورت، اشكال و تناقض در قرآن نیست؛ بلكه در برداشتها و در فهمیدههای اوست. بنابراین، با چه جرأتی میتواند زبان به اعتراض به قرآن بگشاید و كتاب در تناقضات قرآن بنویسد؛ و لذا بعد از تفكّر زیاد سر بلند كرد و به شاگردش گفت: بگو ببینم، این حرف را از كجا آوردهای؟ گفت: به فكر خودم رسیده. مدّتی بود در این فكر بودم و جرأت اظهار نداشتم و عاقبت كه از حلّ آن عاجز شدم، اظهار كردم. گفت: نه، این حرف مال تو نیست و حرف اقران[4] و امثال تو هم نیست. افق این حرف خیلی بالاتر از افق افكار شماهاست. بگو از كه شنیدهای؟ گفت: راست مطلب این كه، خدمت حضرت ابومحمّد، حسن بن علی عسكری(ع) شرفیاب بودم. آن حضرت تعلیمم كرد كه از شما بپرسم. تا فهمید این حرف از آنِ كیست، گفت: آری، این نور از آن خانه درخشیده است. فوراً برخاست و تمام نوشتههایش را كه در این زمینه داشت آورد و آنها را آتش زد و سوزاند. گفت:
«اَهْلُ الْبَیْتِ اَدْرَی بِما فِی الْبَیْتِ»؛[5]
«صاحبان خانه بهتر میدانند كه در زوایای خانهشان چیست».
اجنبی[6] را چه رسیده است كه از خفایای خانهی من خبر دهد و دربارهی آن قضاوت كند. وحی در خانهی آنها نازل شده است.
«اِنَّما یَعرِفُ الْقُرآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»؛
«آن كسی كه مخاطب به خطابات قرآن است میفهمد كه مقصد و مقصود قرآن كدام است».
اگر ارشاد و هدایت حضرت امام عسكری(ع) نبود، آن مرد فیلسوف گمراه شده و جمعیتی را هم گمراه كرده بود؛ زیرا اگر یک آدم حكیم و عالم گمراه بشود، هزاران نفر دنبالش گمراه میشوند. آن كسی كه پناه به فكر او داد و نتیجتاً او را و دیگران را از جهنّم نجات داد، حضرت امام عسکری(ع) بود و لذا كهف الوری و پناه ده عالمیان هستند.
پینوشتها
[1]ـ عِرض: آبرو.
[2]ـ سورهی احزاب، آیهی ۷۲.
[3]ـ سورهی نور، آیهی ۳۵.
[4]ـ اقران: نزدیکان، همردیفان.
[5]ـ بحارالانوار، جلد 50، صفحهی 311، با پایین صفحه.
[6]ـ اجنبی: بیگانه، خارجی.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی