شترچرانی بود، بیکار مانده بود و در بدر به دنبال کار میگشت، او تنها امیدی که داشت به امام جواد(ع) بود، و چنین فهمیده بود که اگر به در خانهی او برود، ناامید نمیشود، در این مورد با ابوهاشم جعفری(ره) که یکی از آشنایان امام جواد(ع) بود، صحبت کرد که اگر به حضور امام جواد(ع) رفتی، بگو ساربانی بیکار مانده و دنبال کار میگردد، برایش کار پیدا کن.
ابو هاشم(ره) میگوید: به این قصد به حضور امام جواد(ع) رفتم دیدم با جماعتی مشغول غذا خوردن است، فرصتی بدست نیامد تا در مورد سفارش ساربان، صحبت کنم.
امام جواد(ع) رو به من کرد و فرمود: بیا جلو از این غذا بخور، کاسهی غذا را جلو من گذاشت و فرمود: بخور، در همین هنگام بیآنکه من در مورد ساربان سخنی بگویم، یکی از غلامان خود را صدا زد و به او فرمود: «ساربانی هست که با ابوهاشم(ره) نزد ما میآید، او را پیش خود نگهدار و برای او کاری معیّن کن، تا مشغول گردد.»
ابو هاشم(ره) میگوید: همراه آن حضرت به باغی رفتیم، عرض کردم: «من اشتیاق زیاد به خوردن گِل دارم، برای من دعا کن تا این عادت زشت را ترک کنم، آن حضرت سکوت کرد، و بعد از چند روز با من ملاقات نمود و پرسید: «ای ابوهاشم خداوند آن عادت را از تو برداشت».
عرض کردم: «آری، اکنون به قدری از گِل نفرت دارم، که آن را از همه چیز بدتر میدانم»[1].
پینوشت:
[1]. اقتباس از اعلام الوری، ص ۳۳۴.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی