5 - داستان اصحاب رَسّ
در قرآن در دو مورد سخن از اصحاب الرس به میان آمده، نخست در آیه 12 سوره ق، كه از تكذیب آنها از پیامبرشان، سخن گفته شده، دوم در آیه 38 فرقان، كه بیانگر هلاكت و عذاب شدید اصحاب رس در ردیف قوم عاد و ثمود است، كه همانند آنها براثر عذاب الهى ریشهکن و نابود شدند.
واژه رس[1] اشاره به چاه آب یا نهر آب است كه در سرزمین اصحاب رس بود، درباره هویت اصحاب رس، و علت عذاب آنها در میان مفسران اختلاف نظر است، ما از ذكر آنها در اینجا صرفنظر كرده، و به ذكر داستان آنها كه حضرت رضا(ع) آن را از امیرمؤمنان على (ع) نقل كرده میپردازیم:
یافث پسر نوح (ع) بعد از طوفان، در كناره چشمهای نهال درخت صنوبرى را كاشت كه به آن درخت شاه درخت، و به آن چشمه دوشاب میگفتند، این قوم در مشرق زمین زندگى میکردند، و داراى دوازده آبادى در امتداد رودخانهای بودند كه به آن رودخانه، رس میگفتند.[2] نامهاى این قریههای دوازدهگانه به این نامهای (دوازدهگانه ماههاى عجم) معروف بود، بهاینترتیب: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر و شهریور، بزرگترین شهر آنها اسفندار نام داشت كه پایتخت شاهشان به نام تركوذبن غابور، نوه نمرود بود، درخت اصلى صنوبر و چشمه مذكور در این شهر قرار داشت، از بذر همین درخت در هر یك از شهرهاى دیگر كاشته بودند و رشد كرده و بزرگ شده بود، آن قوم جاهل، آن درختهای صنوبر را خداهاى خود میدانستند، نوشیدن آب چشمه و رودخانه را بر خود و حیوانات، حرام كرده بودند، هر كس از آن آب مینوشید، او را اعدام مینمودند و میگفتند: این آب مایه حیات خدایان ما است، و كسى حق استفاده از آن را ندارد!!
آنها در هر ماه از سال، یك روز را بهعنوان عید میدانستند در آن روز بهنوبت كنار یكى از آن درختان دوازدهگانه میآمدند و گاو و گوسفند پاى آن درخت قربان مینمودند و جشن وسیع میگرفتند، و آتش روشن میکردند، وقتیکه دود غلیظ آتش مانع دیدن آسمان میشد، در برابر درخت به خاك میافتادند و آن را میپرستیدند.
سپس گریه و زارى مینمودند، و دست به دامن درخت میشدند. وقتیکه حركت شاخههای درخت، و صداى مخصوص آن درخت را (براثر باد شیطان) میدیدند و میشنیدند میگفتند؛ درخت میگوید: اى بندگان من، من از شما راضى هستم. آنگاه غریو شادى سرمیدادند، شراب میخوردند و به عیش و نوش و ساز و آواز و عیاشى میپرداختند، و در پایان به خانههای خود بازمیگشتند...
این قوم علاوه بر این عقاید خرافى، در رفتار و كردار نیز فاسد و منحرف بودند، بهطوریکه همجنسگرایی و همجنسبازی در بینشان رواج داشت.[3]
خداوند پیامبرى از نوادگان یعقوب (ع) را (كه طبق بعضى از روایات، حنظله نام داشت) براى هدایت آن قوم گمراه بهسوی آنها فرستاد.
این پیامبر، سالها در میانشان ماند و هر چه آنها را بهسوی خداى یكتا و بیهمتا و دورى از بتپرستی دعوت كرد، گوش ندادند و به راه خرافى خود ادامه دادند.
سرانجام آن پیامبر، به خدا عرض كرد: پروردگارا! این قوم لجوج دست از بتپرستی و درخت پرستى بر نمیدراند، و روزبهروز بر كفر و گمراهى خود میافزایند، و درختهایی را كه سود و زیان ندارند میپرستند، همه آن درختها را خشك كن و قدرت خود را به آنها نشان بده، بلكه از درخت پرستى منصرف شوند.
خداوند درختهای آنها را خشكانید.
آنها وقتیکه صبح از خانه بیرون آمدند در همه آن دوازده شهر دیدند كه درخت معبود، خشك شده است (این حادثه مثل توپ در بینشان صدا كرد، هرکسی چیزى میگفت) سرانجام آنها دو گروه شدند، یك گروه میگفتند: جادوى این شخصى كه ادعاى پیامبرى میکند موجب خشك شدن درختها شده [یعنى درختها نخشكیده، بلكه سحر و جادوى او، چشمهای ما را بسته بهطوریکه ما چنین خیال میکنیم] گروه دیگر میگفتند: خدایان ما به این صورت درآمدهاند تا خشم خود را نسبت به این شخص (كه مدعى پیامبرى است) آشكار سازند تا ما نیز از خدایان خود دفاع كنیم و جلو او را بگیریم، (فریاد و شعارشان بر ضد آن پیامبر بلند بود و) سرانجام همه تصمیم گرفتند تا آن پیامبر خدا را (با سختترین شكنجه) اعدام كنند.
آنها چاهى كندند، و قسمت تهِ چاه را تنگتر نمودند، و آن پیامبر خدا را دستگیر كرده و در میان آن چاه افكندند و سر آن چاه را با سنگ بزرگى بستند، آن پیامبر پیوسته در میان چاه ناله و راز و نیاز كرد، و آنها كنار چاه میآمدند و صداى ناله و راز و نیاز او را با خدا میشنیدند، و میگفتند امیدواریم كه خدایان ما (درختهای صنوبر) از ما راضى گردند و سبز شوند و شادابى و خشنودى خود را به ما نشان دهند.
آن پیامبر در مناجات خود میگفت: خدایا! مكان تنگ مرا مینگری، شدت اندوه مرا میبینی، به ضعف و بینوایی من لطف و مرحمت كن، هر چه زودتر دعایم را به اجابت برسان، و روحم را قبض كن.
آن پیامبر خدا با این وضع در آن چاه به شهادت رسید.[4]
عذاب سخت اصحاب رس
در این هنگام خداوند به جبرئیل فرمود: به این مخلوقات بنگر كه حلم من آنها را مغرور كرده، و خود را از عذاب من در امان میبینند، و غیر مرا میپرستند، و پیامبر فرستاده مرا میکشند... من به عزتم سوگند یاد کردهام كه هلاكت آنها را مایه عبرت جهانیان قرار دهم.
روز عید آنها فرارسید، همه آنها در كنار درخت صنوبر اجتماع كرده و جشن گرفته بدند، ناگاه طوفان سرخ شدیدى به سراغشان آمد، همه وحشتزده به همدیگر چسبیدند و به دنبال پناهگاه بودند، ناگهان دریافتند كه هر جا پا میگذارند، مانند سنگ كبریت شعلهور و سوزان و داغ است، در همین بحران شدید، ابر سیاهى بر سر آنها سایه افكند، و از درون آن ابر، صاعقههایی از آتش بر آنها باریدن گرفت، بهطوریکه پیكرهاى آنها براثر آن آتشها، همچون مس ذوبشده، گداخته شد، و بهاینترتیب به هلاكت رسیدند. پناه میبریم به خدا از خشم و عذابش.[5]
6 - داستان عبرتانگیز مكافات باغداران و توبه آنان
در قرآن، در سوره قلم از آیه 16 تا 33، ماجراى سوختن باغى پربار براثر صاعقه مرگبار آسمانى سخن به میان آمده، كه بهعنوان مكافات عمل صاحبان باغ بود، ازاینرو كه از دادن حق تهیدستان، خوددارى كردند، به این مناسبت نظر شما را به این داستان با استفاده از روایات و گفتار مفسران جلب میکنیم:
در زمانهای گذشته، قبل از اسلام، در سرزمین یمن، در حدود چهار فرسخى شهر صنعا، روستایى به نام صروان (یا: ضروان) وجود داشت، در این روستا یك باغ بسیار عالى و پردرخت داراى میوه، و محصولات غذایى وجود داشت، صاحب این باغ جوانمردى سخاوتمند و خداشناس بود، و بهقدری به فقراء و نیازمندان توجه داشت، كه از محصول آن باغ بهاندازه نیاز خود برمیداشت و بقیه را در بین نیازمندان تقسیم میکرد[6] نیازمندان همواره دعاگوى او بودند، و آن باغ سالبهسال رونق بیشترى داشت، و مستمندان عادت كرده بودند كه در فصل چیدن محصول، به آن باغ بروند، و حق خود را از صاحبش بگیرند، صاحب باغ نیز باکمال خوشرویی دست خالىِ آنها را پر میکرد.
این مرد ربانى گهگاه كه فرصت به دست میآمد، فرزندان خود را به گرد خود جمع میکرد، و به آنها پند و اندرز میداد و سفارشهای شایستهای میکرد، بهویژه در مورد نیازمندان، سفارش زیادترى مینمود كه: براى كسب رضاى خدا حتماً به آنها توجه كنید و از محصول باغ و كشتزار به آنها بهقدر نیازشان بدهید. حتى در آخر عمر با وصیت خود، بیشتر تأكید كرد كه مبادا مستمندان را محروم كنید.
اما افسوس كه آنها گوش شنوا نداشتند، و غرور و غفلت، آنها را از شنیدن و عمل كردن به نصیحتهای مهرانگیز پدر بازمیداشت.
بس وصیت كرد و تخم وعظ كاشت
چون زمینشان شوریده بُد سودى نداشت
گر چه ناصح را بود صد داعیه
بنده را اذنی بباید واعیه[7]
سرانجام اجل این مرد خدا سر رسید و از دنیا رفت، باغ به دست فرزندان او افتاد.
آنها نصیحتهای پدر را به باد فراموشى سپردند، حتى با یكدیگر هم سوگند شدند كه محصول باغ را براى خود ضبط كنند و چیزى به نیازمندان ندهند و به هم میگفتند: ما عیالوار هستیم، و محصول باغ و كشتزار باید براى هزینه زندگى خودمان باشد، بهقدری در این تصمیمشان جدى بودند كه حتى انشاءالله نگفتند.
هنگامیکه فصل چیدن محصول فرارسید، باهم پیمان بستند كه صبح زود دور از انظار نیازمندان میوههای باغ را بچینند.[8]
نیازمندان طبق معمول عصرِ پدر آنها، به باغ سر میزدند، به امید آنکه حق آنها داده شود، ولى محروم برمیگشتند.
خداوند بر آن باغداران بخیل و دنیاپرست و مغرور غضب كرد، نیمههای شب صاعقهای مرگبار را بهسوی آن باغ فرستاد، آن صاعقه چنان درختان آن باغ را سوزانید كه آن باغ سرسبز و خرم را همچون شب سیاه ظلمانى كرد، و چیزى از آن باغ، جز مشتى خاكستر باقى نماند.[9]
باغداران ازهمهجابیخبر، صبح زود همدیگر را صدا زدند و براى چیدن محصول بهسوی باغ روانه شدند، در مسیر راه آهسته به همدیگر میگفتند: مواظب باشید كه امروز حتى یك نفر فقیر بهطرف باغ نیاید. وقتیکه به باغ رسیدند، مشتى زغال و خاكستر دیدند، همهچیز را دگرگونشده یافتند، بهقدری كه گیج شدند و باور نمیکردند و گفتند: ما راه را گم كردهایم.
سپس گفتند: همهچیز از دست ما رفته و ما بهطورکلی محروم شدهایم.
یكى از برادران که از همه عاقلتر بود به آنها گفت: آیا من به شما نگفتم كه تسبیح خدا كنید. آنها كه باد غرورشان خالى شده بود به تسبیح خدا پرداختند و خود را ظالم و مقصر خواندند و همدیگر را سرزنش میکردند و فریاد میزدند: ایوای بر ما كه طغیانگر بودیم[10] به گفته مولانا در مثنوى:
قصهی اصحاب ضروان خواندهای
پس چرا در حیله جویى ماندهای
حیله میکردند كز دم نیش چند
كه برند از روزى درویش چند
خفیه میگفتند سرها آن بدان
تا نباید كه خدا دریابد آن[11]
سرانجام به كیفر حیله و نیرنگ خود رسیدند و به مكافات سخت گرفتار شدند.
از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
ولى این عذاب ناگهانى، باغداران را آنچنان تكان داد كه عبرت گرفتند به خصوص با نصیحت یكى از برادران که عاقلتر بود آنها از خواب غفلت بیدار شدند و توبه كردند، و دل به خدا بستند و گفتند: امیدواریم كه خداوند بهتر از آن باغ را به ما عنایت فرماید.[12]
از عبدالله بن مسعود نقل شده كه: وقتى آنها توبه حقیقی كردند، و خداوند صداقت آنها را دانست، باغ سرسبز و خرمى به نام حَیوان (زنده و پرنشاط) به آنها عطا كرد كه درختان بسیار پربار با میوههای بسیار عالى داشت، بهطوریکه دانههای خوشههای انگور آن باغ، آنقدر بزرگ و چشمگیر بود كه نظیر آن را كسى ندیده بود.[13] آرى:
غرق گنه ناامید مشو ز درگاه ما
كه عفو كردن بود در همه دم كار ما
بنده شرمنده تو خالق بخشنده من
بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
توبه شكستى بیا هر آنچه هستى بیا
امیدوارى بجوى ز نام غفار ما
در دل شب خیز و ریز قطره اشكى ز چشم
كه دوست دارم كند گریه گنهکار ما
خواهم اگر بگذرم از همه عاصیان
كیست كه چون و چرا كند ز درگاه ما
پینوشتها
[1] . اقتباس از تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 301 - 304.
[2] . بعضى احتمال دادهاند كه منظور همان رودخانه ارس واقع در شمال آذربایجان است.
[3] . بحار، ج 14، ص 12.
[4] . اقتباس از عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 207 و 208.
[5] . همان مدرك.
[6] . اقتباس از مجمعالبیان، ج 10، ص 336.
[7] . دیوان مثنوى به خطر میرخانى، ص 460.
[8] . قلم، 17 و 18.
[9] . فَاَصبَحَت كَالصَّرِیم؛ آن باغ همچون باغ سیاه ظلمانى شد. (قلم، 20)
[10] . قلم، 22 تا 31.
[11] . دیوان مثنوى به خط میرخانى، ص 213 (دفتر سوم).
[12] . قلم، 32.
[13] . مجمعالبیان، ج 10، ص 337.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی