کد مطلب: ۴۶۳۰
تعداد بازدید: ۱۶۵۸
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۸
قصه‌های قرآن| ۱۱۷
اى پسر جان! اگر درباره مرگ شك دارى، خواب را از خود بران، درصورتی‌که قدرت بر این كار ندارى، و اگر درباره روز قیامت شك دارى، بیدارى از خواب را از خود دفع كن، درصورتی‌که چنین قدرتى ندارى، و اگر در این دو مورد بیندیشى می‌بینی كه جان تو در دست دیگرى است...

حضرت لقمان(ع)| ۴


 
موعظه تکان‌دهنده لقمان


اى پسر جان! اگر درباره مرگ شك دارى، خواب را از خود بران، درصورتی‌که قدرت بر این كار ندارى، و اگر درباره روز قیامت شك دارى، بیدارى از خواب را از خود دفع كن، درصورتی‌که چنین قدرتى ندارى، و اگر در این دو مورد بیندیشى می‌بینی كه جان تو در دست دیگرى است، زیرا خواب بسان مرگ است و بیدارى پس از خواب بسان برپا شدن قیامت، پس از مرگ است.[1]
از اندرزهاى تکان‌دهنده لقمان به پسرش این بود:
«یا بُنَى تَعَلَّمتَ سَبعَةَ آلافٍ مِنَ الحِكمَةِ، فَاحفَظ مِنها اَربعَاً وَ مُرمَعِى الى الجَنَّةِ: اَحكِم سفینتك، فانَّ بَحرَكَ عَمِیق، و خَفِّف حَملَكَ فانَّ كَؤُودٌ، و اَكثِرِ الزَّادَ، فانَّ السَّفَر بَعِیدٌ، وَ اخلِصِ العَمَلَ فانَّ النَّاقِدَ بَصِیر؛»
اى پسر جان! هفت هزار حكمت آموختم، از میان این حکمت‌ها چهار حكمت را فرا گیر و به آن عمل كن، آنگاه همراه من به بهشت حركت كن:
1 - كشتى خود را محكم و استوار كن، چراکه دریاى (زندگى) ژرف و عمیق است.
2 - بار گناه خود را سبك كن چراکه گردنه عبور، بسیار سخت است.
3 - زاد و توشه فراوان براى راه سفر آخرت فراهم كن، زیرا این سفر طول و دراز است.
4 - عمل خود را خالص كن، چراکه بررسی‌کننده اعمال، تیزبین و دقت نگر است.[2]


سؤال از چهار چیز


امام صادق(ع) فرمود: لقمان، روزى پسرش را چنین موعظه كرد:
اى پسر جان! مردم قبل از تو، براى فرزندانشان اموالى انباشتند، ولى نه آن اموال باقى ماند، و نه آن فرزندان باقى ماندند، بدان‌ که تو همچون بنده مزدبگیرى هستى كه او را به كارى دستور داده‌اند، و مزدى براى كارش وعده داده‌اند، بنابراین كارت را تمام كن و تمام مزدت را بگیر، و در این دنیا مانند گوسفندى مباش كه در میان زراعت سرسبز افتاده و آن‌قدر از آن بخورد تا چاق گردد و مرگش همراه چاقی‌اش باشد، بلكه دنیا را مانند پل روى نهرى بدان‌ که بر آن می‌گذری و آن را وا‌می‌گذاری، و دیگر به آن بازنمی‌گردی، خرابش كن و آبادش مساز كه مأمور ساختنش نیستى (منظور دنیاى مادى است كه هدف قرار گرفته و پل غرور و مستى شود) و بدان‌ که فرداى قیامت وقتى در پیشگاه عدل خدا قرار گرفتى، از چهار چیز از تو بازخواست می‌کنند:
1 - از جوانی‌ات كه در چه راه به پایان رساندى.
2 - عمرت را در چه راه تمام كردى.
3 - مالت را از چه راه به‌دست آوردى.
4 - آن را در چه راه مصرف كردى؟!
بنابراین آماده پاسخ به این پرسش‌ها باش، و ازآنچه در دنیا از دستت رفته افسوس مخور، زیرا اندكِ دنیا دوام ندارد، و بسیارش از بلا ایمن نیست، پس آماده و هوشیار باش و در كارت جدى بوده و پرده غفلت را از چهره دلت بردار، و متوجه احسان خدا و شكر در برابر آن باش، و همواره توبه را در دلت تجدید نما، و قبل از فرارسیدن مرگ، از فرصت‌ها استفاده كن.[3]


سه نصیحت لقمان به پسرش


روایت شده: لقمان حكیم روزى این سه پند را به پسرش آموخت و به او چنین گفت:
پسر جانم! به تو سفارش می‌کنم كه این سه پند را به خاطر بسپار و به آن عمل كن:
1 - راز خود را به زن (همسر) خود نگو.
2 - با عَوان [مأمور حسابرسى و دفتردار نگهبانان دولتى] دوستى مكن.[4]
3 - از نوكیسه [آن‌کس كه تازه ثروتمند شده] وام نگیر.
پس از آن‌که لقمان از دنیا رفت، پسرش خواست این بندها را بیازماید، و آشكارا بنگرد كه زیان آن‌ها چیست كه پدر حكیمش به آن وصیت نموده است. گوسفندى را كشت و بعد کشته‌شده آن را در میان جوالى نهاد و سر جوال را بست و آن را به خانه آورد و در زیر تختش گودالی کند و آن را در هم آنجا دفن كرد و به همسرش گفت: من دشمنى داشتم او را كشتم و در اینجا دفن كردم، مراقب باش كه این راز را بپوشى و به كسى نگویى.
سپس در همسایگى او عوانى [سردفتر نگهبانان دولتى] بود، و دوست شد و هرروز او را نزد خود می‌آورد و برنامه روابط دوستى را با او انجام می‌داد و نیز در آن محله‌ای كه سكونت داشت، جوانى بود كه اصالت خانوادگى نداشت او با سعى و كوشش ثروتى اندوخته بود و تازه ثروتمند شده بود و به ثروت خود افتخار می‌کرد، پسر لقمان چند درهم از او وام گرفت، و آن را در گوشه خانه‌اش نهاد.
تا این‌که روزى بین پسر لقمان و همسرش دعوا و نزاعى رخ داد، در آن حال زن او فریاد زد: اى قاتل بدكار و اى خون‌ریز فتنه‌انگیز، مسلمانى را به‌ناحق كشتى و در خانه خود دفن كردى؟ اینك می‌خواهی مرا نیز بكشى....؟
صداى او به گوش همسایه‌اش عوان رسید، با این‌که پسر لقمان با عوان دوست بود، بی‌درنگ او رفت و ماجراى قتل را به پادشاه خبر داد.
پادشاه فرمان داد كه كسى باید قاتل را احضار كند. همان عوان گفت: من او را احضار می‌کنم. عوان به خانه پسر لقمان آمد و او را باکمال ذلت و اهانت از خانه‌اش بیرون كشید و برنامه دوستى خود با او را به‌کلی فراموش كرد و کشان‌کشان او را به سراى شاه می‌برد، در مسیر راه آن شخص نوكیسه، پسر لقمان را در آن حال دید، در برابر مردم و با شتاب و خشونت نزد او آمد و دامنش را گرفت و گفت: اگر تو را قصاص كنند، مال من تلف می‌شود، هم‌اکنون طلب مرا بده. [با این برخورد ناجوانمردانه آبروى پسر لقمان را برد.]
به‌این‌ترتیب گروهى اجتماع كردند و پسر لقمان را با اهانت بسیارى به‌سوی سراى شاه روانه كردند.
هنگامی‌که فرزند لقمان در برابر شاه قرار گرفت، بین آن‌ها چنین گفتگو شد:
شاه: تو كه پسر لقمان هستى، شایسته نبود كه از تو خونریزى و فتنه‌انگیزى سر زند.
پسر لقمان: من هرگز خون به‌ناحق نریخته‌ام و اصلاً آدمیزادى را نکشته‌ام.
عوان: او دروغ می‌گوید، بلكه مردى را كشته و جنازه‌اش را در خانه‌اش دفن كرده است.
پسر لقمان: از پادشاه می‌خواهم فرمان دهد تا آن مقتول را حاضر كنند، و او در میان جوالى است كه من در فلان جا دفن کرده‌ام.
پادشاه فرمان داد تا آن جنازه را حاضر كنند، مأموران به خانه پسر لقمان آمدند، همسر پسر لقمان محل دفن را نشان داد، آن‌ها ازآنجا خاک‌برداری كردند، جوالى را ازآنجا بیرون آورده و همچنان سربسته نزد شاه آوردند، وقتی‌که سر جوال را گشودند، دیدند جسد یك گوسفند است كه ذبح شده است. حاضران حیران و شگفت‌زده شدند.
شاه: اى فرزند لقمان! چرا گوسفند را ذبح كرده و دفن کرده‌ای؟ چگونگى این حادثه را برایم بیان كن.
پسر لقمان: پدرم به من چنین وصیت كرد:
1 - راز خود را به همسرت نگو.
2 - عوان (مأمور حسابرسى به امور نگهبانان) را به‌عنوان دوست خود نگیر.
3 - از نوكیسه وام نگیر. من خواستم این پندهاى پدرم را بیازمایم، وقتی‌که آزمودم به حكمت و صدق گفتار پدرم پى بردم و برایم روشن شد كه سخن او عین حقیقت است و بر هر كس كه این نصیحت را بشنود سزاوار است كه راز خود را به همسرش نگوید، از نوکیسه وام نگیرد و با عوان دوستى نكند و خانه دلش را از دوستى با ناكسان بزداید تا به خوشبختى دنیا و آخرت دست یابد...[5]
 

پی‌نوشت‌ها


[1] . المخازن، ص 278؛ بحار، ج 13، ص 417.
[2] . بحار، ج 13، 431.
[3] . اصول كافى ج 3، ص 134
[4] . این سفارش از این رو است كه در آن عصر، معمولاً چنان مأمورینى از افراد گستاخ و فاقد انضباط اخلاقى انتخاب مى شدند.
[5] . اقتباس از جوامع الحكایات، محمد عوفى، ص 137.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: