کد مطلب: ۴۳۴۲
تعداد بازدید: ۵۵۲
تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۰
قصه‌های قرآن| ۱۱۲
پیامبر(ص) بی‌درنگ، حضرت على(ع) را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت، و مركب مخصوصش را در اختیار على(ع) گذاشت و به او فرمود: حركت كن، و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبكر بگیر، و خودت این مأموریت را انجام بده.

حضرت محمد(ص) | ۲۰


تجارت پرسود


پس از آن‌که پیامبر اكرم (ص) از مكه به مدینه هجرت كرد، یكى از مسلمانان به نام صُهیب رومى كه پیرمرد بود، مقدارى مال اندوخته بود، دلش می‌خواست پر در آورد و به مدینه هجرت كرده و خودش را به پیامبر برساند، ولى مشركان از او امثال او جلوگیرى می‌کردند و نمی‌گذاشتند هجرت كند.
صُهیب به مشركان گفت: من یك نفر سالخورده هستم، اگر با شما باشم ماندن من براى شما سودى نخواهد بخشید، و اگر با شما نباشم نمی‌توانم ضررى به شما برسانم، بنابراین بیایید یك معامله و تجارتى كنیم، و آن این‌که همه اموال مرا بگیرید و مرا آزاد بگذارید تا به مدینه هجرت كنم.
مشركان موافقت كردند، اموال او را گرفتند و او را آزاد نمودند، صهیب با دست‌خالی هشتاد فرسخ بین مكه و مدینه را پیمود و خود را به رسول خدا(ص) و مهاجران رسانید. بعضى از مسلمانان به او گفتند: اى صهیب! معامله پرسودى كردى. آیه 41 تا 44 سوره كهف در تمجید این‌گونه مهاجران دل از دنیا بریده و به دین بسته نازل شد، در آیه 41 كهف می‌خوانیم:
«وَالَّذِینَ هَاجَرُواْ فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَ لاََجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ یعْلَمُونَ؛»
آن‌ها كه پس از ستم دیدن در راه خدا، هجرت كردند، در این دنیا جایگاه (و مقام) خوبى به آن‌ها می‌دهیم، و پاداش آخرت، از آن‌هم بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند.[1]


مأموریت على(ع) براى خواندن آیات برائت در مكه


یكى از رخدادهایى كه در اواخر سال نهم (ماه ذی‌حجه) رخ داد، مأموریت حضرت على(ع) از جانب پیامبر(ص) براى اعلام برائت از مشركان، در روز عید قربان در منى بود، توضیح این‌که:
آیات آغاز سوره توبه (از آیه 1 تا 13) در این هنگام نازل شد كه روح این آیات در چهار ماده زیر خلاصه می‌شود:
1 - ممنوعیت ورود بت‌پرستان به مسجدالحرام، و خانه خدا.
2 - ممنوعیت طواف با بدن برهنه.
3 - ممنوعیت شركت مشركان در مراسم حج.
4 - پیمان وفاداران به پیمان محترم است، و به پیمان‌شکنان چهار ماه مهلت داده می‌شود تا به اسلام بپیوندند وگرنه اسلام با آن‌ها در حال نبرد است.
پیامبر (ص) نخست ابوبكر را طلبید، و او را مأمور كرد تا این آیات را به‌صورت قطعنامه در مراسم حج در عید قربان در سرزمین مِنى براى مردم بخواند.
ابوبكر، آیات را گرفت و همراه چهل (یا سیصد) نفر، به‌سوی مكه حركت كرد، ولى طولى نكشید كه پیك وحى از طرف خدا، به حضور پیامبر رسید و عرض كرد:
خداوند فرمان داده است كه: این آیات را باید تو یا كسى كه از تو است، بخواند.
پیامبر(ص) بی‌درنگ، حضرت على(ع) را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت، و مركب مخصوصش را در اختیار على(ع) گذاشت و به او فرمود: حركت كن، و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبكر بگیر، و خودت این مأموریت را انجام بده.
حضرت على(ع) حركت كرد و در سرزمین جُحفه به ابوبكر رسید، و فرمان پیامبر را به او ابلاغ نمود، ابوبكر آیات را در اختیار على(ع) گذاشت، على(ع) به مكه رفت و قطعنامه بیزارى از مشركان را در منى خواند و به اطلاع مردم رسانید.
ابوبكر به مدینه مراجعه كرد، و به محضر رسول خدا(ص) رسید و عرض كرد:
نخست مرا براى اعلام برائت از مشركان، نصب كردى، ولى اكنون عزل نمودى، آیا آیه‌ای بر ضد من نازل شده است؟
پیامبر (ص) فرمود:
«لا، الّا اِنِّى اُمرتُ اَن اُبَلِّغُهُ اَنا اَو رَجلٌ مِن اهل‌بیتى»؛
نه، جز این‌که من از جانب خدا مأمور شده‌ام كه آن آیات را خودم یا یكى از مردان خاندانم ابلاغ كند.[2]
و در مسند احمد آمده، پیامبر (ص) در پاسخ ابوبكر فرمود:
«لا وَ لكِن جِبرَئیلُ جائَنِى فقالَ لا یؤدّى عَنكَ الا اَنتَ اَو رَجُلٌ مِنكَ»؛
نه، ولى جبرئیل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو یا مردى از تو، ابلاغ نكند.[3]
این ماجرا در احادیث شیعه و سنى از امور قطعى است، و به‌روشنی بیانگر آن است كه امیرمؤمنان على (ع) در مسائل مربوط به حكومت اسلامى، شایسته‌تر از دیگران است. هدف از این عزل و نصب آن است كه عملاً مردم بدانند كه على (ع) ازنظر روحیه و جهات معنوى و سیاسى، قرین و همسان پیامبر اكرم (ص) می‌باشد.


ماجراى مُباهله


در آیه 61 آل‌عمران می‌خوانیم:
«فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءكُمْ وَ نِسَاءنَا وَ نِسَاءكُمْ وَ أَنفُسَنَا و أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ؛»
هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آن‌ها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت كنیم، شما هم فرزندان خود را دعوت كنید، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنیم، شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله كنیم و لعن خدا را بر دروغ‌گویان قرار دهیم.


معنى مباهله


واژه مباهله در اصل از بَهل گرفته شده و به معنى رها كردن و برداشتن قیدوبند از چیزى است، ازاین‌رو هنگامی‌که حیوانى را به حال خود واگذارند و پستان آن را در كیسه قرار ندهند تا نوزادش بتواند به آزادى شیر بنوشد، به آن باهَلَ می‌گویند.
و اگر آن را گاهى به معنى هلاكت و لعن و دورى از خدا گرفته‌اند نیز به خاطر این است كه رها كردن واگذارى كردن بنده به حال خود، این نتایج را به دنبال می‌آورد.
و ازنظر مفهوم متداول كه از آیه فوق گرفته شده به معنى نفرین كردن دو نفر به یكدیگر است، به‌این‌ترتیب كه افرادى كه باهم درباره مسئله مهم مذهبى گفتگو دارند در یكجا جمع شوند و به درگاه خدا ابتهال و تضرع كنند و از او بخواهند كه دروغ‌گو را رسوا و مجازات كند.


داستان مباهله


سال دهم هجرت بود، پیامبر اسلام (ص) قبلاً نامه‌ای به اُسقف نجران (روحانى بزرگ مسیحیان به نام ابوحارثه) نوشته بود، و مردم مسیحى نجران را به اسلام دعوت كرده بود.
نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى بین حجاز و یمن قرار داشت، و ساكنان آن مسیحى بودند. اسقف نامه پیامبر (ص) را با دقت خواند، و در جلسه شورایى خود مطرح كرد، یكى از افراد برجسته شورا به نام شرحبیل كه فردى اندیشمند و كاردان بود، گفت: من در امور مذهبى، تخصص ندارم، ولى ما مكرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده‌ایم كه روزى مقام نبوت از نسل اسحاق (ع) به نسل اسماعیل (ع) منتقل می‌شود، محمد (ص) كه از نسل اسماعیل (ع) است، بعید نیست همان پیامبر موعود باشد باید به تحقیق پرداخت.
شورا در نظر دارد كه جمعى فهیم و كاردان به مدینه مسافرت كنند، و از نزدیك دلایل محمد (ص) را بشنوند و مورد بررسى قرار دهند. با این نظریه موافقت شد، شصت نفر از ارزنده‌ترین و داناترین مردم نجران ‌که در رأس آن‌ها سه نفر از پیشوایان مذهبی‌شان قرار داشتند، به‌صورت هیئتى به‌سوی مدینه حركت نمودند، آن سه نفر عبارت بودند از:
1 - ابو حارثه، اسقف اعظم نجران، نماینده رسمى كلیساهاى روم در حجاز.
2 - عبدالمسیح رئیس هیئت نمایندگى، كه به عقل و درایت معروف بود.
3 - اَیهَم یكى از شخصیت‌های محترم و كهنسال مسیحى.[4]
هیئت وارد مدینه شدند و به محضر رسول خدا (ص) رسیدند، و بحث و بررسى آغاز شد و ادامه یافت، سرانجام نمایندگان نجران به پیامبر گفتند: گفتگوهاى شما ما را قانع نمی‌کند، راه این است كه در وقت معین و در نقطه معینى با یكدیگر مباهله كنیم، و بر دروغ‌گو نفرین بفرستیم، و از خدا بخواهیم دروغ‌گو را هلاك كند.
در این هنگام آیه فوق بر پیامبر نازل شد، پیامبر (ص) مطابق فرمان خدا، حاضر به مباهله شد. وقت[5] و محل مباهله در نقطه‌ای در بیرون شهر مدینه در دامنه صحرا تعیین گردید. هیئت نجران از حضور پیامبر خارج شدند و سران هیئت در مجلس محرمانه خود گفتند: هرگاه محمد با افسران و سربازان خود به میدان مباهله آمد، و به مباهله خود جلوه مادى داد، متوجه می‌شویم او غیر صادق است و با او مباهله می‌کنیم، و اگر با جگرگوشه‌ها و فرزندانش با وضعى پیراسته از هرگونه تظاهر به شكوه مادى آمد، پیدا است که او پیامبر راست‌گو است، كه به‌قدری به خود و نبوتش اطمینان دارد كه حاضر است خود و نزدیكانش را در معرض خطر قرار دهد. اگر چنین شد، ما با او مباهله نمی‌کنیم.
آن‌ها در این گفتگو بودند كه ناگاه قیافه نورانى پیامبر(ص) و چهار تن دیگر نمایان گردید. آن چهار تن على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسین (ع) بودند.
اسقف گفت: من چهره‌هایی را می‌نگرم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند، و از خدا بخواهند كه كوهى از مكه را از جا بكند، بی‌درنگ كنده می‌شود، بنابراین مباهله نكنید، كه اگر مباهله كنید، همه مسیحیان هلاك می‌شوند و در سراسر زمین تا قیامت یك نفر مسیحى باقى نمی‌ماند.
مسلمانان از مهاجر و انصار براى تماشاى صحنه، از مدینه خارج شده بودند، هیئت نجران از مباهله منصرف شد و حاضر شدند هرسال جزیه (مالیات سالیانه) بپردازند، و در برابر آن، حكومت اسلامى از جان و مال آن‌ها دفاع كند.[6]
ماجراى مباهله علاوه بر این‌که دلالت بر حقانیت اسلام و شكست هیئت بلندپایه مسیحیان دارد، نشانگر عظمت مقام على (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) است، چراکه پیامبر (ص) از میان آن‌همه مسلمانان تنها این‌ها را به صحنه مباهله آورد. و با تطبیق به آیه مباهله، حضرت على (ع) به‌عنوان جان پیامبر و حسن و حسین (ع) به‌عنوان پسران پیامبر (ص) معرفى شده‌اند.
با توجه به این‌که به اجماع مفسران شیعه و سنى، منظور از «اَبنائَنا» (پسران ما) حسن و حسین (ع) است، و منظور از «نِساءَنَا» (زنان ما) حضرت زهرا (س) است و منظور از «اَنفُسَنا» (از نفوس خود ما) حضرت على (ع) است.[7]
مطابق بعضى از اخبار، پیامبر (ص) هنگام حركت به محل مباهله، دست حسن و حسین (ع) را گرفته بود، و على (ع) پیش روى پیامبر و فاطمه (س) پشت سر آن حضرت، حركت می‌کردند.[8]
نیز روایت شده: پیامبر (ص) فرمود: اگر هیئت نجران، حاضر به مباهله می‌شدند، همه آن‌ها به‌صورت خوك و میمون مسخ می‌گردیدند.
هنگامی‌که هیئت نجران از مدینه خارج شدند، پس از اندكى پیمودن راه عاقِب و سید به مدینه نزد پیامبر بازگشتند، هدایایى را به آن حضرت اهدا نموده و هر دو قبول اسلام كردند.[9]
 

پی‌نوشت‌ها


[1] . نحل، 41؛ مجمع‌البیان، ج 6، ص 361.
[2] . خصائص نسایى، ص 28؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 1077؛ ارشاد مفید، ص 33.حَسَكانى (متوفى بعد از سال 490 هجرى) در شواهد التنزیل (ج 1، ص 232) حدود 12 روایت در این مورد نقل نموده است.
[3] . مسند احمد، ج 1، ص 151.
[4] . طبق بعضى از روایات، بزرگ این هیئت، دو نفر به نام عاقب و سید، معرفى شده‌اند.(مجمع‌البیان، ج 1 و 2، ص 452).
[5] . وقت مباهله، روز 24 ماه ذی‌حجه سال 10 هجرت، بین الطلوعین بوده است.
[6] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 122؛ سیره حلبى، ج 3، ص 239؛ مجمع‌البیان، ج 1 و 2، ص 452؛ در قرارداد صلح بنا بر این شد كه هیئت نمایندگى نجران، در هرسال دو هزار حُلّه (لباس روپوش مخصوص) كه قیمت هرکدام معادل چهل درهم باشد، به حكومت اسلامى بپردازند، و سى زره و سى نیزه و سى اسب به‌عنوان عاریه در اختیار حكومت اسلامى قرار دهند.(مجمع‌البیان، ج 1 و 2، ص 452)
[7] . احقاق الحق، ج 3، ص 46، به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن؛ الدر المنثور، ج 2، ص 39.
[8] . بحار، ج 21، ص 338.
[9] . مجمع‌البیان، ج 1 و 2، ص 452.
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: