دربارهی رسول خدا(ص) نیز وقتی خدا پرده از مقابل چشم دلش بردارد، عالم به علوم اوّلین و آخرین میگردد و از عرش تا فرش، زیر نگین دانایی و تواناییش درمیآید؛ امّا اگر از روی حکمت و مصلحت مصونیّت دادن به حیثیّت وحیانی قرآن از ارتیاب مبطلان، پرده روی دیدش بیفکند، طوری میشود که از شناختن حروف الفبا روی صفحهی کاغذ و از نوشتن آن روی صفحه ناتوان میگردد و میگوید:
«قُلْ لَوْ شاءَ اللهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أ فَلا تَعْقِلُونَ»؛[1]
«بگو: [من کمترین ارادهای از خودم دربارهی قرآن ندارم و] اگر خدا میخواست، من این آیات را بر شما [حتی] تلاوت هم نمیکردم و خدا [از طریق من] شما را به این آیات آگاه نمیساخت [تا چه رسد به این که من این آیات را از روی نوشتهای بخوانم یا روی صفحهای بنویسم]».
من سالها پیش از این قرآن، در میان شما زندگی کردهام و هیچگاه اینگونه سخنان در مدّت عمرم از من نشنیدهاید. اگر آیات قرآن از ناحیهی خود من بود، طبعاً در این مدّت چهل سال که در میان شما بودهام از من شنیده بودید.
«أ فَلا تَعْقِلُونَ»؛
«آیا [این حقیقت به این روشنی را] شما درک نمیکنید»؟
یعنی همانگونه که توانایی من بر تلاوت این آیات بسته به اذن و ارادهی خداست، ناتوانی من در خواندن و نوشتن نیز بر اساس خواست و ارادهی خداست. خدا خواسته که من خطّخوان و خطّنویس نباشم تا حیثیّت وحیانی قرآن در معرض ارتیاب مبطلان قرار نگیرد.
«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ»؛[2]
«تو پیش از قرآن نه کتابی میخواندی و نه خطّی با دست خود مینوشتی وگرنه زمینهی ارتیاب برای باطلکاران فراهم میگشت».[3]
حال، آنچه خدا و رسول خدا و کتاب خدا از ما مدّعیان پیروی از قرآن میطلبند، مسئلهی اتّباع و پیروی به معنای واقعی است! در این آیه دقت فرمایید؛ دو بار کلمهی اتّباع تکرار شده است. در اوّل آیه فرموده است:
«الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاُمِّیَّ...»؛
«آنان که از رسول نبیّ امّی پیروی میکنند...».
در آخر آیه هم میفرماید:
«...وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی اُنْزِلَ مَعَهُ...»؛
«... و از نوری که همراه او نازل شده است [قرآن] پیروی میکنند...».
آنگاه میفرماید:
«...اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»؛
تقدّم (اولئک) (توسّط ضمیر فصل) از لحاظ قاعدهی ادبی، اِشعار به انحصار دارد؛ یعنی تنها این گروه، آری، تنها این گروهند که اهل فلاح و رستگاری [در روز جزا] هستند. آنان که برنامهی زندگیشان در دنیا، اتّباع و پیروی اخلاقی و عملی از رسول خدا(ص) و کتاب نازل شده از جانب خداست.
«قُلْ إنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی...»؛[4]
«بگو: اگر شما خدا را دوست دارید از من تبعیّت کنید...».
خدا برای اثبات حتمیّت و قطعیّت این حقیقت قسم یاد کرده که:
«وَ الْعَصْرِ * إنَّ الْإنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ...»؛[5]
قسم به عصر [با معانی گوناگونش] تمام افراد انسان در زیان و خسرانند. مانند آدم یخفروش زیر آفتاب سوزان تابستان، سرمایهی عمرشان لحظه به لحظه دارد آب میشود و ربحی* عایدشان نمیگردد. مگر آن گروهی که ایمان [به خدا و معاد] آورده و بر اساس ایمان، عمل صالح انجام میدهند [تنها این گروهند که دچار زیان و خسران نمیشوند و از سرمایهی عمر خود بهرههای فراوان میبرند].
فهم خوب و عمل شایسته بستر صالح شدن انسان
انسانیّت انسان به فکر است و عقل. صلاح و فساد انسان نیز مربوط به فکر و فهم اوست. آدم شدن و صالح شدن انسان در دو نقطه است: یکی نقطهی فهم و دیگری نقطهی عمل. آنها که هم خوب میفهمند و هم فهمیدههای خود را خوب به کار میبندند، انسانهای صالحند و در بازار زندگی خود زیان و خسران نمیبینند؛ زیرا قرآن میفرماید:
«إنَّ الْإنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ...»؛
(آمنوا)؛ اشاره به نقطهی صلاح در فهم است و (عملوا الصّالحات)؛ اشاره به نقطهی صلاح در عمل.
افرادی هستند که در مقام فهم، صالحند و خوب میفهمند؛ اگر فرصتی بیابند، عالمانه داد سخن میدهند و عالمانه مینویسند. امّا همینها در مقام عمل فاسدند و موقع به کار بستن فهم خود عقیمند. جمعی هم در هر دو مورد فاسدند و پایشان در هر دو وادی لنگ است. اندک سعادتمندانی هستند که در هر دو نقطه صالحند.
«...وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»؛[6]
«... و اندکی از بندگان من سپاسگزارند».
و قرآن طالب همین گروه اندک است و برای آن دو گروه پیشین که اکثریّت هستند ارزشی قائل نمیشود.
فقیه شدن مرد با شنیدن دو آیه از قرآن
اعرابی( یک مرد بیاباننشین) آمد خدمت رسول خدا(ص) و گفت: من در بیابان هستم و غالباً دسترسی به شهر و درک حضور شما ندارم. دستورالعملی بفرمایید که متذکّرم سازد.
رسول اکرم(ص) این دو آیه از سورهی زلزال را یادش داد که میفرماید:
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛[7]
«هر کسی به اندازهی سنگینی ذرّهای از کار نیک و بدش را خواهد دید و به کیفر و پاداش آن خواهد رسید».
مرد این دو آیه را شنید و گفت: ای رسول خدا، همین دو آیه مرا بس است. از جا برخاست و رفت. رسول اکرم(ص) او را همچنان نگاه میکرد و میفرمود:
«اِنْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ هُوَ فَقیهٌ»؛
«مرد فقیه شد و رفت».
یعنی از همین دو آیه، برنامهی زندگیش را گرفت و آماده برای به کار بستن آن شد. او با شنیدن همین دو آیه، با وظیفهی دینی خود آشنا گشت؛ هم خوب فهمید و هم خوب به کار بست وگرنه:
علم را هر چه بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقّق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
به فرمودهی قرآن:
«...کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أسْفاراً...»؛[8]
«... همچون چارپایی که کتابهایی بر دوش خود حمل میکند...».
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر؟
دوراندیشی پاسبان پاکدل مسلمان
در تاریخ آمده است: در زمان حکومت یکی از شاهان گذشته در اصفهان یک جوان نصرانی پنج حلقه انگشتر بسیار گرانبها گم کرد. نزد حاکم شهر رفت و از او تقاضا کرد دستور بدهید در شهر جار بزنند تا اگر کسی آنها را پیدا کرده بیاورد، فلان مبلغ هم به او جایزه میدهم (آن زمان به جای رادیو و تلویزیون و مجله و روزنامهی امروز برای اعلان مطلبی جارچی در میان کوچه و بازار و خیابان میگشت و با صدای بلند اعلام میکرد). عصر روز جمعه جمعی از علما و دیگران در منزل حاکم مشغول خواندن دعای سمات بودند؛ دربان آمد و گفت: پاسبانی آمده و میگوید: با خود حاکم کار دارم.
اجازه دادند، وارد شد. سلام کرد و گفت: آن پنج حلقه انگشتری که جوان نصرانی گم کرده، من پیدا کرده و آوردهام بدهم.
حاکم پرسید: آن را کجا پیدا کردی؟ گفت: دیشب چراغ به دستم بود و توی بازار میگشتم تا قفل مغازهای باز و چیزی از اجناس بیرون نمانده باشد؛ در این اثنا چشمم به این حلقهها افتاد؛ دانستم مال همان جوان نصرانی است که گم کرده است. آوردم تا آن را به او بدهید.
یکی از علمای حاضر در مجلس از صفا و پاکدلی آن پاسبان تعجّب کرد و پرسید: تو چقدر حقوق از دولت میگیری؟ مبلغی گفت که در نظر آن عالم بسیار ناچیز آمد.
پرسید: درآمد دیگری نداری؟
گفت: خیر.
آن عالم از باب امتحان او گفت: تو میتوانستی این انگشترهای گرانبها را که مال یک آدم نصرانی بود ببری در بغداد و اسلامبول بفروشی و صاحب ثروت و مکنت فراوان بشوی، چطور این کار را نکردی؟
پاسبان نگاه تعجّبآمیزی به عالم کرد و گفت: این حرف از شما عالم بزرگوار عجیب است! درست است که او غیر مسلمان و نصرانی است، ولی من اگر این کار را میکردم روز قیامت حضرت عیسی به پیغمبر ما میگفت: امّت تو مال امّت مرا خورده است. آن وقت پیغمبر ما در میان اهل محشر خجالت میکشید. آیا این روا بود که من کاری کنم که مایهی شرمندگی پیغمبرمان در روز قیامت باشد؟
این هم مظهری از مظاهر ایمان توأم با صفای قلب است، در حالی که هیچ نوع آشنایی با علوم و دانشهای اصطلاحی ندارد. آری:
ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را
«اِنَّ اللهَ یَنْظُرُ اِلی قُلُوبِکُم وَ لا یَنْظُرُ اِلَی صُوَرِکُم»؛
«خدا نظر به قلبهایتان میکند نه به صورتهایتان».
خودآزمایی
1- آنچه خدا و رسول خدا و کتاب خدا از ما مدّعیان پیروی از قرآن میطلبند، چیست؟
2- تقدّم «اولئک» توسّط ضمیر فصل در «...اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحونَ» از لحاظ قاعدهی ادبی، اِشعار به کدام موضوع دارد؟ توضیح دهید.
3- چرا پاسبان پاکدل مسلمان، انگشترهایی را که پیدا کرده بود، برای صاحب نصرانیاش آورد؟
پینوشتها
[1]ـ سورهی یونس، آیهی ١٦.
[2]ـ سورهی عنکبوت، آیهی ٤٨.
[3]ـ البتّه در این باب اخبار متعارضی با مضامین مختلف نقل شده، ولی جمع مقبول معتبری از اهل تحقیق ارائه نگردیده است (به بحارالانوار، جلد ١٦، صفحات ١٣٢ تا ١٣٤ رجوع شود).
[4]ـ سورهی آل عمران، آیهی ۳۱.
[5]ـ سورهی عصر، آیات ۱ تا ۳.
*ربح: سود.
[6]ـ سورهی سبأ، آیهی ۱۳.
[7]ـ سورهی زلزال، آیات ۷و۸.
[8]ـ سورهی جمعه، آیهی ۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی