فَاجْعَلُوا عَلَیْهِ حَدَّكُمْ،[1] وَلَهُ جِدَّكُمْ،[2] فَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَى أَصْلِكُمْ، وَوَقَعَ فِی حَسَبِكُمْ،[3] وَدَفَعَ[4] فِی نَسَبِكُمْ،[5] وَأَجْلَبَ[6] بِخَیْلِهِ عَلَیْكُمْ، وَقَصَدَ بِرَجِلِهِ[7] سَبِیلَكُمْ؛
تیزى و حدّتتان را علیه او به كار گیرید و تمام تلاش خود را براى مقابله با او به كار بندید؛ پس سوگند به خدا! بر اصل و ریشه شما تفاخر نمود و به حسَب شما طعنه زد و نسَب شما را بىارزش دانست، لشكریان سواره خود را تا سر حد توان بسیج نموده و متوجه شما ساخت و با پیاده نظامش راه را بر شما بست.
امام(ع)، نرمش و رفاقت با شیطان را روا ندانسته و به كارگیرى بالاترین تندى و خشم را در مقابل وى فرمان مىدهند حضرت، نهایت تلاش و كوشش در دورى از او و قطع كامل رابطه با وى را از ما مىخواهند و سوگند یاد مىكنند كه او هم مادهی خلقت خود را از شما برتر دانست و هم با بیانى توهینآمیز در مورد پدر شما، او را از «حمأ مسنون»[8] دانسته و گفت:
لَمْ أَكُنْ لِأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ؛[9]
من هیچگاه براى بشرى كه آن را از خاك سفالینى مایل به سیاهى و خشك آفریدى، سجده نخواهم نمود.
او كسى است كه حسب و نسب شما را به باد مسخره گرفته و با قسم به عزت خداوند[10] كمر بر گمراه كردن شما بسته و تمام لشكریان سواره و پیاده خود را علیه شما بسیج نموده و آنان دست به دست یكدیگر، در مقابل شما وارد عمل مىشوند:
یَقْتَنِصُونَكُمْ[11] بِكُلِّ مَكَانٍ، وَیَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَانٍ،[12] لاَ تَمْتَنِعُونَ بِحِیلَةٍ، وَلاَ تَدْفَعُونَ بِعَزِیمَةٍ،[13] فِی حَوْمَةِ[14] ذُلٍّ وَحَلْقَةِ ضِیقٍ وَعَرْصَةِ[15] مَوْتٍ وَجَوْلَةِ[16] بَلاَءٍ؛
آنان هرجا بتوانند شما را شكار نموده و دست و پایتان را قطع مىنمایند. (در این صورت) نه با تدبیر و طرح نقشه توان مقابله با آنها را خواهید داشت، و نه توان تصمیمگیرى در راندن آنها، (در حالى كه شما) در انبوهى از ذلت و تنگنایى سخت، و عرصه مرگ و جولانگاه بلا گرفتار آمدهاید.
حاصل آنكه ابلیس با به كارگیرى تمام امكانات خود و هماهنگى با شیطانهاى جنّى و انسانى با شدت و خشونت و بىرحمى كامل درصدد تنگ كردن عرصه بر شماست. او مىخواهد از همان راه استكبارى كه سببب بدبختى خودش شد، گمراهتان سازد. وى در این مسیر، از تمام ترفندهاى كهن و تجربهشدهی خود كمال بهرهبردارى را خواهد كرد.
تا اینجا با بیان رساى حضرت، به خطر توجه كردیم؛ اكنون براى دستیابى به پاسخ این پرسش كه «راه مقابله با این خطر جدّى چیست؟» در پیشگاه باعظمت مولایمان زانوى ادب زده، گوشِ جان به كلام حیاتبخش ایشان مىسپاریم:
«فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِی قُلُوبِكُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ وَأَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِیَّةُ تَكُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ[17] الشَّیْطَانِ وَنَخَوَاتِهِ[18] وَنَزَغَاتِهِ[19] وَنَفَثَاتِهِ؛[20]
پس آنچه از آتشِ (سوزان) تعصب و كینههاى جاهلیت در دلهاتان پنهان است خاموش سازید چرا كه (چنین ضعفهایى) در دل مسلمان (پیدا شود) از وسوسههاى شیطان، و تكبر و كشاندن او (به مفاسد) و دمیدنهاى اوست».
امام امیرالمؤمنین(ع) براى مقابله با ترفندهاى شیطان، به «خاموش كردن آتش تعصّب و كینههاى جاهلیت» امر فرمودند. همانگونه كه پیشتر گفتیم، «خودبزرگبینى» همچون درختى است با شاخههاى متعدد، و عصبیت احمقانه و حمیت جاهلانه، از همان شاخههاست و از ریشه آن درخت تغذیه مىكند.
البته گاهى حالت خودبرتربینى به صورت گروهى ظاهر مىشود و انسان؛ قبیله، شهر، تیم بازى خود و مواردى از این قبیل را برتر دانسته و از مطرح كردن و مقدّم دانستن آنها لذت مىبرد؛ مثلاً اگر امروز وابسته به تیم خاصى هست، از پیروزى آن اظهار شادمانى مىكند و فردا اگر عضو تیم مقابل شد، پیروزى تیم جدید برایش شادىآفرین است؛ چرا كه وابستگى خودش به این یا آن مطرح است؛ از این رو قومگرایى، نژادپرستى و قدرى فراتر «ملىگرایى»، همه به نوعى در «خود برتربینى» ریشه دارد و با معیارهاى اسلامى سازگار نیست. انسان مؤمن تنها ملاكش «حق» است و بس. «جانبدارى» یا «نكوهش» او، به سبب «حق» یا «باطل» بودن چیزى است، نه قومیت و نژاد و آب و خاك و امثال آن كه همه جلوههایى از آن صفت شیطانى است.
نكته دیگر آنكه حالت «خودبرتربینى» به لحاظ آثارش مراتب متعددى دارد. بعض مراتب آن، فقط سزاوار نكوهش اخلاقى است گاهى هم در حدّ كراهت و زمانى هم در حدّ حرمت خواهد بود و حتى بعض موارد آن ـ همانگونه كه در جریان ابلیس اتفاق افتاد ـ به كفر مىانجامد. بر این اساس، اگر انسان كمترین اثرى از این پدیدهی خانمانسوز را در وجود خود احساس كرد، پیش از اینكه این نهال ضعیف و شُوم به درختى كهنسال تبدیل شود و انسان سر از وادىِ «أَنَا رَبُّكُمُ الْأْعْلى» درآورَد، باید به مبارزه با آن بپا خیزد و به لحاظ اهمیت فوقالعادهی مطلب، كمر همت را محكم بسته و از تمام مظاهر آن به شدت دورى گزیند. او باید توجه داشته باشد كه این عصبیتها كه همچون آتشى زیر خاكستر، گاه نسبت به قبیله، گاه آب و خاك، گاه نژاد و ملّیت و... بروز مىكند، در آغاز آنچنان ظریف است كه انسان به وجود آن توجه نمىكند و احیاناً خود را به كلى از آن مبرّا مىداند.
به همین دلیل است كه مقتداى مشفقمان، زمینههاى به ظاهر ناچیز این صفت شیطانى را خطرناك دانسته و انسان را به درمان برمىانگیزانند و با عباراتى زیبا آن را از تحریكات و دمیدنهاى ابلیس مىدانند. حضرت به سرانجامِ این بادكردنها اشاره فرموده و از ابتلاى به همان سرنوشت كه خود ابلیس دچار شد بر حذرمان مىدارند، و به طور واضح بهترین درمان را بیان مىفرمایند:
1- شیوههاى حمله ابلیس و یاران وى را بیان کنید.
2- امام امیرالمؤمنین(ع) براى مقابله با ترفندهاى شیطان، به کدام کار امر فرمودند؟
3- مراتب «خودبرتربینى» را نام ببرید.
[1]. حالت خشم و غضب عارض بر انسان را «حدّة» گویند. مجمعالبحرین، ج 3، ص 35.
[2]. «عظمت»، «بهره» و «بریدن»، سه معنایى است كه براى «جِدّ» گفته شده است. بعید نیست كه «جدّیت» هم به همان معناى اخیر مربوط باشد؛ چراكه انسان با «جدّیت» است كه كار مورد نظر را یكسره مىكند، و انگار آن را «بریده»، و تكلیفش را قطعى كرده است. مقاییس اللغه، ج 1، ص 407.
[3]. حَسَب، برشمردن افتخارات پدران را گویند. تاج العروس، ج 2، ص 269.
[4]. راندن و دور نمودن. مجمعالبحرین، ج 4، ص 325؛ مصباح المنیر، ج 1، ص 196.
[5]. نَسَب، یعنى برشمردن پدر و نیاكان كسى. تاجالعروس، ج 4، ص 261.
[6]. «وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِكَ وَرَجِلِكَ» (اسراء، 64)؛ یعنى هر قدر كه خودت و یاران و پیروان و فرزندانت مىتوانید، علیه انسان به كار بگیرید. (ولى بدانید كه بر آن دسته از بنى آدم كه «بندگى» مرا پذیرفتهاند، سلطهاى نخواهید داشت). مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 658.
[7]. الرَّجِلْ، جمع راجِل، مثل تَجِرْ و تاجِر، و رَكِبْ و راكب. التبیان، ج 6، ص 499. مشابه: العین، ج 6، ص 102.
[8]. در صفحات گذشته گفتهایم «حمأ» جمع حمأة به معناى گل مایل به سیاهى است و «مسنون» هم به دو معنا آمده: ریخته شده و متغیّر. در مورد صلصال نیز دو معنا ذكر شده: 1. خاك خشك و سفال؛ 2. بدبو؛ ولى معناى دوّم با آیه 14 الرحمن: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ» نمىسازد؛ چون خاك خشك سفالین، بدبو نیست. ر.ك: التبیان، ج 6، ص 330 و 331.
[9]. حجر (15)، ۳۳.
[10]. ص (ی)، ۸۲.
[11]. «القنص و القنیص: «الصَّید...» وصِدتُ وقنصتُ واصطدت و اقتنصت یستوی تصریفها». العین، ج 5، ص 65.
[12]. تعبیرى است كه در (انفال، 12)، در داستان جنگ بدر آمده و مقصود، قطع دست و پاهاست (مجمعالبیان، ج 3 و 4، ص 809). و در اینجا كنایه از استیصال و بیچارگى انسان (غافل) در برابر شیطان است و چنان كه از انسان بىدست و پا كارى ساخته نیست، كسانى هم كه در دام ابلیس گرفتار آیند، این گونه در مقابل وى بىاراده خواهند شد.
[13]. هم تصمیم قاطعانه را گویند و هم در مورد سوگند به كار مىرود (صحاح، ج 5، ص 1985). بنابراین در توضیح عبارت نهجالبلاغه غیر از معناى تصمیمگیرى، مىتوان گفت: سوگند شما در بازداشتن آنها كارآیى ندارد.
[14]. محل تجمع و تمركز در جنگ را گویند، همچنانكه در مورد تجمع آب و شن هم گفته مىشود. صحاح، ج 5، ص 1908.
[15]. ابن فارِس (متوفاى 395) در مقاییس اللغة (ج 4، ص 267) براى «عَرْصْ» دو معنا از لغتشناس بزرگ، مرحوم خلیل بن احمد (متوفاى 175 ق) نقل مىكند (العین، ج 1، ص 297): سایه افكندن چیزى بر چیزى، و اضطراب. سپس به توضیح و بررسى مىپردازد. ظاهراً هر دو معنا با عبارت نورانى نهجالبلاغه تناسب دارد.
[16]. جَولان: دَوَران؛ از این رو اطراف چاه را به دلیل دوَران، آن جُول، و بركه و غدیر را هم به سبب دوَران آب، مِجْوَل گویند. مقاییس اللغه، ج 1، ص 495.
[17]. به یاد آوردن پس از فراموشى. مجمعالبحرین، ج 3، ص 291.
[18]. همان خودبزرگبینى است. در لغت آمده است: «النخوة، العظمة. تقول تنخّى فلان، اذا تكبّر». العین، ج 4، ص 310.
[19]. مرحوم طبرسى آن را «ایجاد مزاحمت براى وادار كردن به كارى» معنا كرده و همچنین فرمودهاند به معناى «ایجاد فساد» نیز گفته شده است و سپس از زجاج نقل كردهاند كه این تعبیر در مورد اندك وسوسه ابلیس به كار مىرود. مجمعالبیان، ج 3 و 4، ص 787.
[20]. حالتى شبیه دمیدن. لسانالعرب، ج 14، ص 223.