خدا میفرمايد:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أسْفَلَ سافِلِينَ؛[1]
ما انسان را در بهترين تركيب و نيكوترين اسلوب آفريديم. سپس او را به پستترين مراحل پستها باز گردانيديم.
يعني: ما ساختمان وجود انسان را جسماً و روحاً طوري پيريزي كرده و قوا و نيروهاي بالا برندهاي در وجودش نهادهايم كه میتواند با به كار بردن آن قوا به اعلاعليّين كمال و بهاء نائل شود و از فرشتگان سماوات هم درگذرد، امّا اين خود انسان است كه با دست خود، زنجيرهاي هوا و هوس را به پاي عقل خود بسته و در لجنزار شهوات حيواني به ذلّت و پستي افتاده و حمّال قاذورات و مزبلهی هرزگي و بيعفّتي گشته و در اسفلالسّافلين بدبختي غلتيده است.
اينچنين مردمند كه در دنيا زندگي پر گند و عفونتي دارند و بوي مشمئز كنندهی فساد اخلاق و دنائت و پليدي از همه جاي زندگي آنان به شامّهی آدميان میرسد و ايجاد نفرت و انزجار میكند و همين مردمند كه در عالم بعد از مرگ نيز با دوزخيان در دركات پست و آتشين جهنّم، وضع رنجآور و دردآلود و پرسوز و گدازي خواهند داشت.
تا اينجا از نظر قرآن و حديث پي برديم كه بيماري قساوت دل موجب بطلان انسانيّت انسان است و مايهی هلاك دائمي بشر. بنابراين بر ما لازم و واجب عقلي است كه در حال خود بينديشيم و در قلب خود تفحّص كنيم، اگر آثار و علائم اين مرض را در خود احساس میكنيم، تا وقت نگذشته و مهلتي باقي است بيدرنگ دست به كار علاج و درمانش شويم و از مسامحه و سهلانگاري بپرهیزيم.
زيرا اِهمال و تسامح در علاج مرض، يكي از دو خطر را حتماً مستلزم است: يا افتادن به چنگال مرگ به طور ناگهاني و يا مزمن شدن و ريشهدار گشتن مرض و صعبالعلاج بودن آن و عاقبت با همان مرض جان دادن و به عذابهاي دردناك بعد از مرگ مبتلا شدن كه قرآن میفرمايد:
أنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتَي عَلَي ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللهِ وَ إنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ؛[2]
خواهد گفت انسان، اي اندوه و ندامت بر تفريطها و تبهكاريها كه در جانب حقّ مرتكب گشته و عمر دنياييام را با مسخرگيها گذراندم.
أوْ تَقُولَ حِينَ تَرَي الْعَذابَ لَوْ أنَّ لِي كَرَّةً فَأكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ؛[3]
يا وقتي عذاب را ديد، خواهد گفت: اي كاش بازگشتي به دنيا داشتم و به دستهی نيكوكاران میپيوستم.
...يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإنْسانُ وَ أنَّي لَهُ الذِّكْرَي * يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي؛[4]
...در آن روز آدمي میپذيرد [و بيدار میشود] امّا آنجا چه جاي پندپذيري [وبيداري] است؟! میگويد: اي كاش براي زندگيام پيش میفرستادم.
آن روز انسان میفهمد كه دنيا مانند صحنهی خوابي زودگذر سپري گشته و زندگي واقعي كه زندگي آخرت است فرا رسيده، ولي ياللاسف كه سرمايهی آن زندگي را كه اعمال صالحهی دنيايي و قلب سليم و ملكات فاضلهی اخلاقي است همراه نياورده و با محروميّت و ناكامي دائم قرين گشته و لذا با حسرت و افسوس فراوان فرياد: يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي؛ سر داده و نتيجهاي هم نمیگيرد.
پس علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد و تا رمقي باقي است در اصلاح خود بايد كوشيد كه خطر، فوقالعاده عظيم است و خسران، غير قابل جبران. خدا به پيغمبراكرم(ص) دستور میدهد:
وَ أنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِيَ الْأمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ؛[5]
بترسان آنها را از روز حسرت، روزي كه [به خود بيايند و ببينند] دنياي آنانبه غفلت سپري گشته و كار گذشته و ايمان به حقّ نياوردهاند.
واضح است كه براي علاج هر مرض اوّل بايد علّت و سبب پيدايش مرض را شناخت و در دفع و رفع آن كوشيد، در اين صورت است كه با رفع علّت، مرض خود به خود رفع میگردد. قرآن كريم نشان میدهد كه قساوت يك بيماري عارضي است بر قلوب آدميان؛ نه اين كه ملازم سرشت و طبيعت انسان باشد، بلكه مولود يك سلسله انحرافات و كجرويهاي آدمي است كه با سوء اختيار خود وي در مسير حيات پيش میآيد و دلها را از قابليّت پذيرش هدايت انداخته و مسخ میكند و به صورت موجودات مردهاي در میآورد كه جز جنبش حيواني براي تأمين حيات مادّي، هیچ گونه اهتزاز انساني از خود نشان نمیدهند و احساس مسؤوليّتي نسبت به كمالات معنوي در خود نمینمايند و همچنان يك عمر با بيخبري از مبدأ و منتهاي هستي میخورند و میخوابند و عاقبت سر از پايان شوم دردناكي در میآورند. اين حالت يك حالت عارضي است نه ذاتي و طبيعي كه قرآن میفرمايد:
كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ؛[6]
نه چنان است [قيامت افسانه نيست] بلكه خباثت و پليدي گناهان همچون زنگار بر دلها نشسته و از قابليّت اهتداء و صلاحيّت درك حقايق، انداخته است.
دل كه در محاصرهی شيطان درآمد محروميّتها خواهد داشت
حضرت رسول اكرم(ص) میفرمايند:
لَو لا اَنَّ الشَّياطينَ يَحومونَ عَلَي قُلوبِ بَني آدم لَنَظَرُوا اِلي مَلَكوتِ السَّماءِ؛[7]
اگر نه اين بود كه شياطين در اطراف دلهاي آدميان میچرخند، آنها ملكوت
آسمان را مشاهده میكردند.
این جمله به خوبي میفهماند كه خاصيّت انسان، بالطّبع آشنايي با ملكوت و درك حقايق آسماني و نائل گشتن به مقامات عاليهی معنوي است و اگر قلب آدمي سليم و مبرّا از عوارض شيطاني باشد، چشمانداز بصيرتش فوقالعاده وسيع است و ادراكاتش بسيار عميق. ولي مشروط به اينكه مراقب باشد كه فضاي قلبش زادگاه و چراگاه شياطين نشود و منكوس[8] نگردد.
امام صادق(ع) میفرمايد:
كَانَ أبِي(ع) يَقُولُ مَا مِنْ شَيْءٍ أفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ إنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّي تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيُصَيِّرَ أعْلاهُ أسْفَلَهُ؛[9]
پدرم [امام باقر(ع)] میفرمود: هیچ چيزي نيست كه فسادش براي قلب بيشتر از گناه باشد، همانا قلب، گرفتار آميزش با سيّئات میشود و عليالدّوام، گناه اثر خود را در دل مینشاند [يعني شيريني و حلاوت گناه در دل جايگزين میشود] تا آن كه بر قلب غالب میشود و عاقبت وجههی اعلاي او را تبديل به وجههی اسفلِ میكند [و واژگونش میسازد].
قلب آدمي كه بر حسب طبع اوّلي، چهرهاش رو به خدا و مستعدّ عروج به عالم بالا و نيل به درجات رفيعهی قرب حضرت حقّ است، در اثر گرايش به خطيئات، تغيير قيافه میدهد و وجههاش وجههی دنياطلبي و باطلخواهی میشود و همّش رسيدن به آرزوهاي پست نفساني.
امام صادق(ع) میفرماید:
إنَّ الْعَمَلَ السَّيِّئَ أسْرَعُ فِي صَاحِبِهِ مِنَ السِّكِّينِ فِي اللَّحْمِ؛[10]
همانا سرعت تأثير گناه در انسان [از نظر محروميّت از ادراكات معنوي] بيشتر است از سرعت تأثير كارد برنده در گوشت.
شايد بعضي توهّم كنند كه اعمال آدمي از سخن گفتن و نگاه كردن و استماع نمودن و افعال ديگري كه از اعضا و جوارح صادر میشود يك سلسله حركات زوالپذيري هستند كه موجود میشوند و معدوم میگردند و اثري از آنها در حومهی وجود انسان باقي نمیماند تا عكسالعمل زشت و زيبايي بهوجود بياورد.
ولي حكماء و صاحبنظران در مسائل عقلي، در مباحث مربوط به انسان میگويند، ارتباطي بسيار عميق بين جسم و روح انسان برقرار است كه فعّاليّتهاي روحي در بدن مؤثر است و فعّاليّتهاي بدني در روح اثر میگذارد؛ آن چنان كه هر گفتار و كرداري كه از آدمي صادر شود، اثر و نقشي از آن در صفحهی روح و لوح جان ظاهر میشود و در صورت تكرار آن كار، اثر روي اثر و نقش روي نقش میآيد و تدريجاً حالتي میشود راسخ و نافذ در صفحهی قلب كه در اصطلاح علمي آن حالت راسخهی در قلب را ملكهی نفسانيّه میگويند و اين ملكهی نفسانيّه در نتيجهی اشتداد به حدّي میرسد كه خود جوهري میشود منشأ آثار و منبع افعال.
شما اگر قطعهی زغالي را در مجاورت آتش قرار بدهید ابتدا حرارت اندكي از آتش به زغال میرسد، اين حرارت در ابتدا بسيار ناچيز است به طوري كه اگر دست به زغال حرارت گرفته بزنيد اصلاً احساس گرمي نمیكنيد ولي مدّتي كه گذشت و حرارتهاي پيدرپي به زغال رسيد، حرارت در جسم زغال، شدّت پيدا میكند و راسخ در جسم آن میشود. كمكم میبينيد روي زغال گل انداخت و قرمز شد و سرخ شد و آن سرخي رو به اشتداد رفت و عاقبت آن زغال صورت آتش به خود گرفت و يك قطعه آتش گداختهاي شد كه خود منشأ حرارت و سوزندگي گرديد و الان به هر جسمي برسد میسوزاند.
همچنين است آثاري كه از رفتار و گفتار انسان در صفحهی جانش پيدا میشود و در نتيجهی تكرار عمل، آن اثر شديدتر میگردد تا آن كه تمام صفحهی قلب را پر میكند و آدمي در آن موقع است كه يا همچون فرشتهی آسماني موجودي پاك و درخشان میشود و منبع افكار و اعمال پاك و يا مانند ديوي پليد و خطرناك میگردد و منشأ انديشههاي زشت و اعمال ناپاك. جان بشر يك چنين خاصيّت انفعال و تأثّر را دارد كه از ديدن هر منظره و شنيدن هر صدا و خوردن هر غذا و گفتن هر سخني، اثر بر میدارد و در خود میپذيرد و همين خاصيّت انفعال و پذيرش است كه راه ترقيّات در علوم و صنايع را براي بشر باز كرده است.
اگر اين خاصيّت انفعال و پذيرش در انسان نبود، چگونه يك طفل صافيالضّمير و خاليالذّهن از تكرار درس و خواندن و شنيدن به مقامات عاليهی علم و دانش میرسيد؟ اگر استعداد تأثّر و اشتداد اثر در نفس آدمي نبود اين همه ترقيّات روزافزون در مظاهر صنعت و هنر پيش نمیآمد و بشر بر آسمان و زمين مسلّط نمیشد.[11]
آري! همين خاصيّت انفعال قلب از عمل است كه سبب میشود اعمال بد آدمي در دل اثر متراكم میگذارد و بالمآل توليد بيماري قساوت قلب كرده و او را به هلاك ابدي میافكند.
مَا مِنْ عَبْدٍ إلاّ وَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإذَا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَ إنْ تَمَادَي فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّي يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإذَا غَطَّي الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إلَي خَيْرٍ أبَداً وَ هُوَ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ كَلَّا بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ؛[12]
هیچ بندهاي نيست مگر اين كه در قلبش نقطهی سفيدي است [البتّه روشن است كه مراد از قلب، روح است و شايد مقصود از نقطهی سفيد همان فطرت صاف و درخشان انسان باشد كه در مسير توحيد و خداشناسي و آمادهی تحصيل فضايل روحي و اخلاق الهی است] پس اگر گناهی مرتكب شود، نقطهی سياهی در آن نقطهی سفيد ظاهر میشود. حال اگر توبه كرد [و پشيمان شد] آن سياهی زائل میشود و اگر متمادي در گناهان شد [و اصرار بر معاصي ورزيد] آن نقطهی سياه رو به ازدياد [و شدّت] میرود تا آن كه تمام آن نقطهی سفيد را میپوشاند. پس همين كه آن نقطهی سفيد پوشيده شد [در آن موقع است كه] صاحب آن قلب [مبتلا به بيماري مهلك قساوت گشته و] تا ابد به خير و سعادت بر نمیگردد و همان است فرمودهی خداي عزّوجلّ:
كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ؛[13]
نه چنان است، بلكه اعمال زشت آنان پليدي و چرك متراكم بر قلوبشان نهاده است.
از بررسي كوتاهی كه در قرآن و روايات و تحقيقات ارباب علم و حكمت به عمل آمد، روشن شد كه قلب انسان به حسب طبع اولّي و صفاي فطري، مستعدّ براي درك حقايق معنوي و مشاهدهی ملكوت آسمان و نيل به درجات قرب الهی میباشد ولي موجباتي از خارج سبب میشود كه قلب با اين صلاحيّت و استعداد عظيم از كار و وظيفهی فطري خود عاطل مانده و از درك معارف اصيل، محروم گردد. شرف جوهري خود را از دست داده و از آسمان به زمين سقوط میكند و همّي جز تحصيل شؤون مادّي و جمعآوري بهرههاي موقّت دنيايي در خود نمیبيند.
مطالب مربوط به دين خدا و آخرت در نظرش بيارزش و غير قابل توجّه میآيد. نه از ديدن منظرهاي عبرتانگيز عبرت میگيرد و نه از شنيدن و خواندن سخني پندآميز، متأثّر میشود و به راه میآيد. اين همان بيماري خطرناك قساوت است كه خطرناكتر و زيانبخشتر از هر مرضي براي انسان است و لذا قرآن كريم براي تحذير و مصون داشتن از ابتلا به اين مرض با تعبيري تهديدآميز میفرمايد:
...فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ...؛
...واي بر بدبختي مردم قسيّ القلب كه از ياد خدا متذكّر نمیشوند... و از آيات خدا پند نمیگيرند و هم روشن شد كه عامل مؤثّر در پيدايش بيماري قساوت دل، گرايش به گناه و بيپروايي در معصيت خداست. بيبندوباري انسان در امر گناه و بياعتنا بودن نسبت به فرامين پروردگار است كه دل را مرتع شيطان میسازد و قلب را قسيّ و متحجّر كرده و آن را كانون افكار پليد و منبع اخلاق زشت و اعمال ناشايست میگرداند و در نتيجه، آدمي از خدا بريده و به شيطان میپيوندد و يار وفادار ابليس میگردد آن چنان كه خدا میفرمايد:
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛[14]
آن كس كه [در اثر ارتكاب گناه] قلبش نسبت به خداشناسي و حقيقتفهمي، كور و نابينا گردد، شيطاني را مسلّط بر او میسازيم كه آن شيطان هميشه با او باشد [و با وسوسههاي ضلالانگيزش او را از راه سعادت باز داشته و به راه هلاكت وا دارد و بدبختي دردناكتر اين كه او با اين وصف نداند كه در طريق ضلالت است، بلكه چنين پندارد كه راه او همان شاهراه هدايت و طريق سعادت است].
۱- تفسیر آیات ۴و۵ سورهی تین را شرح دهید.
۲- دو خطر اِهمال و تسامح در علاج مرض قساوت قلب را بیان کنید.
۳- چرا قرآن كريم براي تحذير و مصون داشتن از ابتلا به بیماری قساوت قلب با تعبيري تهديدآميز سخن گفته است؟
[1]ـ سورهی تین، آیات ۴و۵.
[2]ـ سورهی زمر، آيهی ۵۶.
[3]ـ همان، آیهی ۵۸.
[4]ـ سورهی فجر، آیات ۲۳ و ۲۴.
[5]ـ سورهی مریم، آيهی ۳۹.
[6]ـ سورهی مطفّفین، آيهی ۱۴.
[7]ـ المحجة البيضاء، جلد ٢، صفحهی ١٢٥.
[8]ـ منکوس: سرنگون.
[9]ـ کافی، جلد۲، صفحهی ۲۶۸.
[10]ـ كافي، جلد ٢، صفحهی ٢٧٢، حديث ١٦.
[11]ـ قسمت مربوط به تأثر قلب از عمل، اقتباس از گفتار مرحوم صدرالمتألّهین میباشد ـ اسفار چاپ قديم، جلد ٤، صفحهی ٩٠٣.
[12]ـ کافی، جلد۲، صفحهی ۲۷۳.
[13]ـ سورهی مطفّفین، آيهی ۱۴.
[14]ـ سورهی زخرف، آيهی ٣٦.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت