فصل اوّل: توحید
حد نصاب در اعتقاد به توحید چیست؟ (در چه صورت فرد از اسلام خارج میگردد؟ آیا عدم اعتقاد به توحید صفاتی و ذاتی به معنای دقیق آن باعث خروج از اسلام میشود؟)
در حکم به اسلام اقرار به کلمه توحید معتبر است یعنی بدون آن اگر شخص سابقهی کفر داشته باشد- هر چند قلباً معتقد به مضمون این کلمه طیبه باشد- حکم به اسلام او نمیشود. با این اقرار که مقرون به فهم اجمالی و عرفی معنای آن است و توحید ذاتی در همان مفهوم اجمالی آن درج است، شخص موحد شمرده میشود.
این اقرار با اقرار به صفات معروفه مثل حیات و قدرت و علم و غیرها نیز برابر و مساوق است هر چند شخص التفات به آنها نداشته باشد. مسلم است که اقرار به خدای فاقد حیات و تحقق و علم و قدرت از کسی معقول و منطقی نیست وقتی گفتند: «لا اله الا الله» بالاجمال به همه صفات کمالیه اقرار میکنند.
امّا مطلب توحید صفاتی به معنای این که خدا در صفات کمالیه خود منفرد و یکتا است و شبیه و نظیر یا شریک ندارد نیز فی الجمله در همان اقرار به کلمه توحید مندرج است اگر چه موقع تلفّظ و اقرار به آن مغفول عنه باشد ولی با توجه به تفصیل این معنی مورد قبول است. بنابراین اقرار به وحدانیت خدا اقرار به وحدانیت او از جهت ذات و صفت میباشد یعنی خدا ذاتاً و صفتاً واحد است و مثل و نظیر ندارد.
اما این مطلب که صفات خدا عین ذات اوست یا زاید بر ذات است این مستقیماً به معنای بیضد و ندّی او در ذات و صفت مربوط نمیشود و در نزد اهل نظر و تامل که این سؤال برایشان مطرح میشود قول به زیادتی صفات بر ذات مستلزم مفاسد کثیره میشود که اگرچه به ظاهر حکم بکفر قائل آن نشود توحید او را مخدوش میسازد.
در اینجا این سؤال پیش میآید که اگر برای شخص سؤال از اینکه صفات زاید بر ذات یا عین ذات است و به عبارت دیگر چگونگی اتصاف حق به صفات کمالیهای که در کتاب و سنت ثابت است جلو آمد، آیا واجب است در آن تحقیق کند و از کتاب و سنت حق را به دست بیاورد ظاهراً میتوان گفت که این تحقیق بعد از اعتقاد اجمالی وجوب ندارد.
اگر کسی برای حفظ «ظواهر» بگوید: خدا جسم دارد لکن بلاکیف و فوقیت مکانی دارد لکن بلاکیف نظیر آنچه از مالک نقل شده: «الاستواء معلوم و الکیفیة مجهولة و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة»، در پاسخ چه میفرمایید.
این عبارت ممکن است اقرار به عجز از معرفت استواء و ما هو ظاهر بزعمهم فی الجسمیه باشد که بگویند به آنچه واقع امر و حقیقت است ما معترفیم ولی این کافی نیست باید به این صفت سلبی که خداوند جسم نیست عقیدهمند بود.
استواء معلوم است و کیفیت مجهول یعنی چه؟ یعنی خارجاً خدا بر عرش نشسته است ولی چگونگی آن مجهول است، این عبارت اخرای جسمیت است. اگر استواء، احاطه علمی و قدرت و این گونه معانی نباشد همان جسمیت میشود.
متأسفانه در کلمات بعضی حکما هم مشابه این تعبیرات دیده میشود قال فی التنقیح: «و العجب من صدر المتألهین حیث ذهب الی هذا القول (الی انه جسم لا کسایر الاجسام) فی شرحه علی الکافی و قال ما ملخصه: انه لا مانع من التزام انه سبحانه جسم الهی فان للجسم اقساماً (فمنها) جسم مادی و هو کالاجسام الخارجیة المشتملة علی المادة لا محالة و (منها) جسم مثالی و هو الصورة الحاصله للانسان من الاجسام الخارجیة و هی جسم لا مادة لها و (منها) جسم عقلی و هو الکلی المتحقق فی الذهن و هو ایضاً لا مادة له بل وعدم اشتماله علیها اظهر من سابقه و (منها) جسم الهی و هو فوق الاجسام باقسمامها و عدم حاجته الی المادة اظهر من عدم الحاجة الیها فی الجسم العقلی و (منها) غیر ذلک من الاقسام و لقد صرح بان المقسم لهذه الاربعة هو الجسم الذی له ابعاد ثلاثة من العمق و الطول و العرض و لیت شعری ان ما فیه هذه الابعاد و کان عمقه غیر طوله و هما غیر عرضه کیف لا یشتمل علی مادة و لا یکون مترکباً حتی یکون هو الواجب سبحانه نعم عرفت ان الالتزام بهذه العقیدة الباطلة غیر مستتبع لشیء من الکفر و النجاسة کیف و اکثر المسلمین- لقصور باعهم- یعتقدون ان الله جسم جالس علی عرشه و من ثمة یتوجهون نحوه توجه جسم الی جسم مثله لا علی نحو توجه القلبی[1]»
[1] التنقیح، 2/ 78.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت