کد مطلب: ۵۶۳۴
تعداد بازدید: ۲۷۹
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۰:۴۱
پرتوی از عظمت امام حسین (ع) | ۱۴
پنجاه سال از درگذشت پیامبر عطوف و مهربان و سرمایه عزّت و برکت نگذشته بود که جمعی از اشرار و منافقین امت او از کسانی که به زبان شهادت به رسالت و پیامبری او می‌دادند، از کسانی که دعوت پیغمبر و برنامه‌های آسمانی او همه‌چیزشان: عزّتشان، مجدشان، قدرتشان و افتخارشان شده بود، جمع شدند و مرتکب بزرگ‌ترین جنایات تاریخ و حق‌نشناسی شدند.

بخش نخست: شخصیّت و فضایل امام حسین (ع) | ۱۳


انعکاس شهادت سیدالشهدا(ع)


شهادت امام حسین(ع) در تمام مجامع اسلامی و بلاد مسلمان‌نشین با تأثر و تأسف شدید روبه‌رو شد.
برای مسلمان‌ها غم‌انگیزتر از خبر فجیع شهادت یگانه سبط پیغمبر و یادگار آن سرور خبری نبود.
اگرچه ـ در پاره‌ای از نقاط دورافتاده از مرکز اسلام که تربیت آنها تحت سلطه شدید اموی بود و کنترل اخبار، آنها را از آگاهی به حقایق آنچه در عالم اسلام اتّفاق می‌افتاد، مانع بود ـ در ابتدا آن‌طور که باید شهادت آن حضرت به گوش افراد نرسید، ولی با تبلیغات و افشاگری‌های اسیران کربلا و رفت‌وآمد مطلعین، عموم مردم از سوء رفتار بنی‌امیه با خاندان پیغمبر آگاه شدند و موج نفرت و انزجار به زودی همه‌جا را فرا گرفت.
به راستی در آن شرایطی که حسین(ع) را شهید کردند ـ که همه‌جا را مأموران دولتی و سربازان دژخیم که شرف خود را به جیره و حقوق فروخته بودند، تحت نظر گرفته و دستگاه جاسوسی و کارآگاهان حکومت در همه گوشه و کنار کوچک‌ترین عکس‌العمل مردم را گزارش می‌دادند و آنها را به سیاه‌چال‌های زندان و تعذیبات شدید مبتلا می‌ساختند ـ اگر به جای حسین(ع) پیغمبر(ص) را هم شهید می‌کردند، در ابتدا شاید خیلی بیش از اینها انعکاس آن در جوامع مسلمین آشکار نمی‌گشت.
دوست و دشمن، عالم و جاهل، زن و مرد، از این واقعه انگشت حیرت به دندان گزیدند، و از مهابت این عمل وحشیانه و گستاخی و جسارتشان نسبت به هتک حرمت خدا و رسول، تعجّب‌ها نمودند.
بعضی از افراد سرشناس مانند عبدالله بن عمرو بن عاص بااینکه شهادت علی(ع) را در محراب عبادت شنیده بود، شهادت حسین(ع) و تجاسر اشرار را به قتل آن حضرت پیش‌بینی و باور نمی‌کرد.
آری باورکردنی هم نبود، زیرا هنوز پنجاه سال از رحلت پیغمبر اعظم اسلام(ص) نگذشته بود ولی بانگ توحید و صدای رسالت او با سرعت عجیب به گوش جهانیان رسیده و دامنه فتوحات اسلام و نهضت آزادی انسان‌ها از پرستش بت‌ها و پیکره‌ها و زمامداران و پادشاهان و امپراطوران، آسیا و آفریقا را تکان داده بود، و قسمت عمده از کشورهای بزرگ وارد نهضت آسمانی اسلام شده و به تعالیم قرآن گرویده و ذمائم اخلاقی را پشت سر می‌گذاشتند. روزبه‌روز صیت عظمت پیغمبر اعظم(ص) دل‌های بسیاری را فتح می‌ساخت.
پیغمبری که به سوی قومش و به سوی همه افراد بشر، همه درهای رحمت، عزّت، سعادت، غنا و ثروت و خیر دنیا و آخرت را گشود و آنها را از تاریکی به روشنایی، و از ظلمت به نور، و از مرگ به زندگی، و از آن وضع وحشیانه و پر از ننگ و ناکامی به آن حیات شرافتمندانه و اجتماع عالی و انواع نعمت‌ها رسانید.
پنجاه سال از درگذشت پیامبر عطوف و مهربان و سرمایه عزّت و برکت نگذشته بود که جمعی از اشرار و منافقین امت او از کسانی که به زبان شهادت به رسالت و پیامبری او می‌دادند، از کسانی که دعوت پیغمبر و برنامه‌های آسمانی او همه‌چیزشان: عزّتشان، مجدشان، قدرتشان و افتخارشان شده بود، جمع شدند و مرتکب بزرگ‌ترین جنایات تاریخ و حق‌نشناسی شدند. پسر عزیز آن پیغمبر را که مانند خود پیغمبر مایه افتخار و سربلندی آنها و مظهر تمام کمالات انسانیت بود و برای نجات امت، تلاش و کوشش می‌کرد با اهل بیت و اطفال خردسال و تنی چند از یاران و اصحابش که همه از اوتاد أرض، و قرّاء قرآن، و عبّاد و زهّاد و معلّمان بزرگ اخلاق فاضله انسانی و راهنمای جامعه و در پاکی و طهارت نمونه فرشتگان مقرّب خدا بودند ـ در یک بیابانی فرود آوردند و در شدّت زحمت تشنگی قرار داده، و آب را بر روی آنها که میهمان بودند بسته ـ و به فجیع‌ترین وضعی که تاریخ نظیر آن را نشان نمی‌دهد کشتند.
باورکردنی نبود، زیرا انتظار نمی‌رفت خیانت و جنایت بشر تا این حد هم جلو برود، زیرا انتظار نمی‌رفت بشریت این‌گونه در عمیق‌ترین درکات نکبات اخلاقی و رذائل ظلم و ستم سقوط کند.
بی‌نهایت شگفت‌انگیز بود، زیرا بسیاری از کشندگان حسین(ع)، او را دعوت کرده بودند، حسین(ع) را می‌شناختند و از او در عالم اسلام کسی را فاضل‌تر نمی‌دانستند.
زیرا دین‌فروشی و شرافت‌فروشی آنها بر همه آشکار شد خودشان هم اقرار داشتند. ابوعثمان عبدالرّحمان نهدی که در عهد پیغمبر(ص)، اسلام اختیار کرده و در چندین جنگ مسلمین با کفار شرکت نموده، و دوازده سال مصاحبت سلمان فارسی را یافته، و در عبادت و قرائت قرآن معروف بود وقتی حسین(ع) به شهادت رسید، از شدت تأثّر و ناراحتی از کوفه هجرت کرد، و گفت:
لا أَسْکُنُ بَلَداً قُتِلَ فِیهِ إبْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص)؛[1]
در شهری که در آن پسر دختر پیغمبر(ص) کشته شده باشد سکونت نمی‌گزینم.
امّ‌سلمه که در بین زنان پیغمبر(ص) بعد از خدیجه امّ‌المؤمنین نمونه برجسته یک زن مسلمان بود به روایت ابن سعد وقتی خبر شهادت امام حسین(ع) به او رسید (متعجّبانه) گفت:
آیا چنین کاری را کردند؟ خداوند خانه‌ها و قبرهایشان را از آتش پر کند سپس آن‌قدر‌ گریه کرد تا بی‌هوش شد.[2]
حسن بصری می‌گفت: اگر کشندگان حسین از قوم من بودند، و مرا میان بهشت و جهنم مختار می‌ساختند، آتش جهنم را بر بهشت می‌گزیدم برای آنکه در بهشت، چشمم به روی پیغمبر(ص) نیفتد و از آن حضرت شرمنده نشوم.[3]
زهری می‌گوید: وقتی خبر شهادت حسین(ع) به ربیع بن خیثم رسید گریه کرد و گفت: کشتند جوانانی را که اگر رسول خدا(ص) ایشان را می‌دید دوست می‌داشت آنها را و با دست خود به آنها غذا می‌داد و آنها را بر زانوی خود می‌نشانید.[4]
یحیی بن حکم وقتی از کسانی که سر سیدالشهدا(ع) را آورده بودند، پرسید: چه کردید؟ گفتند: وارد شدند بر ما از ایشان یعنی اهل بیت، هجده مرد، ما همه را کشتیم، و این سرهای آنها و این زنان اسیر آنهاست، یحیی بن حکم[5] گفت:
حُجِبْتُمْ عَنْ مُحَمَّدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَنْ اُجَامِعَکُمْ عَلَی أَمْرٍ أَبَداً ثُمَّ قَامَ فَانْصَرَفَ؛[6]
شما از محمّد(ص) در روز قیامت پوشیده و محجوب شدید (یعنی چشمتان به جمال آن حضرت نخواهد افتاد) من هرگز در هیچ کاری با شما همکاری نخواهم کرد و برخاست و رفت.
و این یحیی همان کس است که آن اشعار معروف را در مجلس یزید خواند.
ابومخنف می‌گوید: خبر داد مرا ابوجعفر عبسی از ابی‌عمّاره عبسی که گفت: یحیی بن حکم برادر مروان گفت:
لُهامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ أَدْنَی قَرَابَةً / مِنْ إبْنِ زِیَادِ الْعَبْدِ ذِی الْحَسَبِ الْوَغْلِ
سُمَیَّةُ أَمْسَی نَسْلُهَا عَدَدَ الْحَصَی / وَلَیْسَ لآل ِالْمُصْطَفَی الْیَوْمَ مِنْ نَسْلٍ
آن لشکر بزرگ که در زمین کربلا بودند در خویشی به ما نزدیک‌ترند از ابن زیاد، برده بدگهر! سمیّه نسل و تبارش به عدد ریگ‌ها شد، درحالی که برای آل مصطفی امروز نسلی باقی نمانده است.
یزید به سینه او زد و گفت: ساکت شو.[7]
مانند یحیی بن حکم از اطرافیان و کسان بنی‌امیه بسیار بودند که سخت تکان خوردند و نمی‌توانستند زبان خود را نگاه دارند و آن را به ذمّ و نکوهش کشندگان حسین(ع) باز ننمایند، و از عار و ننگی که از ارتکاب این جرم بر دامن بنی‌امیّه و اعوان و دستگاه‌های حکومتی آنها نشست چیزی نگویند؛ حتی در اندرون خانه یزید نیز چنان‌که سابقاً شرح داده شد صدای اعتراض بلند شد؛ زیرا هرکس ذرّه‌ای از اسلام بهره و بویی برده بود نمی‌توانست این صحنه‌ها را تماشا کند که مردان خاندان نبوّت را شهید و زنانشان را اسیر کنند، و زبان به اعتراض نگشاید، و به عاملین آن جرائم لعنت و نفرین نکند.
عبدالله بن زبیر گفت: حسین، مردن با کرامت و شرافت را بر زندگی با پستی و ذلت برگزید. خدا حسین را رحمت کند، و کشنده‌ی او را خوار سازد. بعد از حسین دیگر کسی به این مردم (یعنی بنی‌امیّه) اطمینان پیدا نخواهد کرد و سخن آنها را تصدیق نخواهد نمود و عهدشان را نمی‌پذیرد. به خدا سوگند کشتند کسی را که ایستادنش به نماز و عبادت در شب طولانی و روزه‌داریش بسیار بود و سزاوارتر بود به خلافت و زعامت مسلمین از جهت دین و فضایل. به خدا قسم حسین آن کس نبود که قرائت قرآن، گریه از بیم خدا، روزه و مجالس ذکر و یاد خدا را ترک کند و غنا و آوازه‌خوانی و نوشیدن حرام و شکار را اختیار نماید و در این کلمات اعتراض به یزید داشت.[8]
ابن عبّاس گفت:
پیامبر(ص) را در خواب دیدم پریشان و غبارآلوده و در دستش تنگی از خون بود گفتم: پدر و مادرم فدای تو یا رسول الله(ص) این چیست؟ فرمود: «این خون حسین و اصحاب اوست، امروز همواره آن را جمع‌آوری کردم»، بعد مکشوف شد که در همان روز (روز عاشورا) حسین شهید شده است.[9]
زهری گوید: چون خبر شهادت سیدالشهدا(ع) به حسن بصری رسید، آن‌قدر گریه کرد که در گونه‌های او اثر گریه ظاهر شد، و گفت: وای از ذلّت امّتی که زنازاده‌ای از میان آن امّت پسر دختر پیغمبر او را کشت! به خدا سوگند، سر حسین به تنش باز می‌گردد، پس جدّش و پدرش از پسر مرجانه انتقام خواهند گرفت.[10]
زن کعب بن جابر به او که جناب بریر را کشته بود گفت:
کشندگان پسر فاطمه را یاری کردی و بریر سیّد قاریان قرآن را کشتی! من هرگز با تو سخن نخواهم گفت.[11]
عظمت شهادت حسین(ع)، و بزرگی جنایت کشتن آن حضرت به‌قدری در وجدان مردم و نفوس همه سنگین و غیرقابل تحمل بود که حتی آنهایی که‌ در کربلا حاضر شده بودند با نهایت طمع به جوایز و مناصب و رتبه‌هایی که به آنها عرضه می‌شد، و با کمال علاقه‌ای که به حفظ مقامات خود در ادارات و مؤسسات حکومت به وسیله جلب رضایت و خشنودی عبیدالله داشتند، نمی‌توانستند خود را از اهمیت و عظمت آن غافل کنند، و وجدان‌های سیاه و تاریک و شقیّ آنها نیز سنگینی این جنایت و بار گناهی را که به دوش گرفته بودند کاملاً احساس می‌کرد؛ لذا هریک از آنها می‌خواست کشتن آن حضرت را دیگری به عهده بگیرد.
شبراوی می‌گوید: حسین همچنان با شجاعت می‌جنگید، تا آنکه پیکر پاک و نازنینش سی‌ویک زخم نیزه و سی‌وچهار زخم شمشیر برداشت تا آنگاه که بر زمین افتاد، شمر با جمعی از سپاهیان، میان آن حضرت و خیام حرم حایل شدند، و زمانی طولانی گذشت و کسی آماده قتل آن حضرت نمی‌شد، و اگر می‌خواستند آن حضرت را بکشند، می‌کشتند ولی هرکس از ارتکاب این جرم بزرگ خودداری می‌کرد و می‌خواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود و هرکس منتظر بود که این ستم عظیم را دیگری مرتکب شود.
پس به تحریک شمر از هر سو به آن حضرت حمله کردند و با آن همه جراحات، آن امام مظلوم مجاهد برمی‌خاست و بر زمین می‌افتاد و با قوّت قلب و ثبات و شجاعت، با آنها جهاد می‌کرد و به آن همه جراحات اعتنا نمی‌نمود و با شهامت قرشی و عزّت هاشمی استوار بود. مانند شیر جهند‌ه‌ای بود که از گزند سگان بیم نداشت.
اما چه می‌توان کرد؟ قضاوقدر ازلی و حکمت الهی اقتضا داشت چنین مصیبت سخت و حادثه بزرگ و ناگوار در اسلام روی دهد تا مردم بدانند دنیا بی‌مقدار و حقیر است و ناملائمات با آن ملازم است، دیگران در سختی‌ها و مصائب به آن حضرت تأسّی کنند و حسین(ع) از شهادت به مقامی نائل شود که عشّاق افتخارات بزرگ، آن مقام را آرزو می‌کنند.
و اگرنه کسی نزد خدا عزیزتر از پاره تن حبیبه مجتبی و سبط رسول مصطفی نبود، و معلوم است که خدا توانا، و قادر بر دفع دشمنان آن حضرت بود.
لَکِنَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ وَلا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ.[12]
توجّه نفوس به عظمت پیشامد به نوعی شد که اسلام غرق در مصیبت و داغدار شد.
مرگ یک عالم روحانی و دلسوز برای جامعه، و علاقه‌مند به تربیت نفوس و تکمیل ارواح و تهذیب اخلاق چقدر مردم را سوگوار می‌سازد؟ درگذشت یک مرجع دینی و زعیم منحصربه‌فرد مذهبی چگونه قلوب را می‌شکند و اشک‌ها را جاری می‌سازد.
همه دیدیم که رحلت زعیم بزرگ و مجاهد و استاد عالی‌قدر ما مرحوم آیت الله بروجردی قدس سره چگونه عالَم اسلام را تکان داد و در ماتم و سوگواری غرق ساخت و چه انقلاب و شورشی در عزای آن مرد بر پا شد.
در شناخت عظمت شهادت حسین و فرزندان و برادران و برادرزادگانش که همه از خاندان نبوت و گوهرهای تابناک دریای هدایت و معنویت بودند باید از این قیاس و میزان استفاده نمود.
نه تنها عظمت شهادت، عظمت شهادت با تشنگی و منع آب، حتی از اطفال خردسال.
شهادت توأم با کشتارهای فجیع و بی‌رحمانه کودکان و شیرخواران.
شهادت با اسب تاختن بر بدن‌های پاک شهیدان.
شهادت با برهنه ساختن پیکرهای جانبازان راه خدا.
شهادت با غارت خیمه‌ها و بیرون کردن خلخال و گوشواره از پا و گوش بچه‌‌های یتیم.
شهادت با اسارت خاندان رسالت و پردگیان مقدس‌ترین حرم‌های عفت و عصمت و جلالت.
هیچ یک از این مصائب را نمی‌شود با مقیاس‌های عادی، مانند مقیاس مرگ یک عالم یا یک مرجع اندازه گرفت. هر مقیاسی از تعیین اندازه و سنگینی عظمت این مصائب و انعکاس آن در دل‌ها عاجز است و تشبیهات و مقایسه‌های ما مثل کسی است که بخواهد با یک ترازوی کوچک که قدرت تعیین مقدار بیش از ده کیلو را نداشته باشد کوه‌های بزرگ و کرات عظیمه را بسنجد.
معلوم است انعکاس این‌گونه مصیبت در دل‌ها طوفانی ایجاد می‌کند که از گذشت زمان و مرور ادهار و اعصار آرام نخواهد گرفت. به این سبب بود که یزید و بسیاری از کسانی که در این حادثه جانکاه شرکت داشتند به ظاهر در مقام تبرئه خود برآمدند و هریک می‌خواستند در محاکمه بزرگ و دادگاهی که همه جا در وجدان مردم تشکیل شده، و کشندگان حسین(ع)، و کسانی را که به اهل بیت(ع) ستم کردند محکوم می‌ساختند خود را تبرئه و از ردیف آنها خارج و درحقیقت هریک دیگری را عامل و مباشر و آمر معرفی می‌کردند.
یزید با آنکه از شهادت حسین(ع) خشنود و شادمان شد و خودش دستور داد اهل بیت(ع) را در حال اسارت به دمشق بفرستند و بعد از ورود آنها هم هرچه توانست ستم و جنایت مرتکب شد و با سر مبارک عزیز خدا و پیغمبر، آن‌گونه اهانت کرد و آن اشعار کفرآمیز را علناً قرائت نمود و پرده از روی باطن کار خود و پدرش برداشت، وقتی عظمت انعکاس شهادت حسین(ع) را در نفوس مردم حتی نزدیکان و محارم خود دید و وقتی با آن خطبه‌های غرّا و شجاعانه‌ی زینب و زین‌العابدین(ع) در مسجد شام، و احتجاجات سایر اهل بیت(ع) حتی اطفال‌ کوچک مواجه شد، در مقام ظاهرسازی برآمد و به حضرت زین‌العابدین(ع) گفت: لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجَانَهَ؛ خدا لعنت کند پسر مرجانه را، اگر من در کربلا بودم هرچه پدرت از من می‌خواست به او می‌بخشیدم و تا می‌توانستم هرچند به کشتن بعضی از فرزندانم بود از او دفاع می‌کردم و لکن شد آنچه شد، اکنون از مدینه با من مکاتبه فرما و هر حاجتی که داری بنویس که برآورده است.[13]
یزید هرگز از کشتن حسین(ع) پشیمان نبود و کسی نبود که برای فضایل و حقایق ارزش و اعتباری قائل باشد؛ او خوشحال بود که از پیغمبر(ص) انتقام خود را گرفته است و اگر از شدت یافتن انزجار و تنفر عموم نمی‌ترسید، این بقیه را هم قتل عام می‌کرد چنانچه شهر مدینه را قتل عام کرد.
او ابن زیاد را چنان‌که پیش ازاین گفته شد و بعداً هم شرح می‌دهیم مورد احسان و محبّت خود قرار داد اما چون حسابش غلط شده بود ناچار این اظهارات را می‌کرد.
حساب یزید و ابن زیاد این بود که ما حسین را می‌کشیم و بر بدنش اسب می‌تازیم، اگر توانستیم مردم نادان را فریب می‌دهیم و قتل آن حضرت را یک عمل شرعی و قانونی معرفی می‌کنیم و او را که مصلح حقیقی است، مخلّ به نظم و آرامش می‌شماریم، و اگر نتوانستیم با تطمیع و رشوه و بازگذاردن درهای بیت‌المال جمعی از معترضین را ساکت و خاموش می‌کنیم، و آن کسانی را که با مال و رشوه و کرسی ریاست و ترفیع رتبه آرام نمی‌شوند با تهدید و ارعاب و تبعید و قطع دست و گوش و بینی، نفسشان را می‌گیریم؛ همان‌طور که معاویه در مدت پادشاهی خود با دوستان علی(ع)، و سران مسلمانان رفتار کرد، و علناً سبّ و ناسزا به امیرالمؤمنین(ع) را بر منابر در شهرها و مساجد مسلمین رایج ساخت؛ اما اینجا حساب بنی‌امیه حتی به طور موقت و مدت کوتاهی هم درست در نیامد و بانگ اعتراض مردم از همان روز اول قتل حسین(ع) بلند شد، و قتل عام مدینه و مظالم دیگر نتوانست آثار شهادت سیدالشهدا(ع) را محو نماید.
مظلومیت حسین(ع) به طوری تجلّی کرد که کشندگان آن حضرت جز سربه‌زیری و شرمندگی و محرومیت از حقوق اجتماعی و تنفر عمومی، مالک آبرو و اعتباری نبودند.
عقّاد می‌گوید: گروهی از کسانی که برای جنگ با آن حضرت به کربلا رفته بودند تا زنده بودند در ناراحتی، فشار و عذاب روحی بودند، زیرا بزرگی گناهی را که مرتکب شده بودند شناختند و از اینکه بتوانند عذری بسازند و گناه خود را توجیه کنند، عاجز بودند، سپس داستان جوانی از بنی ابان بن دارم که ما، پیش از این از ابوالفرج نقل کردیم روایت می‌کند.[14]


خودآزمایی


1- چرا در پاره‌ای از نقاط دورافتاده از مرکز اسلام، در ابتدا آن‌طور که باید شهادت امام حسین(ع) به گوش افراد نرسید؟
2- به کدام دلایل کشتن امام حسین(ع) بسیار شگفت‌انگیز بود؟
3- چرا یزید و بسیاری از کسانی که در این حادثه جانکاه شرکت داشتند به ظاهر در مقام تبرئه خود برآمدند؟

 

پی نوشت ها

 

[1]. ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج3، ص325.
[2]. ابن سعد، الطبقات‌الکبری، ج10، ص496؛ سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص240.
[3]. شبلنجی، نورالابصار، ص268؛ شبراوی، الاتحاف، ص72؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص161. مانند این سخن از ابراهیم نخعی نیز نقل شده است: شبراوی، الاتحاف، ص74؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص160 ـ 161.
[4]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص240 ـ 241.
[5]. یحیی برادر مروان است و مروان همان کسی است که ولید را به قتل حسین(ع) تحریک می‌کرد.
[6]. طبری، تاریخ، ج4، ص356.
[7]. طبری، تاریخ، ج4، ص352.
[8]. طبری، تاریخ، ج4، ص364.
[9]. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص71؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص395 – 396؛ شبراوی، الاتحاف، ص41.
[10]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص 278.
[11]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص67.
[12]. شبراوی، الاتحاف، ص51 ـ 53. اقتباسی است از این آیه قرآن: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ؛ انبیاء، 23.
[13]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص267 ـ 271.
[14]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص2۳۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: