بخش اوّل: مشکلی به نام ازدواج | ۸
گفتیم «عشق» به معنى «یک کشش و جاذبهی فوقالعاده نیرومند» میان دو انسان، یا دو موجود به طور کلى، در راه رسیدن به یک هدف پاک، یکى از عالىترین تجلیات روح انسانى، و از پرشکوهترین شاهکارهاى آفرینش است.
اگر زیربناى ازدواج دو همسر بر چنین علاقهاى باشد، علاقهاى ریشهدار و واقعى، نه دروغین و سطحى، مسلّماً چنین بنایى بسیار استوار خواهد ماند، و در حالى که «خللپذیر بود و هر بنا که مىبینى» اینچنین بنایى که بناى محبت و عشق پاک است خالى از خلل مىباشد، و چنین ازدواجهایى پرثمر، مفید، قابل اطمینان، و آرامبخش خواهد بود.
ولى این، غیر از عشقهاى دروغین و قلابى است که غالباً بیش از اندازه به ظاهر آتشین و سوزان هم هستند! و غیر از هوسهاى زودگذرى است که نقطهی نهایى هدف کامجویىهاى نامشروع و بى قید و شرط و سپس به گوشهاى خزیدن و همه چیز را فراموش کردن مىباشد، و معمولاً به جاى عشقهاى پاک و مقدس قالب زده مىشود.
در همان عشقها و علاقههاى پاک واقعى هم خطرات بزرگى هست که هرگز نباید آنها را از نظر دور داشت.
محبتهاى عادى ـ تا چه رسد به علاقههاى شدید و فوقالعاده ـ اثر «عیب پوشى» و پردهافکنى عجیبى دارند.
یعنى اگر فىالمثل انسان دو چشم داشته باشد، یکى چشم «رضا» و دیگر چشم «نفرت»، چشم دوم به هنگام عشق بکلى بسته مىشود که حتى بدترین «عیوب» را ـ با توجیه و تفسیرهاى عجیب و شگفتآورى ـ بهترین «حسن» معرفى مىکند.
تا آنجا که اگر کسی کمترین پند و اندرزی به این «عاشقان بیقرار» بدهد با واکنش شدیدی روبهرو میشود، کینهی او را به دل میگیرند، و چنین میپندارند که او انگیزهای جز دشمنی، حسد، تنگ چشمی و... ندارد، لذا با او به ستیزه برمیخیزند.
چنین کسانى که در کوران عشق شدیدى قرار گرفتهاند معمولاً پیش خود فکر مىکنند در پرتو این عشق درکى پیدا کردهاند که سایر مردم از آن محرومند و اگر مردم قضاوتى مىکنند، و پندى مىدهند، همه معلول بىاطلاعى و عدم درک صحیح، و ارزیابىهاى غلط آنان نسبت به واقعیات این زندگى است (اگر بر دیدهی مجنون نشینى ـ به جز نیکویى لیلى نبینى) اینجاست که نصیحت به چنین عاشقى هیچ سودى ندارد، بلکه گاهى فوقالعاده خطرناک است.
اما هنگامى که اینگونه «عشقهاى آتشین» ولى بىپایه، با آمیزش جنسى خاموش شد، یکباره پردهها کنار مىرود و چشم واقعبینى باز مىشود؛ عاشق بىقرار مثل اینکه از یک خواب عمیق و لذتبخش طولانى بیدار شده باشد، احساس مىکند از عالم خیالانگیزى گام در یک جهان واقعى گذارده است.
ارزشها، همه جابهجا شده، موجودات رنگ دیگرى به خود گرفته، همه چیز قیافهی دلپذیر و خالى از نقص و عیب سابق را از دست دادهاند!
در این هنگام، چه بسا ندامت و افسردگى غیر قابل توصیفى سایهی شوم و سنگین خود را بر روى او مىاندازد؛ ظلمت و تاریکى خفقانآورى سراسر روح او را مىپوشاند؛ و گاه فاصلهی میان این دو حالت به اندازهاى زیاد است که تمام زندگى او در میان آن دفن مىشود، و از وحشت، دست به انتحار مىزند!
گرچه جلوگیرى از این حالت و عوارض آن کار آسانى نیست، و عاشق بىقرار و کسانى که همدرس او هستند تمام اوراق را شستهاند «که درس عشق در دفتر نباشد» و به همین دلیل استدلالات عقلى سودى به حال آنها نمىدهد، چه اینکه آنها در آن حال، منطقى غیر از منطق سایرین پیدا مىکنند، و فاصلهی میان عالم آنها و عالم دیگران بقدرى زیاد مىشود که اصولاً زبان مشترکى که با آن بتوان با دیگران تفاهم کنند میان آنها و سایرین وجود ندارد!
آنها تنها با زبان عشق سر و کار دارند و دیگران با زبان منطق و عقل، و میان این دو بىاندازه فاصله است.
ولى علاقهمندان و دوستان چنین اشخاصى که متوجه اشتباه دوست و رفیق خود هستند باید از طرق روانى و با نهایت ظرافت و دقت، بدون اینکه احساسات آنها را ـ که جریحهدار ساختنش خطرناک است ـ جریحهدار سازند، آهسته در آنها نفوذ کنند، و مسائل را به طور غیر مستقیم با آنها طرح نمایند.
واقعیات و اشکالات و اشتباهات آنها را غالباً به صورت «سؤال» بازگو کنند، و اجازه دهند که عاشق بىقرار که گرفتار اشتباه در عشق خود شده، راهى را که رفته آهسته آهسته با پاى خود باز گردد، و چنین تصور کند که خودش واقعیات را درک کرده، و به اشتباهات خویش واقف شده و صددرصد به ارادهی خود باز مىگردد نه اینکه دیگرى به او الهام کرده است.
خود جوانان در حالات عادى نیز باید امکان این خطر بزرگ را به خود تلقین کنند تا در ناخودآگاه آنها به طور قاطع قرار گیرد، و از آنجا که امواج نیرومند ناخودآگاه حتى در چنان حالت بحرانى که منطق و دستگاه خود آگاه بکلى تعطیل میشود، از اثر نمىافتد، مىتواند کمک قابل ملاحظهاى به چنین افراد کند و آنها را از اینگونه خطرات عشق تا حدود زیادى باز رهاند.
جوانان باید به خود تلقین کنند که همیشه براى گفتهی دیگران (افراد فهمیده و آگاه و جهاندیده) ارزش قائل شوند و در این مسائل روى آن تکیه نمایند.
موافقتهاى ضمنى با چنین عاشقان بىقرار و شمردن نقاط قوت محبوب آنها، و اعتراف به این نکته که آنها در تشخیص خود صد در صد در اشتباه نیستند اثر عمیقى در جلب اعتماد آنها به گوینده و احترام به افکار او، و توجه به نصایح او خواهد داشت.
باید توجه داشت تحقیر و سرزنش چنین افرادى اثر بسیار نامطلوبى دارد و باید به شدت از آن احتراز جست؛ بعلاوه، از جوانمردى و انصاف هم دور است که چنین افرادى را که در چنان کوران داغ و خطرناکى افتادهاند، ملامت و سرزنش نمود.
«عشق» از اول سرکش و خونى بود...
«سرکشى عشق» همیشه میان نویسندگان و شعرا معروف بوده است.
عشق ـ مخصوصاً اگر آتشین باشد ـ (و شاید غیر آتشینش را نتوان عشق نامید) هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمىشناسد.
قیود اجتماعى را در هم مىکوبد.
مسائل اخلاقى را به بازى مىگیرد.
با مصلحتاندیشى و پند و اندرز ابداً سازگار نیست.
و شاید به همین سبب گفته مىشود: «هنگامى که عشق از یک در وارد شد عقل از در دیگر فرار مىکند!»
حدیث «عشق» و «عقل» و تضاد این دو تازگى ندارد و غالباً آن را در آثار ادبى دیدهایم.
و اگر مشاهده مىکنیم «کارلایل» فیلسوف معروف انگلیسى بىپروا به عشق مىتازد، و آن را یک نوع جنون، و یا «ترکیبى از چند جنون» مىداند، از همین رهگذر است.
و الاّ عظمت و شکوه عشق در صورتى که به عنوان یک عامل نیرومند و خلاّق در مسیر صحیح و مشروع به کار گرفته شود قابل انکار نیست.
و باز از همین رهگذر است که از قدیم «عاشقى» را با «رسوایى» قرین دانستهاند، و داستانها از رسوایى «عاشقان دلخسته» در میان مردم دیروز و امروز بر سر زبانهاست.
تا آنجا که شاعر شیرین زبان «فروغى بسطامى» مىگوید:
رسواى عالمى شدم از شور عاشقى / ترسم خدا نکرده که رسوا کنم تو را!
بد نیست در اینجا کمى به عوامل روانى این موضوع بپردازیم و سرچشمهی این حالت خاص روانى را که از لوازم عشق است پیدا کنیم:
عشق همچون آتشى است که سراسر وجود عاشق بىقرار را شعلهور ساخته و همه را به رنگ آتش، یعنى به رنگ خود، درمىآورد؛ گویا تمام نیروهاى وجود او به یک نیرو تبدیل مىگردد و آن نیروى عشق است.
و در واقع قدرتنمایى عشق هم به خاطر همین بسیج عمومى نیروها، و تمرکز آن در یک نقطه مىباشد. نیروهاى گوناگون عقلانى، عاطفى، و غریزى انسان که از درون وجود انسان سرچشمه مىگیرد، بسان شعبههاى یک رودخانه عظیم است که بر حسب نیازمندىهاى سرزمینهاى مختلف در جوىهایى به راه مىافتد؛ بدیهى است اگر تمام این شعبهها را در یک مسیر، متراکم کنیم، هم بقیه زمینها مىخشکد و هم این یکى طغیان مىکند!
روى همین جهت است که «عاشق دلسوخته» هیچ فکر و احساس دیگرى جز همین احساس داغ و سوزان عشق ندارد.
سخنش همیشه دربارهی محبوب است.
میل دارد در هر مجلس و محفلى نیز از او سخن بگویند.
او با تمام ذرات وجود خود معشوق را مىجوید و هر حادثهاى با کمترین مناسبتى به صورت یک تداعى معانى نیرومند او را با معشوقش مرتبط مىسازد.
در لابهلاى زمزمهی بادها،
جریان نسیم،
حرکت آب رودخانه،
تکان خوردن برگها،
حرکت پرندگان،
آواى مرغان و رفت و آمد آدمیان،
هم او را مىبیند، و از او سخن مىشنود
و مرحلهی خطرناک از همینجا شروع مىشود، زیرا در این موقع عشق هیچگونه کنترلى را نمىپذیرد، و وجود عاشق مانند شهر بىدفاعى در برابر یک سپاه نیرومند غارتگر به سرعت و به تمام معنی تسلیم مىگردد، و زمام تمام وجود خود را به دست عشق مىسپارد.
دوست رشتهاى در گردنش مىافکند، «مىبرد هر جا که خاطرخواه اوست» خواه «کعبه» باشد یا «دیر»!
در این هنگام اگر افراد دلسوزى به یارى او نشتابند و او را به مسیر صحیح و مشروعى رهبرى نکنند دست به هر کارى مىزند، زیرا همه چیز ـ جز وصال معشوق ـ براى او بىتفاوت است؛ بدنامى و خوشنامى، گناه و پاکى و... همه یکسان مىگردد.
نه به فردا مىاندیشد، نه به آبروى خود و دوستان و بستگان، و نه به قیود و رسوم اجتماعى و اخلاقى.
البته او در این حال بدون اینکه «سوء نیتى» داشته باشد، ناخودآگاه به همه چیز کشانده مىشود و گاهى حاصل یک عمر گذشته، با تمام محصول آینده را در همین معامله از دست مىدهد!
هنگامى که به خود آمد ـ و این به خود آمدن در عشقهاى آمیخته به هوس معمولاً مختصرى پس ازآمیزشهاى جنسى صورت مىگیرد ـ طوفانى از غم و اندوه به خاطر آنچه از دست داده، و کارهایى که احیاناً از او سر زده، در وجود او پیدا مىشود.
ندامت وحشتناکى از گذشته، مانند یک کابوس، روى فکر و قلب او سنگینى مىکند، اما متأسفانه غالباً دیر شده است و کار از کار گذشته.
ممکن است این ندامت و بیدارى در گوشهی زندان پس از انجام یک جنایت روى دهد، و یا پس از گسستن پیوندهاى اجتماعى و فرار از خانه و زندگى و پدر و مادر و دوستان، و خزیدن در یک گوشهی انزوا و یا پس از کشیده شدن به مراکز فساد و اعتیادها و...
جوانان در برابر این خطر بزرگ که مقدمات آن بسیار ساده است و ممکن است از یک نگاه شروع شود (آرى تنها یک نگاه!) باید به هوش باشند، و در همان مراحل نخستین که قابل کنترل است خود را کنترل کنند و از منطقهی خطر دور سازند.
با انتخاب سرگرمىهاى سالم، اشتغال تمام وقت به کارهاى متنوع تحصیلى، ورزشى و... فرد مورد نظر را فراموش کنند؛ از دوستان غافل و منحرفى که به این آتش دامن مىزنند بپرهیزند و در عواقب این جریان بیندیشند.
آنها باید این خلائى که در گوشهی قلبشان براى یک عشق پاک و مقدسى موجود است براى همسر آیندهی خود حفظ کنند.
و از این عشقهاى هوسآلودى که گاهى در قیافهی مقدسى خودنمایى مىکنند به شدت اجتناب ورزند.
دوستان آنها هم در این هنگام وظیفهی سنگینى به عهده دارند، وظیفهی بیدار کردن آنها با روشهاى دوستانه و محبتآمیز و عاطفى پیش از آنکه حالت پذیرش اندرز از دست برود.
1- چگونه ازدواجهایى پرثمر، مفید، قابل اطمینان، و آرامبخش خواهد بود؟
2- به چه دلایلی استدلالات عقلى سودى به حال کسانی که در دام عشقهای آتشین گرفتار هستند، ندارد؟
3- قدرتنمایى عشق هم به خاطر چیست؟
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی