شیخ صدوق نقل میکند:
رسول گرامی اسلام(ص) هرگاه به مسافرت میرفت، با فاطمه(س) خداحافظی میکرد و وقتی از سفر برمیگشت، ابتدا به دیدن فاطمه(س) میشتافت.
در یکی از مسافرتهای پیامبر(ص)، حضرت زهرا(س) دو دستبند نقره و یک جفت گوشواره برای خویش و یک پرده برای درب منزل خرید، پیامبر(ص) از مسافرت بازگشت و بدیدار دخترش شتافت.
پس از مشاهدهی پردهی خانه و زیور آلات سادهی فاطمه(س)، توقف کوتاهی کرد و به مسجد رفت.
حضرت زهرا(س) با خود اندیشید که پدر ناراحت است، و فوری دستبند و گوشواره و پرده را در آورد و خدمت رسول خدا(ص) فرستاد و پیام داد:
قالت: تَقْرَأُ عَلَیْکَ اِبْنَتُکَ اَلسَّلامَ وَ تَقُولُ: اِجْعَلا هذا فِی سَبیلِ اللهِ.[۱]
دخترت برای تو سلام میفرستد و میگوید که این زیورآلات اندك را نیز در راه خدا انفاق کن.
پیامبر گرامی اسلام پس از مشاهدهی بخشش و ایثار فاطمه(س) سه بار فرمود: «فَداها اَبُوها؛ پدرش فدای او باد.»
در روزهای واپسین زندگانی، پیامبر(ص) به منبر رفت و فرمود: «هر کس از من طلبی دارد، در خواست نماید.»
و آنگاه بلال در کوچههای مدینه فریاد زد که: «هذا مُحَمَّدٌ یُعْطِیِ الْقِصاصَ مِنْ نَفْسِهِ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ؛ مردم اینک این محمد بن عبدالله است که میخواهد قبل از روز قیامت قصاص شود هر کس حقی از او طلب دارد بخواهد.»
مردی بلند شد و گفت: «ای رسول خدا! شما در جنگ بدر که صف سربازان را تنظیم میکردید، با شلاق خودتان بر شکم لخت من زدید.» پیامبر فرمود: «بیا قصاص کن.» مرد گفت: «همان شلاق را بیاورید.»
پیامبر(ص) به بلال اشاره فرمود که از خانه فاطمه(س) همان شلاق روزهای جنگ را بیاورد. حضرت فاطمه زهرا(س) پرسید:
یا بِلالُ مَا یَصْنَعُ وَالِدِی بِالْقَضِیبِ وَ لَیْسَ هَذَا یَوْمَ الْقَضِیب؟
وَ اغَمَّاهْ لِغَمِّکَ یَا أَبَتَاهْ.
مَنْ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ یَا حَبِیبَ اللهِ وَ حَبِیبَ الْقُلُوبِ.
یا بِلالُ فَقُلْ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ یَقُومانِ اِلی هذا الرَّجُل.
فَیَقْتَصَّ مِنْهُما وَ لا یَدَعانِهِ یَقْتَصُّ مِنْ رَسُولِ اللهِ(ص).[۲]
ای بلال! پدرم با شلاق (روزهای جنگ) چه میخواهد بکند؟ الآن که روز جنگ نیست؟
(وقتی بلال آنچه را که در مسجد گذشت خبر داد. فاطمهی زهرا(س) نالهای زد و گفت:)
وای از این اندوه برای اندوه تو ای پدر، غیر از تو چه کسی سرپرست فقرا و تهیدستان و در راه ماندگان است؟
ای دوست خدا و دوست همهی دلها! ای بلال به فرزندانم حسن و حسین بگو نزد آن مرد رفته تا از آنان قصاص کند و نگذارند پیامبر را بیازارد.
حضرت زهرا(س) دربارهی عواطف گرم پدرانهی رسول خدا(ص) مطلبی را نقل فرمود که قابل توجه و ارزیابی است:
قالت: لَمّا نَزَلَتْ «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً.»[۳] هِبْتُ رَسُولَ اللهِ(ص) أَنْ أَقُولَ لَهُ «یا أَبَةَ». فَکُنْتُ أَقُولُ «یا رَسُولَ اللهِ»
فَأَعْرَضَ عَنِّی مَرَّةً وَ اثْنَتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ:
یَا فَاطِمَهُ اِنَّهَا لَمْ تَنْزِلْ فِیکِ وَ لا فِی أَهْلِکِ وَ لا فِی نَسْلِکِ، أَنْتِ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکِ اِنَّمَا نَزَلَتْ فِی أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْ قُرَیْشٍ أَصْحَابِ الْبَذَخِ وَ الْکِبْرِ، قُولِی «یَا أَبَةَ» فَاِنَّهَا أَحْیی لِلْقَلْبِ وَ أَرْضَی لِلرَّب.[۴]
وقتی این آیه نازل شد: «رسول خدا را آنگونه که همدیگر را صدا میزنید، نخوانید.» ترسیدم که رسول خدا را با لفظ «ای پدر» بخوانم. من (هم مانند دیگران پدر را) با نام «یا رسول الله» صدا زدم.
(بدین خاطر) پیامبر، یک بار یا دو بار یا سه بار از من روی گردانید (و پاسخ نگفت). سپس رو به من کرد و فرمود:
ای فاطمه(س)! این آیه دربارهی تو و خانوادهی تو و نسل تو نازل نشده است. تو از من هستی و من از تو هستم. همانا این آیه برای (ادب کردن) جفاکاران درشت خوی قریش، انسانهای خودخواه و متکبر، نازل شده است. مرا با جمله «ای پدر!» خطاب کن که مایهی حیات قلب من است و خداوند را خشنود میکند.[۵]
در لحظههای غمبار رحلت پیامبر(ص)، حضرت فاطمه(س)، امام علی(ع)، امام حسن و امام حسین(ع) در اطراف بستر رسول خدا(ص) حلقه زده و با چشمانی اشکبار، نظارهگر غروب خورشید رسالت بودند.
آن بزرگ پیامبر، خواست سخنی بفرماید، اما نتوانست و در حالی که میگریست بیحال در بستر افتاد.
فاطمه(س) با مشاهدهی این منظره به فریاد آمد و فرمود:
قالَت: یَا رَسُولَ الله قَدْ قَطَعْتَ قَلْبِی وَ أَحْرَقْتَ کَبِدِی لِبُکَائِکَ یَا سَیِّدَ النَّبِیِّینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ.
یَا أَمِینَ رَبِّهِ وَ رَسُولَهُ وَ یَا حَبِیبَهُ وَ نَبِیَّهُ
مَنْ لِوُلْدِی بَعْدَکَ؟ وِ لِذْلٍّ یَنْزِلُ بِی بَعْدَکَ؟
مَنْ لِعَلِیٍّ أَخِیکَ وَ نَاصِرِالدِّینِ؟
مَنْ لِوَحْیِ اللهِ وَ أَمْرِهِ؟[۶]
ای رسول خدا! همانا قلب مرا از جا کندی، و جگرم را سوزاندی، آنگاه که گریهی تو را مشاهده کردم، ای بزرگ پیامبران از حضرت آدم تا آخرین آنان، ای امین پروردگار، ای فرستاده و محبوب خداوند ای پیامبر خدا!
پس از تو چه بر سر فرزندانم خواهد آمد؟
پس از تو چه مصیبتها و ذلت و خواریها که بر من باریدن خواهد گرفت؟
پس از تو چه بر سر علی(ع) خواهد آمد؟
او که برادر توست و (تنها) یاور دین اسلام خواهد بود.
پس از تو چه بر سر وحی الهی و دستورات خداوند خواهد آمد؟
آنگاه خود را در آغوش پدر افکند، پدر را بوسید و با اشک فراوان، گونههای پدر را شست.
رسول خدا(ص) در این هنگام دست فاطمه(س) را در دست علی(ع) گذاشت و فرمود: «علی جان! فاطمه امانت الهی و امانت من در دست تو است، از او محافظت فرما.»
پس از وفات رسول گرامی اسلام(ص)، فاطمه(س) در اجتماع زنان مدینه با بیان غمآلودی فرمود:
قالَت: اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، اِنْقَطَعَ عَنّا خَبَرٌ السَّماءِ.[۷]
همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم، (آه که با وفات پیامبر(ص)) رشتهی وحی و اخبار آسمانی قطع گردید.[۸]
الف ـ روایت معاذ: از معاذ بن جبل نقل است که فاطمه(س) پس از وفات رسول خدا(ص) فراوان میگریست و میفرمود:
قالت: یا اَبْتاهُ. اِلی جِبْرِیلَ نَنْعاهُ، اءِنْقَطَعَتْ عَنّا اَخْبارُ السَّماءِ یا اَبْتاهُ لا یَنْزِلُ الْوَحْیُ إلَیْنا مِنْ عِنْدِ اللهِ اَبَداً.[۹]
آه ای پدر! پس از تو باید شکوههای دل را به حضرت جبرئیل گفت. آه که (با وفات تو) خبرهای آسمانی قطع شد و آه ای پدر! دیگر برای همیشه از طرف خدا وحی فرو فرستاده نمیشود.
ب ـ روایت أنس بن مالک: از أنس بن مالک روایت شده که حضرت زهراء(س) پس از وفات پیامبر(ص) با غم و اندوه میگریست و میفرمود:
قالت: یا اَبَتاهُ اَجابَ رَبّاً دَعاهُ.
یا اَبْتاهُ، مَنْ جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ مَأْواه.
یا اَبَتاهُ إِلی جِبْرئیلَ نَنْعاهُ.
آه ای پدری که دعوت پروردگار را لبیک گفتی!
آه ای پدری که فردوس برین جایگاه توست.
پدر (پس از تو) با جبرئیل (باید) درد دل نماییم.[۹]
و پس از مراسم تدفین پیامبر(ص) خطاب به أنس فرمود:
قالت: یا أَنْفُسُکُمْ اَنْ تَحْثُوا عَلی رَسُولِ اللهِ(ص) التُّرابَ؟[۱۰]
ای انس! آیا دلتان آمد که خاك بر روی رسول خدا بریزید؟
حادثهی عظیم و غمبار رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص)، امت اسلامی را غرق در ماتم کرده بود و فاطمه(س) هم در فراق پدر میسوخت، و شاهد غربت و انزوای اسلام بود.
از یک سو قدرتطلبیها و زنده شدن دوبارهی ارزشهای جاهلی را مشاهده میکرد، و از سویی دیگر تهاجم و تجاوز به حریم حرمت ولایت را نظارهگر بود.
کوهی از غمها و دردها، بر جان نورانیش سنگینی میکرد. که دردآلود و سوزناك لب به فریاد گشود، و خطاب به پدر چنین فرمود:
قالَت: یا أَبَتاهْ ما أَعْظَمَ ظُلْمَةَ مَجالِسِکَ فَوَا أَسَفاهْ عَلَیْکَ اِلَی أَنْ أَقْدِمَ عاجِلاً عَلَیْکَ.
وَ أَثْکِلَ أَبُو الْحَسَنِ الْمُؤْتَمَنُ أَبُو وَ لَدَیْکَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ و أَخُوکَ وَ وَلِیُّکَ وَ حَبِیبُکَ وَ مَنْ رَبَّیْتَهُ صَغِیرً وَ اخَیْتَهُ کَبِیراً وَ أَحْلَی أَحبابِکَ وَ أَصْحابِکَ اِلَیْکَ، مَنْ کانَ مِنْهُمْ سابِقاً وَ مُهاجِراً وَ ناصِرا، وَ أَوَّلُهُمْ سابِقاً اِلیَ الاِسْلامِ، وَ مُهاجِرَةً اِلَیْکَ.
یا خَیْرَ الأَنامِ فَها هُوَ یُساقُ فِی الْأَسْرِ کَما یُساقُ الْبَعِیرُ.
وَ الثَّکْلُ شامِلُنا وَ الْبُکاءُ قاتِلُنا وَ الأَسی لازِمُنا.
وَا مُحَمَّداهُ وا اَباهُ، وا حَبیباهُ، وا أبَا الْقاسِماهُ، وا أَحْمَداهُ، وا قِلَّةُ ناصِراهُ وا غَوْثاهُ، وا طُولَ کُرْبَتاهُ، وا حُزْناهُ، وامُصِیبَتاهُ.
پدر جان! دریغ و آه از فراق تو، ای پدر چه بسیار بزرگ است تاریکی و ظلمتی که در مجالس پس از تو مشاهده میگردد، و من دور مانده از جناب تو دریغ و افسوس میخورم که هر چه زودتر نزد تو آیم.
(در عزای تو) ابوالحسن امین سوگوار است؛ پدر دو فرزندت حسن و حسین، برادر و امام برگزیده و دوست بیمانند تو، همو که در کودکی او را بزرگ و تربیت کردی و سپس برادرت خواندی.
او که بزرگترین دوستان و محبوبترین اصحاب در پیشگاه تو بود.
او که در پذیرش اسلام از همه پیشی گرفت و یاور دین گشت و هجرت کرد.
ای (پدر بزرگوار) ای بهترین انسانها! اکنون (بیا و بنگر که) او را اسیرگونه (به طرف بیعت تحمیلی) میکشند و میبرند.
(پدر جان!) غم سوگواری (تو) ما را فرا گرفته (و در هم کوبیده) است و گریه(های مداوم،) قصد جان ما را دارد، و بدی روزگار دامنگیرمان شده است.
فریاد ای محمد: فریاد ای دوست، فریاد ای پدر، فریاد ای اباالقاسم، فریاد ای احمد، فریاد از کمی یاران و یاوران، فریاد از ناله بسیار، فریاد از مشکلات فراوان، فریاد از مصیبت و اندوه زیاد، فریاد از مصیبت جانکاه!)[۱۱]
پس از آن سخنان دردآلود و غمبار، صیحهای زد و بیهوش بر زمین افتاد.
پس از فراوانی غمها، و تهاجم قدرتطلبان بیپروا، و سختی تحمل دوری پیامبر(ص)، خطاب به پدر فرمود:
قالَت: إنْقَطَعَتْ بِکَ الدُّنْیا بِأَنْوَارِها، وَ زَوَتْ زَهْرَتُها، وَ کانَتْ بِبَهْجَتِکَ زَاهِرَةً، فَقَدِ اسْوَدَّ نَهارُها فَصارَ یَحْکِی حَنادِسَها، رَطْبَها وَ یابِسَها.
یا أَبَتاهْ لا زِلْتُ آسِفَةً عَلَیْکَ اِلَی التَّلاقِ
یا أَبَتاهْ زَلَ غُمْضِی مُنْذُ حَقَّ الْفِرَاقُ
مَنْ لِلْأَرَامِلِ وَ الْمَساکِینِ؟ وَ مَنْ لِلْأُمَّةِ اِلَی یَوْمِ الدِّینِ؟
یا أَبَتاهْ أَمْسَیْنا بَعْدَکَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِینَ
یا أبَتاهْ أَصْبَحَتِ النّاسُ عَنّا مُعْرِضِینَ، وَ لَقَدْ کُنّا بِکَ مُعَظِّمِینَ فِی النّاسِ غَیْرَ مُسْتَضْعَفِینَ
فَأَیُّ دَمْعَهٍ لِفِرَاقِکَ لا تَنْهَمِلُ؟ وَ أَیُّ حُزْنٍ بَعْدَکَ عَلَیْکَ لا یَتَّصِلُ؟ وَ أَیُّ جَفْنٍ. بَعْدَکَ بِالنَّوْمِ یَکْتَحِلُ؟
وَ أَنْتَ رَبِیعُ الدِّینِ وَ نُورُ النَّبِیِّینَ
فَکَیْفَ لِلْجِبالِ لا تَمُورُ؟ وَ لِلْبِحارِ بَعْدَکَ لا تَغُورُ؟ وَ الأَرْضُ کَیْفَ لَمْ تَتَزَلْزَلْ؟
رُمِیتُ یا أَبَتاهْ بِالْخَطْبِ الْجَلِیلِ، وَ لَمْ تَکُنِ الرَّزِیَّةُ بِالْقَلِیلِ
وَ طُرِقْتُ یا أَبَتاهْ بِالْمُصابِ الْعَظِیمِ، وَ بِالْفادِحِ الْمُهُولِ
بَکَتْکَ یا أَبَتاهْ الأَمْلاکُ، وَ وَقَفَتِ الأَفْلاکُ
فَمِنْبَرُکَ بَعْدَکَ مُسْتَوْحَشٌ وَ مِحْرَابُکَ خالٍ مِنْ مُناجاتِکَ قَبْرُکَ فَرِحٌ بِمُوَارَاتِکَ وَ الْجَنَّةُ مُشْتاقَةٌ اِلَیْکَ وَ اِلَی دُعائِکَ صَلاتِک.
دنیا به دیدار تو با رونق و بها بود، و امروز در سوگواری تو انوار او بریده و گلهای او پژمرده است، و خشک و تر آن حکایت از شبهای تاریک میکند، ای پدر! همواره بر تو دریغ و افسوس میخورم تا روز ملاقات.
ای پدر! از آن لحظه که جدایی پیش آمد، خواب از چشمم گریخت.
ای پدر! کیست که از این پس که بیوگان و مسکینان را رعایت نماید، و امت را تا قیامت هدایت فرماید.
ای پدر! ما در حضور تو عظیم و عزیز بودیم، و بعد از تو ذلیل و زبون آمدیم، کدام سرشک است که در فراق تو روان نمیشود، و کدام حزن و اندوه است که بعد از تو پیوسته نمیگردد، و کدام چشم است که پس از تو سرمهی خواب میکشد؟ تو بهار دین یزدان بودی، و نور پیغمبران، چه افتاد کوهسارها را که فرو نمیریزد، و چه پیش آمد دریاها را که فرو نمیخشکد، چگونه است که زلزلهها زمین را فرونمیبرد.
ای پدر! در بلا و رنجی عظیم و مصیبتی شگرف افتادم، و در زیر بار گران و هولناك ماندم.
ای پدر! فرشتگان بر تو گریستند، و افلاك در ایستادند. منبر تو بعد از تو (با دیگری) انس نگرفت و بدون استفاده گشت و محراب بیمناجات تو معطل ماند، و قبر تو بپوشیده داشتن تو خوشحال گشت[۱۲] و بهشت مشتاق نماز و دعای تو شد.
ورقۀ بن عبدالله ازدی از حضرت فضّه نقل میکند که:
حضرت زهرا(س) پس از دفن پیامبر(ص) با بیتابی از منزل بیرون آمد و در حالی که از گریه و درد، حال رفتن نداشت. خود را به قبر پدر رساند و آنگاه که جایگاه اذان و محراب را مشاهده فرمود، فریادی برآورد و بیهوش نقش زمین شد.
زنان مدینه که وضع را چنان دیدند، به سوی او دویدند و آب بر سر و صورت آن حضرت پاشیدند، تا به هوش آمد. سپس در حالی که به قبر پدر خیره شده بود فرمود:
قالت: رُفِعَتْ قُوَّتی وَ خانَنی جَلَدی وَ شَمِتَ بیعَدُوّی وَ الْکَمْدُ قاتِلی.
یا أَبَتاهُ بَقیتُ وَ الِهَةً وَ حیدَةً، وَ حَیرانَةً فَریدَةً، فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتی وَ انْقَطَعَ ظَهْری وَ تَنَغَّصَ عَیْشی، وَ تَکَدَّرَ دَهْری.
فَما أجِدُ یا أَبَتاهُ بَعْدَکَ أنیساً لِوَحْشَتی وَ لا رادّاً لِدَمْعَتی، وَ لا مُعیناً لِضَعْفی؟ فَقَدْ فَنِیَ بَعْدَکَ مُحْکَمُ الْتَّنْزیلِ، وَ مَهبَطُ جَبْرَئیلَ، وَ مَحَلُّ میکائیلَ.
إِنْقَلَبَتْ بَعْدَکَ یا أَبَتاهُ الْأَسْبابُ، وَ أغْلِقَتْ دُونیَ الأَبْوابُ، فَأَنَا لِلدُّنْیا بَعْدَکَ قالِیَةٌ، وَ عَلَیْکَ ما تَرَدَّدَتْ أَنْفاسی باکِیَةٌ، لا یَنْفَدُ شَوْقی إلَیْکَ، وَ لا حُزْنی عَلَیْکَ و أَبَتاه، و الَبّاهُ.
قوتم رفته و خویشتن داریم را از دست دادهام و دشمنم سرزنشکنندهام شده و حزن و اندوه درونی مرا میکشد.
پدر جان! یکه و تنها باقی مانده و در کار خویش حیران و سرگردانم.
صدایم خفته، و پشتم شکسته، و زندگیم در هم ریخته، و روزگام تیره، شده است.
پدر جان! پس از تو برای وحشتم انیسی نمییابم، و مانعی برای گریهام، و یاوری برای ضعفم پیدا نمیکنم.
(آری پدر!) بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرئیل و مکان میکائیل از بین رفت.
پدر جان! پس از تو روابط انسانها دگرگون شد و درها به روی من بسته گردید. من بعد از تو از دنیا نفرت دارم و تا زمانی که نفسم بر آید بر تو گریه خواهم نمود.
(پدر جان!) شوق من نسبت به تو و حزن من بعد از تو انجامی و پایانی ندارد! فریاد ای پدر! فریاد ای پروردگار (جهانیان)[۱۳]
حضرت زهراء(س) با یاد روزگار شیرین و محبتهای رسول خدا(ص)، خطاب به کودکان خود فرمود:
قالت: اَیْنَ اَبُو کُما اَلَّذی کصانَ یُکْرِمُکُما وَ یَحْمِلُکُما مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ؟
أَیْنَ اَبُو کُما اَلَّذی کانَ أَشَدَّ النّاسِ شَفَقَةً عَلَیْکُما؟ فَلا یَدَعُکُما تَمْشِیانِ عَلَی الأَرْضِ وَ لا أَراهُ یَفْتَحُ هذَا الْبابَ اَبَداً وَ لا یَحْمِلُکُما عَلی عاتِقِهِ کَما لَمْ یَزَلْ یَفْعَلُ بِکُما؟
کجاست پدر مهربان شما دو فرزندم؟ که شما را عزیز و گرامی میداشت، و همواره شما را بر روی دوش خود میگرفت، و نمیگذاشت بر روی زمین راه روید؟
کجاست پدر شما که مهربانترین مردم نسبت به شما بود؟ دیگر هرگز او را نمیبینم که این درب منزل را باز کند، و شما را بر دوش خود گیرد، همان رفتاری که همواره نسبت به شما انجام میداد.[۱۴]
پس از وفات رسول گرامی اسلام(ص)، حضرت فاطمه(س) به یاد دوران با شکوه و پر عظمت اسلام و نبوت افتاد و فرمود:
قالت: إِنّی أَشْتَهی أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَ مُؤَذِّنِ أَبی(ص) بِالأَذانِ.
بسیار دوست دارم که صدای اذان (بلال)، مؤذن پدرم را «که درود خدا بر او و اهل بیت او باد» بشنوم.[۱۵]
وقتی این خبر به بلال رسید، با اینکه از اذان گفتن اعتصاب کرده بود، آماده شد و اهل مدینه یک بار دیگر صدای دلنشین اذان بلال را شنیدند. شهر در شادی و سرور غرق شد، تا آن که گفت: «أَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُول اللهِ» ناگاه به بلال خبر رسید که اذان را رها کن زیرا فاطمه(س) بیهوش نقش بر زمین افتاده است!
[۱]. مسند احمد، ج 5، ص 275 و بحارالانوار، ج 43، ص 20.
[۲]. امالی صدوق، حدیث 6 و بحارالانوار، ج 22، ص 508.
[۳]. نور/ 63.
[۴]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 320 و بحارالانوار، ج 43، ص 32.
[۵]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 320: محمد بن علی شهر آشوب (متوفای 588 هجری)؛ بحارالانوار، ج 43، ص 32 و 33: علامه مجلسی (متوفای 1110 هجری)؛ کوکبالدری، ج 1، ص 150: حائری مازندرانی (متوفای قرن 13 هجری)؛ مناقب ابن مغازلی، ص 365: ابن مغازلی شافعی (متوفای 483 هجری)؛ حلیةالابرار، ج 1، ص 190 حدیث 9: هاشم بحرانی (متوفای 1107 هجری)
[۶]. بحارالانوار، ج 22، ص 484 و کتاب عوالم، ج 11، ص 399.
[۷]. احقاقالحق، ج 10، ص 435.
[۸]. احقاقالحق، ج 10، ص 435 و مقتلالحسین، ج 1، ص 80 فصل 5.
[۹]. صحیح بخاری، ج 5، ص 15 و احقاقالحق، ج 10.
[۱۰]. روات و مدارک حدیث 38 با حدیث 37 یکی است، مراجعه فرمائید.
[۱۱]. صحیح بخاری، ج 5، ص 15 و سنن دارمی، ج 1، ص 40.
[۱۲]. ریاحین الشریعه، ج 1، ص 249 و احقاقالحق، ج 10، ص 427 الی 430.
[۱۳]. بحارالانوار، ج 43، ص 176 و عوالم، ج 11، ص 486 باب 12.
[۱۴]. بحارالانوار، ج 43، ص 176 باب 7 و کتاب عوالم، ج 11، ص 487 باب 2.
[۱۵]. اعیانالشیعه، ص 319، ج 1 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 362.
[۱۶]. کتاب الوافی، ج 7، ص 571 حدیث 6613 و بحارالانوار، ج 43، ص 157 حدیث 7.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد دشتی