شرح بزرگترین خطبه نهج البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان | ۳۶
مگر نه این است كه ما مدعى پیروى از امیر مؤمنان(ع) هستیم، و الگوى ما در همه شرایط، «آن میزان حق و معیار هدایت» است؟ آیا ایشان منطق گفتمان با همه كس و همه را جا داشتند و در همه شرایط به روى همه لبخند مىزدند؟
آرى، ایشان مظهر رحمت خدا هستند و تا سرحد امكان مىكوشند به بهترین شیوه همهی مردم را به سوى خداى ارحم الراحمین دعوت كنند؛ ولى آیا مظهر أشَدُّ الْمُعَاقِبِین بودن پروردگار مهربان نباشند؟ یا بیانگر سخط و غضب حقتعالى بر معاندان و حقستیزان نباشند؟ و آیا باید وجود مبارك امام(ع) را با «عینكى خاص» و از «منظرى محدود» نگریست؟ آیا معناى «امامت»، پیشوایى در همه امور نیست؟ آیا نگاه تك بُعدى به ائمه هدى(ع)، به «مأموم دانستنِ آن بزرگواران» و حركت بر اساس میل و هواى نفس برنمىگردد؟
بنابراین، همان گونه كه از رحمت فوق تصور آن امام همام در برخورد با اهل تقوا درس مىگیریم، برخورد قاطعانه و قهرآلودى را كه با دشمنان خدا داشتند نیز، باید نصبالعین خود قرار دهیم. مصلحت دنیا و آخرتمان در محدود كردن «گفتمان» در چارچوبهاى است كه آن پیشواى اهل یقین(ع) ترسیم فرمودهاند و عملكرد زیبایشان از لابلاى تاریخ پرپیچ و خم نمایان است. بزرگ پرچمدارى كه با عبارت دلنشین «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ»[1] همان فرمانفرمایى رسول خدا(ص) را از سوى حقتعالى عهدهدار شدند؛ ولى با وجود تمام شدن حجت، مزاج آنان با عدالتِ بدون اغماض آن امام عدل(ع) نمىساخت و اندك افرادى تحمل این چنین عدالت والایى را دارد.
در این فراز از خطبه قاصعه، امام(ع) از قتالشان، به امر خداى تعالى با ناكثین در جمل و جهاد با قاسطین در صفین و نابود كردن خشكمغزان مقدسنماى خوارج در نهروان یاد فرمودند. شاید تعبیر «قاتلتُ» براى دسته اول و «جاهدتُ» براى دسته دوّم اشاره به این نكته باشد كه در واقعهی جمل، جنگ به نقطه مطلوبى رسید و فتنه خاموش شد؛ ولى در صفین در اثر حیله معاویه و دستیارش عمرو عاص، از سویى و حماقت بسیارى از سپاهیان خودى، كار به جریان غمبار «حكمیت» (كه خود آغازى براى نهروان بود) كشیده شد و امام(ع) با این تعبیر به حسن اداى وظیفهاى كه از سوى خدا داشتند، اشاره فرمودند؛ یعنى بیشتر از این زمینه نبود تا همانند جمل به خاموشى كامل فتنه بینجامد.
امام(ع) شخصیتى هستند كه خود فرمودهاند:
ما كَذَبْتُ و لا كُذِّبْتُ وَ لا ضَلَلْتُ وَ لا ضُلَّ بى؛[2] نه دروغ گفتم، نه سخنم مورد تكذیب قرار گرفت[3] و نه گمراه گشتم و نه كسى به دست من گمراه شد.
از این رو هنگامى كه ذوالثدیه، رئیس خوارج به درك واصل شد، جنازهاش در گودالى افتاد (ردهه) و هنگام شمارش اجساد، آن را نیافتند. حضرت با اطمینان خاطر از خبرى كه پیامبر خدا(ص) از كشته شدن آن ملعون به دست حضرت داده بودند، امر به جست و جوى بیشتر كردند و سرانجام جنازهاش در گودالى به دست آمد.
از آنجا كه امام(ع) «از سوى خدا بودن فرمان جنگ با دشمنان» را مطرح فرمودند و ممكن بود این ادعاى به حق، زمینهاى براى سوء استفاده حقستیزان حیلهگر شود، از این پس موقعیت ممتاز و بىنظیر خود را نسبت به پیامبر رحمت(ص) از بدو تولد شرح مىدهند، و به این ترتیب راه هر گونه سوء استفاده را بر دشمنان مىبندند.
در شرایطى «حكومت ظاهرى بر مردم» توفیقِ قرار گرفتن در كف با كفایت آیت عظماى حق تعالى[4] را یافت كه مردم سالها با فضایى كه حاكمان پیشین ایجاد كرده بودند خو گرفته بودند و تفاوتهاى چشمگیر آن سالیان را با دوران نورانى رسول خدا(ص) مىدیدند.
امام(ع) براى شكستن چنان جوّى به ناچار مىبایست با بیانات روشنگر و دلنشینشان به رفع شبهات بىپایهی این و آن بپردازند تا هم راه براى حقجویان آن دوران هموار شود و هم رهنمودى رهگشا براى همیشهی تاریخ به یادگار باقى بماند و مشعلى فروزنده فراسوى آیندگانى باشد كه راهى جز مسیر حقمحوران نپویند، و همواره معیارهایى را كه خالق هستى ارائه كرده، نصبالعین خویش قرار دهند. صد البته از این رهگذر راه به روى آنانكه جز سوء استفاده از همه راههاى ممكن، درسى نیاموختهاند نیز بسته خواهد شد و خواب خوش كسانى كه با تمام توان در پى باز گرداندن حال و هواى دوران جاهلیت هستند، به كابوسى دهشتبار تبدیل خواهد شد؛ همانانى كه بدون كمترین اعتقاد به شعار زیباى توحید، عوامفریبانه سینهچاك «لا إله إلاَّ الله» گویانى مىشدند كه رفتارشان نقطهی مقابل این جمله آسمانى را فریاد مىزد. فساد مالى[5] آن چنان بیداد كرده بود كه مردم را تاب برآمد و خلیفه سوم را به قتل رسانیدند و به نقل مورخان ـ حتى سیرهنویسان غیر شیعه همچون طبرى ـ بازتاب این قتل در افكار عمومى، سنگباران كردن تابوت وى بود.[6]
مردمى كه 25 سال از حجت خدا(ع) روى گردان بودند، به ناچار رو به سوى حضرت كرده و براى متقاعد نمودن امام(ع) براى پذیرش حكومت، همچون گله گوسفند[7] بر آن امام همام هجوم بردند. اینان نه از باب پى بردن به مقام والاى عصمتِ امام(ع)، بلكه به این دلیل بر پذیرش خلافت اصرار میورزیدند كه چارهی كار را فقط در این مىدیدند كه حضرت حكومت را بپذیرد؛ وگرنه اعتقاد شفاف و حقّى كه ما بحمدالله امروز بر آن هستیم، جز در اندك افرادى دیده نمىشد.
براى نمونه به یاد حدیثى افتادم كه استاد معزز و پایهگذار معظم نظام(قدس سره) بارها در درس تكرار مىكردند و من گاهى كه به یاد استادان و بزرگان مىافتم، مقیّد هستم كه از ایشان نام ببرم تا اینكه ـ اگرچه اندك ـ حقشان ادا شده باشد. ایشان با قدرى اختلاف در تعابیر، جریان ذیل را كراراً گوشزد مىكردند:
مؤمن الطّاق (محمد بن على بن نعمان، ابو جعفر الاحول) گفته است: نزد امام صادق(ع) بودم كه زید پسر امام سجاد(ع) آمد و به من گفت: آیا تو مىپندارى در بین آل محمّد(ع)، امام واجبالاتباع معیّن وجود دارد؟! گفتم: بله، پدر بزرگوار خودت، یكى از همانهاست. گفت: واى بر تو، چه چیز مانع شد كه این مطلب را به من بگوید؟! به خدا سوگند! مرا بر ران مبارك خود مىنشانید و غذاى داغ را خنك مىكرد و برایم لقمه مىگرفت. آیا در مورد داغى غذا مواظب من بود؛ ولى توجهى به خطر حرارت آتش جهنم در مورد من نداشت؟ گفتم: ترسید انكار كنى و عذاب الاهى را مستوجب گردى.[8]
به هر حال، اكنون پس از گذشت قرنها، دانشمندان بزرگِ ما جانفشانىها كرده و در مناظرات صمیمانه و رهگشا در تبیین اصول مذهب حق، سعه صدر نشان دادهاند و به شبهات مطرح شده در این باره پاسخهاى عالمانه و مستدلّ ارائه دادهاند؛ از این رو افق شناخت شیعه ی امروز از حقایق والاى مكتب اهلبیت(ع)، بسیار فراتر از شناخت محدودى است كه بسیارى از متدینان آن دوران داشتهاند. هرچند در آن دوران خفقان و اختناق دانشوران فرهیخته نیز به لحاظ ارتباط نزدیك با مشعلهاى فروزان الاهى(ع) هم خود پردهی ظلمانى نادانى را از چشم بصیرت دور كرده بودند هم به شكرانهی این نعمت بزرگ در حد توان به گسترش دانش راستین مىپرداختند. ما مىبینیم امام صادق(ع) كه در فضاى باز سیاسى ایجاد شده در دوران ویژه انتقال قدرت از بنىامیه به بنىعباس،[9] با جدیت تمام با معارف بلندِ رسول خدا(ص) كامِ تشنگان حقایق را سیراب كرده و هزاران شاگرد پروردهاند. شانزده سال پس از استقرار سلسله شاهان عباسى،[10] ارعاب و اختناقى كه از قبل پایهگذارى شده بود، برگشت و حضرت براى حفظ كیان تشیع، شاه غاصب زمان و قاتل خود را كه در پى كشتن جانشین ایشان نیز بود، دچار سردرگمى و حیرت كردند و پنج نفر از جمله خود منصور دوانیقى را وصى خود معرفى مىكنند؛ از این رو هنگامى كه به وى گزارش دادند كه به امام كاظم(ع) و برادر بزرگترشان عبدالله و محمد بن سلیمان و حمیده خاتون و خود منصور وصیت كرده، گفت نمىتوانم اینها را به قتل برسانم.[11]
1- مصلحت دنیا و آخرتمان در چیست؟
2- تعبیر «قاتلتُ» و «جاهدتُ» در این فراز از خطبه قاصعه، براى کدام دسته است و اشاره به کدام نكته دارد؟
3- امام(ع) براى شكستن جوّ جامعه (تفاوتهاى چشمگیر سالیان حکومت خلفای پیش از خود با دوران نورانى رسول خدا(ص)) به ناچار مىبایست کدام کار را انجام میدادند؟
[1]. پیغمبر اكرم(ص) در خطبه غدیر پس از اقرار گرفتن از مردم در مورد فرمانفرمایى خود از سوى خدا (احزاب، 6) مطالب بسیار حساسى را مطرح كردند و به وضوح امیرالمؤمنین(ع) را در امتثال امر مطاع خداوند (مائده، 67) به امیرى اهل ایمان منصوب فرمودند. البته در این زمینه به تفصیل در كتب حدیثى و اعتقادى شیعه بحث شده و احادیث غیر شیعه نیز براى اثبات حقانیت پیروان اهل بیت(ع) مورد بحث قرار گرفته؛ حتى شخصیتهاى معروفى از آنان به آن اذعان كردهاند.
احمد بن حجر هیتمى در الصواعق المحرقة، ص 122 پس از نقل حدیث مىافزاید: سى نفر صحابه آن را نقل كردهاند و بسیارى از روایات با طریق صحیح یا حسن نقل شده است. تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 204 ـ 241، احادیث 8678 ـ 8752؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 64، حدیث 30؛ مسند احمد، ج 4، ص 281؛ مناقب ابن مغازلى، ص 18، حدیث 24 و ینابیع الموده، ص 31 (نسخه چهار جلدى، ج 1، ص 97 و 98).
در مسند احمد، ج 1 ص 118 آمده است: «نَشَد عَلىٌّ النّاسَ بِالرّحْبَة مَنْ سَمعَ رَسولَ الله(ص) یَقول یَومَ غدیر خُم إلاّ قامَ قالَ: فَقامَ مِنْ قِبلِ سعیدٍ سِتَّةٌ وَ مِنْ قِبل زَیْدٍ سِتَّةٌ فَشَهِدوا أَنَّهم سَمعُوا رَسُولَ الله(ص) یَقوُل لِعلىّ یَوْمَ الْغدیر أَلیْسَ الله أولى بِالْمؤمنین؟ قالوا: بلى. قالَ: اللّهُمَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاَهُ اللّهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ؛ (حضرت امیرالمؤمنین) على(ع) در رحبه مردم را فراخوانده و از آنان خواستند هركه پیام رسول اكرم(ص) را در روز غدیر خم شنیده است، بازگو كند. از كنار سعید شش نفر، و از كنار زید هم شش نفر برخاسته و گواهى دادند كه در روز غدیر از پیامبر خدا(ص) در مورد حضرت على(ع) شنیدند كه (اقرار گرفتند:) آیا خداوند اختیار مؤمنان را بیش از خود آنها ندارد؟ (جمعیت حاضر) گفتند: بله، همینطور است. (سپس) فرمودند: خداوندا هر كس كه من فرمانرواى او بودم على، آقاى اوست. خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن باش».
ولى در كنار همه آنها، تصریح «ذهبى» به عنوان چهره شاخص علم رجال نزد عامه، بسیار قابل توجه است. وى پس از ذكر سند و متن حدیث غدیر (در ترجمه المطلّب بن زیاد بن ابى زهیر، شماره 1258) و بعد از جمله «فاشار بیده ثلاثاً فاخذ بید علیّ(ره) فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه» گفته است: «هذا حدیثٌ حَسَنٌ عال جِدّاً وَ مَتْنُهُ فَمُتواترٌ؛ این حدیث از نظر سند جداً بسیار عالى است و متن آن نیز به وفور نقل گشته است». سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 570.
[2]. نهجالبلاغه، حكمت 176 (۱۸۵).
[3]. در نسخه مرحوم فیضالاسلام، كُذِبْتُ (بدون تشدید) است، و ظاهراً ترجمه آن عبارت، با مطلب اینجا مناسبتر است: نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده (یعنى خبرى كه از پیامبر خدا(ص) شنیدم، حق است).
[4]. در عبارات وارده در زیارت حضرت امیر مؤمنان(ع) در سالروز میلاد مسعود رسول خدا(ص) مىخوانیم:
«السلام علیك یا وصىَّ الاوصیاء... السلام علیك یا آیةَ اللهِ العُظمى» بحارالانوار، ج 100، ص 373، حدیث 9 از سید بن طاووس، اقبال، ص 80 و مرحوم شیخ مفید و مرحوم شهید در مزار، ص 27 ـ 30.
[5]. با مراجعه به بحارالانوار، ج 30، ص 218 ـ 223 و پاورقىهاى تحقیق شده آن، به منابع فراوان شیعه و عامه در این زمینه مىتوان دست یافت، مانند:
عبدالبرّ، العقد الفرید، ج 2، ص 261؛ ابن قتیبة، ص 84؛ سیره حلبیه، ج 2، ص 87؛ صواعق المحرقة، ج 2، ص 87؛ الغدیر، ج 8، ص 267 ـ 288؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 67؛ الشافى، ج 4، ص 273 ـ 274؛ الغدیر، ج 9، ص 144؛ بلاذرى انساب الاشراف، ج 5، ص 28 و 52؛ راغب، محاضرات، ج 2، ص 212؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 168؛ مروج الذهب، ج 2، ص 332 ـ 334؛ كامل ابن اثیر، ج 3، ص 38؛ یعقوبى، ج 2، ص 145.
[6]. تاریخ طبرى، ج 2، ص 687، پس از كسب اجازه دفن عثمان از حضرت امیر مؤمنان(ع)، عدهاى از مردم سر راه حاملان جنازه را گرفته و با سنگباران كردن آن قصد به زیر كشیدنش را داشتند و سرانجام با موافقت نكردن انصار در مورد دفن وى در قبرستان مسلمانان (ص 688) در قبرستان یهود به نام «حشّ كوكب» به خاك سپرده شد. بعدها كه معاویه كه خود نیز همچون عثمان از بنىامیه بود، به پادشاهى رسید، دیوار آن قبرستان را فرو ریخت و به قبرستان مسلمانها متصل كرد.
[7]. «... مُجْتَمِعینَ حَوْلی كَرَبیضَةِ الْغَنَم...». نهج البلاغه، خطبه 3.
[8]. اختیار معرفة الرجال (رجال كشّى)، ص 186، حدیث 328؛ بحارالانوار، ج 46، ص 193، حدیث 62؛ ج 47، ص 405، حدیث 8 (از رجال كشى) و ج 46، ص 189، حدیث 54 از مناقب.
البته براى اطلاعات بیشتر از منزلت زید بن على(ع)، و جمعبندى احادیث اهلبیت(ع) در مورد شخصیت درخشان ایشان مىتوان به دهها حدیثى كه در ص 124 فهرست پایانى اختیار معرفة الرجال ذكر شده و منابع دیگرى همچون روضه كافى، ص 264، حدیث 381 و... مراجعه كرد.
[9]. حكومت بنىامیه به طور رسمى از اول ربیع الثانى سال 41 با معاویه آغاز شد و پس از حدود 91 سال در دوازدهم ربیع الاول سال 132 با كشته شدن چهاردهمین شاه این سلسله كه به «مروان الحمار» معروف بود، طومار حكومت آنها در هم پیچیده شد. منتخب التواریخ، ص 415 ـ 426.
امامت سى و چهارساله امام صادق(ع) به دو دوره هیجده و شانزده سال تقسیم مىشود. قسمت نخست، از سال 114 ـ 132 با سلطنت پنج حاكم اخیر بنىامیه (هشام، ولید، یزید بن ولید، ابراهیم بن ولید و مروان الحمار) مصادف بود و قسمت دوم، سالهاى 132 ـ 148 همزمان با حكومت عبدالله بن سفاح (چهار سال) و سپس منصور دوانیقى بود و سرانجام به شهادت امام(ع) به دست وى انجامید.
[10]. حكومت 37 پادشاه عباسى از سال 132 آغاز، و پس از 524 سال در سال 656 با قتل «المستعصم بالله» به دست هلاكوخان به بایگانى تاریخ رفت. همان، ص 456 ـ 470.
[11]. بحارالانوار، ج 47، ص 3، حدیث 8، از شیخ طوسى، الغیبة. مرحوم قطب راوندى ماجراى زیبایى را از برداشت عالمانهی ابوحمزه ثمالى از این وصیت و تفسیر آن برداشت را به وسیله شطیطه نقل كردهاند و مرحوم مجلسى در جلد 47 بحارالانوار، ص 251، حدیث 23 آن را منعكس نمودهاند. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 328، باب 8، حدیث 22.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی