درس ششم | ۱
یَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یَخافُونَ اللهَ و یُشْفِقُونَ اَن یُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَكَرُوا اللهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیَتْ علیْهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم یَتوَكَّلونَ.
این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقى و آثار آن است؛ آثارى كه مىتوان از راه آنها مؤمن حقیقى را شناخت. درباره ایمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقیقى و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیارى وارد شده است. دست كم، یكى از دلایل ذكر این مطالب آن است كه بعضى افراد كه فكر سطحى دارند، تصور مىكنند كه انسان یا كافر است یا مؤمن، و اگر كافر و منكر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم كه شد، با دیگر مؤمنان فرقى ندارد و همهی آثار و فواید ایمان براى او وجود دارد؛ در صورتى كه چنین نیست. از روایات و بحثهاى تاریخى چنین بر مىآید كه این نوع كجاندیشىها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «كفر ظاهرى». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگى دنیا و فقط احكامى در این دنیا بر آن مترتّب مىشود. ممكن است كسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احكام اسلام هم در این دنیا براى او ثابت باشد، اما هیچ بهرهاى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفلالسافلین جهنم بسوزد. چنین كسى منافقى است كه فقط در ظاهر اظهار اسلام مىكند. احكام اسلام براى چنین شخصى ثابت است؛ نظیر اینكه ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان مىتواند ازدواج كند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مىبرد و...، ولى اینها فقط احكامى ظاهرى و براى این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مىكردند، به مسجد مىآمدند، نماز مىخواندند، حتى گاهى در صف اول هم مىایستادند و خلاصه به احكام ظاهرى اسلام عمل مىكردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آیات بسیارى از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همین كه در ظاهر اظهار اسلام مىكنند، احكام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مىشود. ملاك این اسلام، گفتن شهادتین است؛ یعنى همین كه كسى شهادتین را بر زبان جارى كرد جزو مسلمانان به حساب مىآید. شهادتین یعنى شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر(ص) كه هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر كسى بداند چیزى را مسلّماً پیغمبر(ص) فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا مىكند. چه طور مىتوان گفت، رسالت پیغمبر(ص) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمىپذیرم؟! این تناقض است. لذا انكار ضروریات دین موجب كفر مىگردد و این همان «كفر ظاهرى» است. منافق اینگونه نیست، او در ظاهر مىگوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انكارى هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منكر شود این كفر ظاهرى است كه علاوه بر عذاب اخروى موجب مىشود احكام ظاهرى اسلام هم در این دنیا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام(رحمه الله) تصریح مىكنند كه انكار ضرورى دین به انكار رسالت بازمىگردد؛ یعنى چیزى را كه شخص خودش مىداند پیامبر(ص) به عنوان رسالت آورده قابل انكار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و كافرى مىداند كه آنچه را پیغمبر(ص) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهرى است؛ یعنى با گفتن شهادتین، احكام اسلام براى چنین شخصى ثابت مىشود، مگر اینكه نقضش ثابت شود؛ مثلاً بگوید، اشتباه كردم كه مسلمان شدم، یا یكى از ضروریات دین را ـ كه انكارش به انكار رسالت بازگشت مىكند ـ انكار كند. احكامى كه بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهرى بار مىشود هیچ ربطى به زندگى آخرت و ثواب و عقاب اخروى ندارد، حكم ظاهرى است، ملاكش هم همین مسایل دنیایى است. در مقابل آن هم «كفر ظاهرى» قرار مىگیرد؛ یعنى اینكه كسى با زبان، شهادتین را نگوید یا یكى از ضروریات دین را انكار كند.
براى تفكیك ایمان ظاهرى از ایمان واقعى، بهتر است ایمان ظاهرى را «اسلام» بنامیم و واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعى، كه موجب سعادت اخروى است به كار ببریم؛ همانگونه كه خداوند در قرآن مىفرماید:
قالَتِ الْأعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ.[1]
«اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهرى و تظاهر بیرونى است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است؛ لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبكم». اگر كسى به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممكن نیست این باور هیچ اثرى در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزى را باور كرد دست كم، بعضى از لوازمش در او ظاهر مىشود.
البته در مواردى ممكن است كسى واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نكند و تقیّه نماید؛ مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب(ع) كه ایمانشان را اظهار نمىكردند. در روایات آمده است كه حضرت ابوطالب(ع) حكم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیشتر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند كه حضرت ابوطالب(ع) ایمان نیاورد، در صورتى كه به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا كه پیغمبر(ص) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولى كتمان مىكرد تا بتواند در مقابل كفار از آن حضرت حمایت كند.
در قرآن هم نمونهی روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است كه تصریح مىكند: «یَكْتُمُ إِیمانَه[2] یا در جاى دیگر مىفرماید: اِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.»[3] ممكن است كسى وادار به اظهار كفر شود؛ تهدیدش كنند كه اگر مثلاً ـ العیاذ بالله ـ سبّ پیامبر اكرم یا ائمّهی اطهار(ع) نكنى تو را مىكشیم، یا او را تهدید كنند كه اگر به كعبهی معظّمه توهین نكنى خونت را مىریزیم، او هم مجبور باشد براى حفظ جانش، در ظاهر تبرّى كند، ولى در باطن، چنین اعتقادى نداشته باشد؛ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.[4] تقیّه در چنین مواردى واجب است و به ایمان ضرر نمىزند. از اینرو ممكن است كسى مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمرى را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند كه او ایمان دارد. این بدان سبب است كه ایمان اصالتاً سر و كارش با قلب و باطن انسان است.
حتى مىتوان مؤمنى را فرض كرد كه توان خواندن دو ركعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصى نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدى است، اما در زمانهاى گذشته كه بردهدارى وجود داشت و برخى غلامان كاملاً زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتى پیش مىآمد.
این كه ایمان با چه چیز ثابت مىشود و با چه از بین مىرود، مسألهاى است كه از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخى مىگفتند: ممكن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملى هم انجام ندهد، همهی گناهان را هم مرتكب شود، ولى چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند. در مقابل، برخى معتقد بودند اگر مؤمنى مرتكب گناه كبیرهاى گردد «كافر» مىشود. این اعتقادى است كه به خوارج نسبت مىدهند. آنها مىگفتند كه ایمان همان عمل به دستورات و ترك گناهان كبیره است و از اینرو، مرتكب كبیره كافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین(ع) را حلال مىدانستند و به نوامیسشان تجاوز مىكردند و آن همه فجایع را مرتكب شدند. حرفشان این بود كه مىگفتند اینها كافر شدهاند. حتى در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم چنین اظهار مىكردند كه چون ایشان حكمیّت را پذیرفته ـ و این كفر است و شرك ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعى برداشت انحرافى از ایمان بود.
اما به نظر ائمّهی اهل بیت(ع)، هیچ كدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئهی را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست كه به صِرف ایمان قلبى، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه كرده باشد:
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.[5] اینطور نیست كه زندگى انسان با یك ایمان لحظهاى تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهى را مرتكب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر كسى ایمانش را تا آخرین لحظهی حیات حفظ كرد، در عالم آخرت، پس از اینكه در عرصات قیامت به اندازهی گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضى از مراحل، مشمول شفاعت قرار مىگیرد و به بهشت مىرود.
ایمان این هنر را دارد كه اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ كند، او را نجات مىدهد. اما هیچكس نمىتواند چنین اطمینانى داشته باشد؛ چون ارتكاب گناهان موجب مىشود كه ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً كافر گردد. نمونهی این افراد در زمان ما كم نیست. و با كمى دقت، مىتوان آنها را شناسایى كرد. در گذشته هم بودهاند و تا آخر نیز خواهند بود؛ این سنّت الهى است:
ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللهِ.[6] كسانى كه گستاخانه مرتكب گناه مىشوند و گناه كردن براى آنها به صورت امرى عادى درآمده و هر چقدر هم گناه كرده باشند، باكشان نیست به كفر كشیده مىشوند و تا آنجا پیش مىروند كه آیات الهى را تكذیب مىكنند».
پس نه نظر مرجئه درست است كه گناه هیچ تأثیرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج كه وقتى انسان مرتكب كبیرهاى شد فوراً از ایمان خارج گردد و كافر شود. اگر مؤمن حتى مرتكب گناه كبیره هم بشود خدا به او مهلت مىدهد تا توبه كند و اگر موفق به توبه نشد به اندازهی همان گناهش، در عالم برزخ عذاب مىشود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا مىكند.
1- «اسلام ظاهرى» و «كفر ظاهرى» را شرح دهید.
2- نظرات گروه «مُرجئه» و «خوارج» نسبت به گناه را بیان کنید.
[1]. حجرات (9)، 14.
[2]. غافر (40)، 28.
[3]. نحل (6)، 106.
[4]. آل عمران (3)، 28.
[5]. زلزال (99)، 7ـ8.
[6]. روم (30)، 10.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی