پیش از این به اثبات رسید که پیروان ادیان آسمانی، برای خدا به نوعی کلام عقیده دارند و تکلیم و تکلم را از صفات خدا میدانند. عقیده دارند که خدای متعال با پیامبرانش تکلم کرده و به وسیلهی آنان پیامهایی را برای مردم فرستاده است. در این جهت تردید ندارند، آنچه مورد بحث قرار گرفته حدوث یا قدم کلام خداست. بحث حدوث یا قدم کلام، یکی از مباحث قدیمی و پر سر و صدای علم کلام است که در طول تاریخ اسلام همواره مورد بحث بوده است. این مسأله، اختصاصی به مسلمین ندارد، بلکه قبل از آن در بین مسیحیان نیز بسیار مورد بحث بوده است. و با توجه به ارتباط بین مسلمانان و مسیحیان، میتوان حدس زد که در مسائل عقیدتی نیز تأثیر و تأثّر داشتهاند. مراجعه به کتابهای تاریخ و علم کلام نیز همین مطلب را تأیید میکند. در حقیقت کلام خدای متعال و حدوث یا قدم آن، اقوال مختلفی وجود دارد:
پیروان احمد بن حنبل «کلام خدا را عبارت از اصوات و حروف میدانند که قائم به ذات خدای متعال و قدیم است. این قدر در این باره مبالغه کرده که جمعی از آنها حتی جلد و غلاف قرآن را نیز قدیم میدانند. برای اثبات مدعای خود چنین استدلال میکنند:
اولاً ذات خدا قدیم است، ثانیاً کلام صفت اوست، ثالثاً صفت قدیم باید قدیم باشد، زیرا عروض امر حادث بر قدیم جایز نیست، چون موجب تغیّر او میشود، و تغیّر با وجوب وجود سازگار نیست. بنابراین، کلام خدا که صفت اوست قدیم خواهد بود.»[1]
در پاسخ حنابله میتوان گفت: در متکلم بودن خدا تردید نیست، لیکن متکلم کسی است که «صدر عنه الکلام»، نه «من قام به الکلام».
خدا متصف به تکلم است، نه کلام. کلام امری است حادث و عارض بر هوا، نه بر ذات خدای سبحان. تکلم به معنای «کون الذات منشأً و مصدراً للتکلم» است و این امر میتواند قدیم باشد.
قاضی عضدالدین عقیدهی حنابله را ضروریالبطلان دانسته مینویسد: «کلام امری است تدریجیالوجود که وجود هر یک از حروف بر انقضاء حرف سابق توقف دارد و حادث است. کلام که مرکب از این حوادث است نیز حادث خواهد بود. کلام موجودی است زمانی و اول و آخر دارد پس حادث خواهد بود.»[2]
کرامیه کلام خدا را عبارت از اصوات و حروف و حادث و قائم به ذات خدای متعال میدانند و گفتهاند: «قیام حادث به قدیم مانعی ندارد.»[3]
علامه حلّی در رد قول کرامیه میگوید: «وجوب وجود خدای متعال با حلول حوادث در ذات او تنافی دارد به سه دلیل:
دلیل اول ـ حدوث حوادث در ذات خدای متعال موجب تغیّر و انفعال در ذات او میشود که با وجوب وجود تنافی دارد، زیرا تغیّر و انفعال از لوازم ماده است، و خدا ماده و جسم نیست.
دلیل دوم ـ علت موجده و مقتضی این حادث اگر ذات خدا باشد باید امر حادث ازلی باشد، چون علت او ازلی است، در صورتی که شما آن را حادث میدانید. و اگر علت چیز دیگری غیر ذات واجبالوجود باشد، لازمهاش این است که ذات واجبالوجود، در عروض این حادث محتاج به غیر باشد، و این امر نیز با وجوب وجود سازگار نیست.
دلیل سوم ـ امر حادث اگر صفت کمال باشد محال است ذات خدای متعال که واجد همهی کمالات است، خالی از آن باشد. و اگر صفت نقص باشد محال است ذات خدا بدان متصف گردد، زیرا نقص در ذات باری تعالی راه ندارد.»[4]
اشاعره کلام را قدیم و قائم به ذات خدای متعال میدانند. ابوالحسن اشعری میگوید: «خدای متعال متکلم به کلام، و کلام او قدیم است. زیرا پادشاه است و بر مردم حکومت میکند، و حاکم نسبت به مردم امر و نهی دارد. پس او آمر و ناهی است. پس یا آمر است به امر قدیم، یا به امر حادث. اگر حادث باشد یا آن را در ذات خودش احداث کرده، یا در محل دیگری، یا بدون محل. احداث آن در ذات خودش محال است، زیرا موجب این میشود که ذات خدا محل حوادث واقع شود، و این امری است محال. و همچنین محال است که کلام را در محل دیگری احداث کند، زیرا باعث میشود که محل، متصف به کلام و متکلم نامیده شود. و همچنین محال است که کلام را در غیر محل احداث کند، زیرا امری است غیر معقول. بنابراین، کلام خدا باید قدیم و قائم به او و صفت او باشد.»[5]
ابوالحسن اشعری بعد از آن میگوید: «کلام خدا یک چیز بیش نیست، که با عبارات مختلف، امر و نهی و خبر و استخبار و وعد و وعید نامیده میشود، در صورتی که یک حقیقت بیش نیست. عبارات و الفاظی که به زبان ملائکه به سوی پیامبران نازل شده دلالتها و نشانههای کلام ازلی هستند، نه خود کلام او. دلالت، مخلوق و حادث است ولی مدلول، قدیم و ازلی میباشد. فرق بین قرائت و امر قرائت شده، و تلاوت و امر تلاوت شده مثل فرق بین ذِکر است و مذکور. ذکر حادث است ولی مذکور قدیم.»[6]
شهرستانی بعد از نقل مطالب مذکور، کلام را بنابر عقیدهی اشعری تعریف کرده میگوید: «کلام نزد اشعری معنایی است قائم به نفس متکلم، غیر از عبارات و الفاظ. و عبارت نشانهای است از کلام انسان. بنابراین، متکلم کسی است که کلام قائم به اوست، برخلاف معتزله که متکلم را کسی میدانند که کلام از او صادر میشود. بنابر عقیدهی اشعری، اطلاق کلام بر عبارت یا از باب مجاز است یا اشتراک لفظی.»[7]
بنابراین، اشاعره کلام ملفوظ و عبارات را تدریجیالحصول و حادث میدانند که نمیتواند قائم به ذات خدا و کلام واقعی او باشد، بلکه کلام واقعی او را عبارت میدانند از مفاهیم و معانی کلمات ملفوظ که قدیم و قائم به ذات خدای متعال است. در توضیح و توجیه کلام نفسی چنین میگویند: «متکلم قبل از تکلم و در حین آن، معانی و مفاهیم کلماتی را که بعداً میخواهد ادا کند در ذهن خود دارد، و کلام ملفوظ از وجود آنها حکایت میکند. متکلم با اظهار کلمات ملفوظ از معانی ذهنی خود خبر میدهد و آنها را به شنوندگان القاء میکند. وجود این معانی و مفاهیم را در ذهن گوینده، کلام نفسی نامیدهاند... .
گفتهاند: کلام نفسی یک حقیقت بیش نیست که به زبانهای مختلف از آن حکایت میشود، بلکه کتابت و اشاره هم میتواند از آن حاکی باشد.
گفتهاند: کلام نفسی علم نیست، زیرا گاهی انسان از چیزی خبر میدهد که علم به آن ندارد. بلکه گاهی از چیزی خبر میدهد که علم به خلاف آن دارد.
کلام نفسی اراده هم نیست. زیرا گاهی انسان به چیزی امر میکند که قصد تحقق آن را ندارد بلکه هدف امتحان کردن شخص مأمور است.
بنابراین، کلام نفسی از سنخ علم و اراده و کراهت نیست، بلکه چیز واحد دیگری است که با تعلق به موضوع به صورت خبر و امر و نهی و استفهام و نداء تقسیم میشود.
گفتهاند: حقیقت کلام همین کلام نفسی است، قدیم و قائم به ذات خداوند متعال میباشد. و به همین جهت متکلم نامیده میشود.»[8]
ولی معتزله و امامیه کلام نفسی را امری سخیف و غیرعقلایی دانسته در رد آن میگویند: «اولاً کلام حقیقی در نظر عرفِ مردم، همین اصوات و حروف ملفوظ است که به وسیلهی متکلم در هوا ایجاد میشود، نه معانی و مفاهیم آنها. و برای اثبات چنین امر مهمی تمسک کردن به قول یک شاعر، کار عالمانهای نیست.
و ثانیاً وجود معانی و مفاهیم کلمات را در ذهن متکلم میپذیریم ولی آنها جز علوم تصوری و تصدیقی چیزی نیستند. متکلم در حال سخن گفتن کلمات و معانی آنها را تصور میکند و بر طبق آنها سخن میگوید. تصور مفاهیم گاهی همراه با تصدیق نیز هست و گاهی نیست. در موردی که برخلاف عقیدهی خود از چیزی خبر میدهد کلمات و مفاهیم را تصور نموده ولی تصدیق ندارد. در مورد امر آزمایشی نیز تصور کلمات و معانی آنها و ارادهی اداء کلمات متحقق است، گرچه ارادهی جدّی به تحقق فعل مأمور به ندارد. کوتاه سخن این که جز علم تصوری و تصدیقی و جز اراده چیزی به نام کلام نفسی نداریم.»[9]
علامه در نفی کلام نفسی مینویسد: «سخن غیرمعقولی است، زیرا ثبوت معنایی که نه امر باشد نه نهی، نه خبر، نه استخبار، و قدیم باشد امری است غیرقابل تصور، در حالی که تصدیق بر تصور توقف دارد.»[10]
1- عقیده حنبلیها درباره حقیقت کلام خدای متعال و حدوث یا قدم آن و دلایل رد ادعایشان را بیان کنید.
2- دلایل رد کلام نفسی توسط معتزله و امامیه را شرح دهید.
[1]. شرحالمواقف، ج8 ، ص92؛ صراط الحق، ج1، ص 294.
[2]. شرحالمواقف، ج8 ، ص 92.
[3]. شرحالمواقف، ج8 ، ص 92.
[4]. کشفالمراد فی شرح تجریدالاعتقاد، ص 228.
[5]. الملل والنحل، ج1، ص 95.
[6]. همان، ص 96.
[7]. همان، ص 96.
[8]. شرحالمواقف، ج8 ، ص 93؛ شوارقالالهام، ص ۵۵۵ و ۴۱۴؛ لمعاتالالهیه، ص 441؛ کشفالمراد، ص 224.
[9]. صراط الحق، ج1، ص 298؛ لمعاتالالهیه، ص 441.
[10]. کشفالمراد، ص 225.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی