کاروان به سرپرستی حضرت علی(ع) راه افتاد و از مکّه خارج شد و در بين راه ناگهان متوجه شدند که هفت سوار نقابدار از دور نمايان شدند و به سرعت اسبهای خود را به سوی کاروان راندند، علی(ع) برای جلوگيری از هر نوع پيشامدی برای زنان به واقد و ايمن دستور داد که فوراً شتران را بخوابانند و پاهای آنها را ببندند سپس کمک کرد که زنان را پياده کنند و اين کار انجام شده بود که سواران نقابدار با شمشيرهای تاخته رسيدند و در حالي که خشم گلوی آنها را میفشرد شروع به بدگويی کردند و گفتند که تو تصور میکنی با اين زنان میتوانی از دست ما فرار کنی؟ حتماً بايد از اين راه بازگردی، علی(ع) فرمود: اگر باز نگردم چه میشود؟ گفتند: به زور تو را بر میگردانيم و يا با سر تو بر میگرديم، اين را گفتند و رو به شتران آوردند که آنها را برمانند در اين هنگام حضرت علی(ع) با شمشير خود مانع از پيشروی آنان شد که يکی از آنان شمشير خود را متوجه حضرت علی(ع) کرد، حضرت به گونه ای سريع تغيير موضع دادند که شمشير از آن حضرت منحرف شد و سپس شجاعانه به سوی آنان حمله برد و شمشير خود را متوجه يکی از آنان بنام «جناح» فرمود شمشير نزديک بود بر شانه او فرود آيد که ناگهان اسب او به عقب رفت و شمشير بر اسب او فرود آمد در اين هنگام حضرت خطاب به آنان فرياد زدند:
من عازم مدينه هستم و هدفی جز اين ندارم که به حضور رسول خدا(ص) برسم، هرکس میخواهد که او را قطعه قطعه کنم و خون او را بريزم در پی من بيايد و یا بهمن نزديک شود، و بعد از اين سخنان به واقد و ايمن فرمان داد که برخيزند و پای شتران را باز کنند و راه خود را پيش گيرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت علی(ع) آماده است تا پای جان با آنان بجنگد و به چشم خود ديدند که نزديک بود يکی از آنان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصميم خود برگشته و راه مکّه را پيش گرفتند، و امام(ع) نيز حرکت به سوی مدينه را ادامه دادند در نزديکی کوه ضجنان يک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد ديگری که تصميم مهاجرت دارند به آنان بپيوندند. از جمله افرادی که به اين کاروان پيوست امّ ايمن زن پاکدامنی بود که تا پايان عمر هرگز از خاندان رسول خدا(ص) جدا نشد. مورّخان گفته اند: حضرت علی(ع) تمام اين مسافت را پياده طی کرد و در تمام منازل ياد خدا از لبان مبارکش قطع نشد، و در همه ی راه نماز را با همسفران خود به جای می آورد.
پس از ورود و رسيدن به حضور پيامبر(ص) رسول خدا به ديدار آنها شتافتند، هنگامی که نگاه پيامبر(ص) به حضرت علی(ع) افتاد مشاهده کردند که پاهايش ورم کرده است و قطرات خون از آن میچکد، پس آن حضرت را در آغوش گرفتند و اشک در ديدگان پر مهر پيامبر(ص) حلقه زد.[1]
پس از ورود مهاجران به مدينه، برای نخستين بار، پيوند برادری ميان دو تيره از انصار، يعنی اوس و خزرج به دست پيامبر(ص) برقرار شد. اين دو قبيله از ساکنان مدينه بودند و ساليان دراز با يکديگر نبرد داشتند و در پرتو کوششهای رسول اکرم(ص) با يکديگر برادر شدند و تصميم گرفتند که گذشتهی خود را فراموش کنند، و با توجه به اين که اين دو قبيله، دو ستون عمدهی ارتش اسلام در برابر مشرکان بودند. میباید ابتدا کشت و کشتار و ظلم و تعدّی بهيکديگر را فراموش کنند و صلح و صفا را جايگزين عداوت های ديرينه نمايند تا بتوانند در يک جبههی واحد با دشمن اسلام بجنگند.
به قول مولوی:
دو قبیله که اوس و خزرج نام داشت
کینههای کهنه شان از مصطفی
اولاً اخوان شدند آن دشمنان
دردم المومنون اخوۀ بهپند
آفرین بر عشق کل اوستاد
همچو خاک مغترق در رهگذر
یک زدیگر جام خون آشام داشت
محو شد در نور اسلام و صفا
همچو اعداد عنب در بوستان
در شکستند و تن واحد شدند
صدهزار ذره را داد اتحاد
یک سبوشان کرد دست کوزه گر
رسول خدا(ص)، به دنبال اين وحدت، دستور دادند که تمام ياران آن حضرت، اعم از مهاجر و انصار با يکديگر برادر شوند و سرانجام دو مهاجر با يکديگر يا دو نفر از انصار بر اساس اين قانون اخوت، دست يکديگر را به عنوان برادری فشردند و از اين طريق يک نوع قدرت سياسی معنوی بر سر آنان سايه افکند.
مورّخان و محدّثان اسلامی مینويسند، روز 12 رمضان سال اول هجری پيامبراکرم(ص) خطاب به ياران خود فرمودند:
«تَـآخُوا فِی اللهِ اَخَوَيْنْ اَخَويْنُ»
«يعنی در راه خدا دوتا دوتا با هم برادر شويد.»
افرادی در آن روز با يکديگر برادر شدند از جمله: ابوبکر با عمر، عثمان با عبدالرحمن عوف، طلحه با زبير، ابوذربا ابن مسعود، عمّار با مقداد، سلمان با حذیفه...
اين پيوند برادری «مؤاخات» که در ميان افراد معدودی صورت گرفت، غير از آن اخوّت همگانی و برادری اسلامی است. که قرآن مجيد آن را نسبت به جهان اسلام اعلام کرده است.
رسول خدا(ص) برای هريک از افرادی که در مسجد حاضر بودند برادری معيّن فرمود، علی(ع) حضور پيامبر(ص) رسيده عرض کرد: برای هريک از ياران خويش برادری تعيين فرمودی ولی ميان من وکسی پيوند اخوّت برقرار نفرمودی. اينجا بود که پيامبر(ص) سخن تاريخی خود را که نشان دهندهی موقعيّت و مقام علی(ع) از جهت قرب و منزلت او نسبت به پيامبر(ص) است چنين بیان فرمودند:
«اَنتَ اَخی فِی الدُّ نيا وَ الاخِرَۀ وَ الَّذی بَعَثَنی بِاْلحَقِ ما اَخَّرتُکَ اِلّا لِنَفسی، اَنتَ اَخی فِی الْدُنيا وَ الْاخِرَۀ»[2]
«تو برادر من در دنيا و آخرت هستی. به خدايی که مرا برانگيخته است من در کار برادری تو تأخير نکردم مگر اينکه تو را برادر خود قرار دهم آنچنان اخوتی که دامنهی آن هر دو جهان را فرا گيرد. »
از اينجا مبنای تفسير آيه مباهله[3] بهدست می آيد، مفسّرين به اتفاق می گويند مقصود از جمله (وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ) علی(ع) است که قرآن مجيد او را «نفس پيامبر(ص)» و خود او شمرده است.
در جريان مباهله که قرار بود رسول خدا(ص) با مسيحيان نجران با هم رو در رو قرار گرفته و هر کدام منطق خود را عرضه نموده و بر ديگری نفرين نمايند، خداوند دستور میدهد به آنها بگو هر دو دسته آماده شويم و کسان خود را فراخوانيم، فرزندان ما و فرزندان شما، خود ما و خود شما و زنان ما و زنان شما در يک محل جمع شده، کار مباهله يعنی همان نفرين نسبت به يگديگر را انجام دهيم توجه داريد در اين آيه سه واژه است يکی واژه فرزندان که از ناحيه رسول خدا(ص) بر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) منطبق میشود و يکی واژه زنان که از جانب رسول خدا(ص) بر حضرت زهرا(س) انطباق دارد، واژه سوم عبارت است از:
«اَنفُسَنا ـ يعنی خودمان» که اين واژه جز بر حضرت علی(ع) بر ديگری منطبق نخواهد شد، زيرا افرادی که در گروه پيامبر(ص) بودند غير از خود حضرت تنها چهار نفر بودند، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) که در تحت واژه «ابناء ـ يعنی فرزندان» قرار گرفتند و حضرت زهرا(س) که در تحت واژه«نساء ـ زنان» قرار گرفتند فقط میماند خود پيامبر(ص) و حضرت علی(ع) و چون خود پيامبر(ص) فراخواننده است و از سوی خداوند مأمور است اين افراد را دعوت کند به گفته مفسّران، معقول نيست خود آن حضرت در تحت واژه «اَنفُسَنا ـ خودمان» قرار گيرد، و بدين ترتيب باقی میماند حضرت علی(ع) و چون آن حضرت در خدمت پيامبر(ص) بودند بايد ايشان در اين واژه جای گيرند، در نتيجه به صراحت قرآن و به گفته تمام مفسّران در اين آيه حضرت علی(ع) نفس يعنی جان پيامبر(ص) معرّفی شده است.
آنچه باعث میشود در آيهی شريفهی مباهله حضرت علی(ع) جان پيامبر(ص) و در قانون اخوت، برادر آن حضرت قرار گيرد همان تجاذب فکری و روحی است که بين آن دو وجود داشت، دو نفر که از نظر فکری يکديگر را کاملاً درک کرده و در جهت هم قرار گرفتهاند نه تنها بهسوی هم کشيده میشوند بلکه گاهی اين دو فرد، يک شخص واحد را تشکيل میدهند.
به قول مولوی:
من کيم ليلی و ليلی کيست من / ما يکی روحيم اندر دو بدن
و لطيف تر از اين مضمون، مضمون بعدی است که میگويد:
اَنَا مَنْ اَهْوی وَ مَنْ اَهْوی اَنا نَحْـنُ رُوحـانِ حَلَلْنـا بَـدَنــا
«من آن کس هستم که او را دوست دارم و آن کس که من او را دوست دارم منم، ما دو روحيم که در يک بدن قرار گرفتهايم.»
پس از بنای مسجد النّبی، ياران پيامبر(ص) هر کدام در اطراف مسجد برای خود خانههایی ساخته بودند و از هر خانه دری به مسجد داشتند، بعد از مدّتی پيامبر(ص) به فرمان خداوند دستور دادند که تمام درهايی را که از خانههای اصحاب به مسجد باز میشد ببندند، جز در خانهی علی ابن ابيطالب(ع)، اين مطلب بر بسياری از ياران رسول خدا(ص) گران آمد، از اين رو پيامبر(ص) روی منبر و در جمع ياران چنين فرمودند:
خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهايی را که به مسجد باز میشود ببندم، جز درِ خانهی علی(ع)، و من هرگز از پيش خود به بسته شدن دری يا باز ماندن آن دستور نمیدادم، من در اين مسائل پيرو فرمان خدا هستم.[4]
آن روز تمام ياران رسول خدا(ص) اين موضوع را فضيلت بزرگی برای حضرت علی(ع) دانسته و پذيرفتند تا آنجا که خليفه دوّم بعدها میگفت: ای کاش سه فضيلتی که نصيب علی(ع) شده نصيب من شده بود و آن سه فضيلت عبارتند از:
1. پيامبر(ص) دختر خود را به علی(ع) داد.
2. تمام درهايی که به مسجد باز میشد بست، جز در خانهی علی(ع).
3. در جنگ خيبر، پيامبر(ص) پرچم را به دست علی(ع) داد.[5]
بدين ترتيب امتياز حضرت علی(ع) برمسلمانان ديگر روشن میشود که آن حضرت هيچگاه رابطه اش با مسجد قطع نشد او خانه زاد خدا بود و در کعبه ديده به جهان گشود، بنابراين مسجد از روز نخست خانهی او بود، و اين موفقيّت هرگز برای ديگری دست نداد.
1- حضرت علی(ع) برای جلوگيری از هر نوع پيشامدی برای زنان چه دستوری دادند؟
2- سه فضيلتی که نصيب علی(ع) شد و خلیفه دوم آرزو داشت که نصیب او شود را نام ببرید.
[1] - مناقب ، إبن شهرآشوب، ج1، ص184
[2] - المستدرک ،حاکم نیشابوری، ج 3 ،ص14 – الاستیعاب ، ابن عبدالبر،ج 3/،ص35
[3] - سوره آل عمران آیه 61
[4] - مسند احمد بن حنبل ج 3 ،ص369 – المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3 ،ص 125
[5] - فضائل الصحابۀ، ،ج2،ص659
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی