بخش دوّم: رابطهی خودسازی با خودشناسی | ۴
آيات و رواياتی كه در معرفّی نفس انسان سخن میگويد دو دستهاند:
الف) در مدح نفس؛ يعنی نفس را يك گوهر گرانبها و ملكوتی و شريف میداند كه از عالم ملكوت آمده و سرچشمهی همهی فضيلتها و ارزشهاست و به ما سفارش میكند قدر خويش را بدانيد و به پرورش، تقويت، حفظ و حراست نفس بپردازيد از باب نمونه: قرآن كريم به پيامبر(ص) میفرمايد:
دربارهی حقيقت روح از شما میپرسند، در پاسخ بگو: روح از [عالَم] امر پروردگار من است و آنچه از علم كه به شما داده شده است اندكی بيش نيست.[1]
در اين آيه، روح به عنوان موجودی توصيف شده كه از عالم امر (و تجرّد) و بالاتر از عالم ماده است.
امام علی(ع) میفرمايد:
كسی كه نفسش شريف باشد آن را از ذلّت درخواستها [و گدايیها] منزّه میدارد.[2]
از اين نوع تعبيرها، ارجمندی و كرامت نفس به دست میآيد.
ب) در مذمت نفس، آيات و رواياتی است كه نفس را دشمن، سرچشمهی بدیها و شرور معرفی میكند و سفارش میكند تسليم خواستههای نفس خود نباشيد كه به اسارت نفس در میآييد و بيچاره میشويد؛ مثلاً قرآن میفرمايد:
ولی هر كه از ايستادن در محضر پروردگارش بترسد و نفس خود را از هوا و هوس برحذر دارد، بیگمان جايگاهش بهشت است.[3]
حضرت يوسف(ع) كه قهرمان ميدان مبارزه با هوای نفس است، میفرمايد:
و من نفس خودم را [به خودستايی] تبرئه نمیكنم، زيرا نفس آدمی همواره به بدی فرمان میدهد. مگر آنجا كه پروردگارم رحم كند.[4]
پيامبر خدا(ص) میفرمايد:
بزرگترين دشمنت، نفس توست كه در بين دو پهلويت جا گرفته است.[5]
حضرت علی(ع) میفرمايد:
نفس همواره به بدی دستور میدهد، پس هر كس آن را امين دانست به او خيانت خواهد كرد و هر كه به آن اعتماد كند او را به هلاكت خواهد افكند و هر كه از آن راضی باشد او را به بدترين پرتگاهها وارد خواهد كرد.[6]
نيز میفرمايد:
اطمينان و اعتماد به نفس از محكمترين فرصتهای شيطانی است.[7]
حضرت امام سجاد(ع) در مناجات، از «نفس» به درگاه خدا گلايه میكند و میفرمايد:
پروردگارا! به تو شكايت میكنم از نفسی كه همواره به بدی دستور میدهد و به گناه و خطا مبادرت میورزد و به معصيت علاقمند است و خود را در معرض غضب تو قرار میدهد و مرا به راههای نابودی میكشاند.[8]
از اينگونه آيات و روايات ـ كه بسيار فراوان است ـ استفاده میشود كه «نفس» موجودی است شرير و سرچشمهی بدیهاست و بايد با آن جنگيد وگرنه، ما را به اسارت خواستههای خود در میآورد.
ممكن است برخی تصور كنند، اين دو دسته از نصوص دينی، با هم منافات دارند يا بعضی به اشتباه خيال كنند آدمی دو نفس دارد، يكی خوب و ديگری بد، ولی هر دو تصور اشتباه است، زيرا در علوم مربوطه اثبات شده كه انسان بيش از يك حقيقت ندارد، ليكن دارای دو بعد و دو مرتبه است؛ در مرتبهی پايين يك حيوان است و مثل ساير جانداران، دارای صفات و خواستههای حيوان است و در مرتبهی عالی، انسانی است كه از عالم ملكوت آمده است، همهی ارزشها به اين روی سكّه نفس برمیگردد و همهی بدیها مربوط به روی ديگر نفس؛ يعنی خواهشهای حيوانی وجود آدمی است. خود حيوانی وجود ما میكوشد كه ما را به ارضای خواستهها و ميلهای خودش سرگرم سازد. روشن است سرگرمی به خور و خواب و شهوترانی و شكمبارگی، سّد راه ترقی و تكامل است. برعكس، «خود» انسانی يا مرتبهی عالی وجود انسان همواره در تلاش است كه روح ما پاك و لايق تقرّب به خدا گردد و معتقد است برای نيل به اين مقام بايد غرايز و تملايلات حيوانی را تنظيم كرد و تحت نظارت خود روحانی درآورد كه همآهنگ با موازين عقل و وحی عمل میكند.
اين تضاد و درگيری در درون همگان بوده و هست و خواهد بود. آرامش اين ميدان نبرد، هنگامی است كه يكی از دو جبهه تضعيف و سركوب گردد و مثلاً به اسارت طرف مقابل درآيد. اگر خود حيوانی ما بتواند غالب گردد خود انسانی را به اسارت میگيرد و مغزش را شستوشو میدهد و در بينش او تصرف میكند، به گونهای كه هر كار زشت را با عينك هوای نفس زيبا ببيند و توجيه كند ـ و بدترين پليدیها را با نقاب زيبا تزيين نمايد.
يك شخص بيچاره شده از اعتياد را بنگريد. در آغاز كار، نفس او عاقبت كارش را به صورت واقعی به او نشان نمیدهد، بلكه وسوسه میكند كه برای نجات از افسردگی، يا از باب تفريح، يا برای لذّت بردن، قدری افيون مصرف كن. اگر از آغاز، واقعيت و عاقبت كار را نشان میداد به دام اعتياد گرفتار نمیشد. يك جنايتكار قاتل، هنگام قتل، كار خويش را توجيه میكند؛ مثلاً میگويد: میخواهم حقّم را بگيرم، يا از غيرت و شرف خود دفاع كنم، يا اين فرد زورگو را سرجايش بنشانم، يا ما كه نمیخواهيم طرف را بكشيم، میخواهيم او را ادب كنيم و...
استعمار نو، به كمك دانشمندان، جاسوسان، رسانهها و امكاناتی كه در اختيار دارد به صورتی خزنده مغز ملتهای تحت استعمار را شستوشو میدهد و با تبليغات و به اصطلاح جنگ نرم، كاری میكند كه افراد فريب خورده، داوطلبانه طرفدار و مدافعش باشند و خيال كنند تكامل و تمدن و رفاهشان تنها و تنها از راه اطاعت از قدرتهای بزرگ به دست میآيد. با آن كه هزار بار، چپاولگری و قتل و غارت استعمارگران در كشورهای ضعيفتر، ديده شده و باز هم قابل رؤيت است، ولی با اين حال، سرسپردگی به بيگانگان را آزادانديشی و روشنفكری میپندارند.
خودشناسی برای خودسازی است و از آن جا كه خودسازی مستلزم ترك خواستههای نامشروع خود حيوانی، يا نيازمند كنترل بهرهمندیها و لذتهاست، دشواریهای فراوانی دارد، هم در مرحلهی تشخيص وظيفه و هم در مرحلهی اقدام و انجام وظيفه، ولی برای سير و سلوك، تكامل انسان و سعادت ابدی راهی جز اين نيست. اينك برای آگاهی و تشويق بيشتر، به برخی از بركات اين مسير اشاره میشود.
اسلام، تلاش دارد تا انسان خود را درك و كشف كند، اگر ارزش خود را بشناسد به پستیها تن نمیدهد. حضرت امير(ع) میفرمايد:
رحمت خدا بر آن كس كه قدر و منزلت خويش را بداند و از حد خود تجاوز نكند.[9]
چنين كسی به قداست خويش پی میبرد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برايش معنا دار میشود و كاری نمیكند كه از قيمتش كاسته شود. نيز میفرمايد:
برای جهالت آدمی همين بس كه قدر خود را نشناسد.[10]
قرآن از برگزيدگی انسان سخن میگويد، میخواهد بگويد: تو يك موجود «تصادفی» نيستی كه جريانات كور و كر؛ مثلاً اجتماع تصادفی اتمها تو را به وجود آورده باشد، تو يك موجود انتخاب شده و برگزيدهای و به همين دليل رسالت و مسئوليت داری. بیشك، انسان در جهان خاكی، قویترين و نيرومندترين موجودات است. اگر كرهی زمين و همهی موجوداتش را در حكم يك دهكده فرض كنيم، انسان كدخدای اين قريه است، ولی بايد ديد آيا انسان يك كدخدای برگزيده به دست خداوند است، يا يك كدخدايی كه به زور خود را بر ديگران تحميل كرده است؟
فلسفههای مادّی، قدرت حاكمهی انسان را صرفاً و تنها ناشی از زور و قدرت انسان میدانند. بديهی است در اين فرض «رسالت» و «مسئوليت» برای انسان بیمعناست، چه رسالتی؟ از طرف چه كسی؟ و در مقابل چه كسی؟ ولی از نظر قرآن، انسان، منتخب و برگزيدهی دست الهی و مسئول در پيشگاه خداست، نه نتيجهی يك سلسله تصادفات بیهدف. اعتقاد به هريك از دو نظريه، آثار روانی و تربيتی مخصوص خود را در انسان به وجود میآورد.
آدمی با خودشناسی، مقام واقعی خويش را در جهان در میيابد و میفهمد كه مادّی و خاكی محض نيست، پرتوی از روح الهی در او هست، گنجی از استعداد نهفته معنوی است، میتواند بر فرشتگان پيشی بگيرد، گرچه فعلاً يكی از اهداف متوسطهاش آباد سازی جهان و خدمت به خلق الله به عنوان عبادت است:
او شما را از زمين بيافريد و عمران و آبادانی آن را از شما خواست.[11]
میداند كه امانتدار الهی است و بر حسب تصادف، برتری نيافته است تا استبداد بورزد و همه چيز را برای خود تصاحب كند و مسئوليت و تكليفی برای خويش قائل نباشد. حضرت امير(ع) میفرمايد:
دانا و دانشمند كسی است كه قدر و قيمت و جايگاه خود را بشناسد.[12]
بنابراين، آيا سزاوار است خود را عاطل و باطل و بیهدف بدانيم؟ آيا درست است كه به پوچی و بيهودگی و حيوان صفتی تباه شويم؟
1- آيات و رواياتی كه در معرفّی نفس انسان سخن میگويد چند دستهاند؟ هر یک را مختصری شرح دهید.
2- چرا در فلسفههای مادّی، فرض «رسالت» و «مسئوليت» برای انسان بیمعناست؟
[1]. اسراء، آيهی 85: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَما أُوتِيتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً».
[2]. تميمی آمدی، غررالحكم، ح 8627: «من شَرُفَت نَفْسُه، نَزَهَها عن دِنائة المطالب».
[3]. نازعات، آيهی 40 و 41: «وَأَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الهَوی * فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَأْوی».
[4]. يوسف، آيهی 52: «وَما أُبَرِّیءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی».
[5]. مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 64: «أعدی عدوِّك، نفسُك التی بين جنبيك».
[6]. تميمی آمدی، غررالحكم، ص 226: «إنّ النّفس لأمّارة بالسوءِ، فمن ائتمَنها خانَتْه و من استنام إليها أهلكَتْه و من رضی عنها أَورَدْتهُ شرّ الموارد».
[7]. همان، ص54: «الثقةُ بالنفسِ من أوثَقِ فُرَصِ الشيطان».
[8]. مفاتيحالجنان، المناجات الثانية.
[9]. تميمی آمدی، غررالحكم، ج 4، ص 42، ح 5204: «رحم الله امراءاً عرف قَدْرَهُ و لَم يَتَعَدَّ طَوْرَهُ».
[10]. همان، ج 4، ص 580، ح 7154: «كفی بالمرء جهلاً أن يجهل قَدْرَهُ».
[11]. هود، آيهی 61: «أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأَرضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها».
[12]. نهج البلاغه، خطبه 103: «العالمُ مَن عَرَف قَدْرَهُ».
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامیمسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی