امام هادی(ع) در عصر خلافت متوکّل و خلفای بعد از او| ۵
۱۰- خنثی شدن توطئه متوکّل
گروهی از بدخواهان به متوکّل گفتند: امام هادی(ع) این دو آیه (۲۷ و ۲۸ فرقان) را میخواند:
«وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً – یا وَیْلَتا لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً:
به خاطر بیاور روزی را که ستمکار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان میگزد و میگوید ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم – ای وای بر من! ای کاش فلان شخص (گمراه) را دوست خود برنمیگزیدم.»
سپس آن را در مورد اوّلی و دمی (عمر و ابوبکر) تفسیر میکند.
متوکّل گفت: چگونه باید در این مورد با او برخورد کرد؟
گروه گفتند: «مجلسی تشکیل بده و مردم (از شیعه و سنّی) را در آن مجلس فراخوان، او (امام هادی) را نیز در آن مجلس حاضر کن، آنگاه از او بخواه که در حضور مردم، دو آیه مذکور را تفسیر کند، اگر همانگونه که گفتیم تفسیر کرد، مردم (اهل تسنّن) تو را از (گزند) او کفایت میکنند و اگر تفسیر دیگری نمود، نزد اصحابش (شیعیان) رسوا میشود.»
متوکّل که همواره برای رنج دادن امام هادی(ع) به دنبال توطئه و بهانه بود، مجلسی تشکیل داد و همه را در آن مجلس فراخواند و در حضور مردم و علما و قضات، از امام هادی(ع) پرسید:
«منظور از این دو مرد در این دو آیه (مذکور) کیستند؟»
امام هادی(ع) بیدرنگ در پاسخ فرمود:
«اینها دو مرد هستند، که خداوند در این دو آیه نام آنها را با کنایه ذکر کرده نه با صراحت و خداوند با پوشیدن نام آنها، بر آنها منّت نهاده است، آیا رییس مؤمنان دوست دارد که چیزی را که خداوند پوشانده، آشکار کند؟!»
متوکّل گفت: نه دوست ندارم.[1]
به این ترتیب، توطئه بدخواهان و متوکّل خنثی شد و امام با کمال سرافرازی از مجلس خارج گردید.
***
ماجراهای تکان دهنده بین متوکّل و امام هادی(ع) بسیار است، ما در اینجا به همین ده مورد فوق اکتفا کردیم، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل، چه بهتر که این قسمت را با ذکر یکی از فرازهای تکان دهنده، که از یک سو بیانگر اوج قلدری و گستاخی متوکّل است و از سوی دیگر شکوه ملکوتی امام را برای براندازی متوکّل و سپس مرگ ذلّتبار او نشان میدهد، به پایان ببریم:
کنترل رساندن اموال به امام هادی(ع)
به متوکّل (دهمین طاغوت عبّاسی) خبر رسید که از شهر قم، افرادی اموالی را به حضور امام هادی(ع) میبرند، متوکّل (وزیر خود) فتحبن خاقان را طلبید و به او دستور داد تا مراقب اوضاع باشد و نتیجه را به او گزارش دهد.
فتحبن خاقان، شخصی به نام «ابوموسی» را بر این کار گماشت تا جریان را زیر نظر بگیرد و به او خبر بدهد.
ابوموسی: (با کمال مخفیکاری) به حضور امام هادی(ع) رفت و آمد میکرد، روزی امام هادی(ع) به او فرمود: «مال را شب میآورند»، امشب را نزد من بمان.
ابوموسی آن شب همانجا ماند، نیمههای شب، امام هادی(ع) به او فرمود:
«قَدْ جاءَ الرَّجُلُ وَ مَعَهُ الْمالُ وَ قَدْ مَنَعَهُ الْخادِمُ الْوُصُولُ اِلَیَّ:
مرد (قمّی) آمد و مال را آورد، ولی خدمتکار (طاغوت) از رسیدن آن مال به دست من جلوگیری کرد...»[2]
هشدار امام هادی و سرازیری متوکّل در پرتگاه مرگ
قطب راوندی(ره) از زُراره (یا زرافه)، دربان متوکّل روایت میکند: متوکّل خواست در روز جشن سلام، خود سوار بر مرکب گردد و امام هاد(ع) پیاده به دنبال او حرکت کند (به این ترتیب خود را بزرگ جلوه دهد و امام را تحقیر نماید.)
وزیرش به او گفت: «این کار، برای تو زشت است و موجب بدگویی مردم به تو خواهد شد، از این کار صرفنظر کن.»
متوکّل گفت: باید این کار انجام شود.
وزیر گفت: اکنون که باید انجام شود، پس دستور بده تا اشراف و سرلشگرها وسردارها، پیاده گردند و کسی به تو بدگمان نشود که مقصود تو تحقیر (و توهین به) امام هادی(ع) است، نه غیر او.
متوکّل، این پیشنهاد را پذیرفت، و اجرا شد و آن حضرت مثل سایر مردم، پیاده به راه افتاد، فصل تابستان بود، امام تا دالان خانهی متوکّل رسید، بدنش عرق کرده بود، زُراره میگوید: من به محضر امام هادی(ع) رفتم و او را در دالان خانه نشاندم و عرق صورتش را با حولهای پاک کردم و گفتم: «مقصود پسرعمویت (متوکّل) تنها تو نبودی، دیگران نیز پیادهروی کردند، بنابراین در خاطرت بر او خشم نکن.»
امام هادی(ع) فرمود:
«اِیْهاً عَنْکَ:
ساکت باش و از این حرفها دست بردار.»
سپس این آیه (۶۵ سورهی هود) را خواند:
«تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ اَیّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ:
سه روز در خانههای خود، بهرهمند گردید (سپس عذاب الهی فرا خواهد رسید) این وعدهای است که دروغ نخواهد بود.»[3]
زراره میگوید: من معلّمی پیرو مذهب شیعه داشتم و بسیار با او شوخی میکرده و به او رافضی میگفتم، شب به خانهام بازگشتم و به معلّم خود گفتم: «ای رافضی بیا تا از امام تو، سخنی را که امروز شنیدهام، به تو بگویم.»
گفت: چه شنیدهای؟
گفتم: این ایه (۶۵ هود، آیه مذکور) را و آنرا خواندم.
معلّم گفت: «من یک نصیحت به تو میکنم، آن را از من بپذیر.»
گفتم: نصیحت تو چیست؟ بگو.
گفت: «اگر امام هادی(ع) آن را که گفتی، فرموده است (آیه مذکور را خوانده است) تو خود را حفظ کن، همهی اموال خود را ضبط نما، زیرا متوکّل، تا سه روز دیگر میمیرد یا کشته میشود.»
من از سخن معلّم، خشمگین شدم، دشنام دادم و او را از پیش روی خود راندم، او رفت و من در خانهی خود، تنها در فکر فرو رفتم و با خود گفتم: «زیانی ندارد که احتیاط و دوراندیشی کنم، اگر اتّفاقی افتاد که دوراندیشی من به جا بوده وگرنه زیانی به من نخواهد رسید، بر مرکب سوار شدم و به خانهی متوکّل رفتم و همهی اموال خود را از آنجا خارج کردم و همهی اموالم را که در خانهام بود، به خانهی دوستان و خویشان مورد اطمینان، منتقل نمودم و در خانهام جز حصیری که بر رویش بنشینم، چیزی نگذاشتم، هنگامی که شب چهارم فرا رسید، متوکّل کشته شد، من و اموالم سالم ماندیم، در همین هنگام شیعه شدم و به محضر امام هادی(ع) رفتم و ملازم خدمتگذاری به آن حضرت شدم، از او درخواست کردم که برای من دعا کند و آنچه سزاوار ولایت و دوستی آن حضرت بود، رعایت نمودم.[4]
خودآزمایی
1- امام هادی(ع) دو آیه ۲۷ و ۲۸ سوره فرقان را نسبت به چه کسانی تفسیر میکند؟
2- هدف متوکل از تشکیل مجلسی از مردم (شیعه و سنّی) با حضور حضرت هادی(ع) و تفسیر دو آیه ۲۷ و ۲۸ سوره فرقان توسط ایشان چه بود؟
3- چگونه زُراره شیعه شد؟
پینوشتها
[1] بحار، ج ۵۰، ص ۲۱۴.
[2] مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۴۱۳.
[3] این آیه، از زبان حضرت صالح پیغمبر اس که به قوم خود، پس از آن که ناقه را پی کردند، اخطار کرد و پس از سه روز صیحهی آسمانی آنها را فرا گرفت و آنها در خانههای خود مردند. (سورهی هود، آیه ۶۵).
[4] بحار، ج ۵۰، ص ۱۴۷ و ۱۴۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی