اسرار روحی حجّ| ۶
۴- علّت خردهگیریها به مقرّرات دینی چیست؟
اعتراضات و خردهگیریهایی که در هر زمان، از ناحیهی افرادی نسبت به مقرّرات دینی شده است و میشود، گوناگون است و انگیزههای مختلف دارد.
یک قسمت، اشکالتراشیهایی است که از جانب اشخاص مغرض و بدخواه و معاند برمیخیزد و پیداست منظورشان ایجاد تزلزل در عقاید و افکار مسلمین است تا بتوانند نقشههای تخریبی خود را در زمینهی تفرقه و تشتّت فکری جامعهی اسلامی پیاده کنند و به مقاصد خائنانه و شیطانی خود نائل آیند.
اینان فرومایگانی بیشخصیّتند که برای رسیدن به اغراض پست نفسانی خود، دشمنی با حق و لکّهدار ساختن پاکان حقیقتخواه و تحقیر و توهین به آنان را شعار خود قرار داده و آن را هنر و کمالی برای خود میپندارند و در این راه از هیچگونه وقاحت و بیشرمی و تهمتها و نسبتهای ناروا فروگذاری نمیکنند. نه حرمتی برای مقدّسات دینی قائلند و نه احترامی به معتقدات و افکار یک ملّت ریشهدار کهنسال میگذراند. همّی جز ارضای تمایلات و هوسهای بیقید و بند خود ندارند. یک قسمت از خردهگیریهای بیاساس از قِبَل این دسته مردم بیمنطقِ ناپاکدل است.
امّا قسمت دیگر، ناشی از جهل به حقیقت و سرّ تشریع دستورات عمیق و متین آسمانی است که صورت ظاهری را میبینند و از معنا و روح آن دستورات حکیمانه بیخبرند و در عین بیخبری و نادانی، مغرور و خودخواهند و اعجاب به نفس دارند؛ بدون اینکه از راه صحیحش، به تحقیق و درک اسرار بپردازند، با بیصبری و کمحوصلگی و با نداشتن هیچگونه اهلیّت و صلاحیّت، بر کرسی اِفتاء و نظر مینشینند و به خود حق میدهند که در مقام اعتراض به احکام و قوانین متقنه و سراسر حکمت حضرت احکمالحاکمین برآیند و در نتیجه، عِرض خود میبرند و زحمت مردان خدا میدارند.
شبههی يك مرد مادّى مسلك در ۱۳ قرن پيش
«ابن ابىالعوجا» مردى كافر بوده است، معروف به زندقه و الحاد و در عين حال سخنورى بىباك و هتّاك و بدزبان كه علما و دانشمندان از مجالست و برخورد با او گريزان بودند و براى پرهيز از شرّ زبانش از او فاصله مىگرفتند.
این مرد روزى در موسم حجّ در مسجدالحرام، با جمعى از ملحدین و همفكران خود نشسته و ناظر اعمال حجّاج و سعى و طواف آنان بودند و با ديدهی استهزا مىنگريستند و مىخنديدند.
در نقطهی ديگر مسجد نيز حضرت امام صادق(ع) نشسته بودند در حالى كه جمعيّت انبوهى از شيعيان اطراف امام خود را گرفته و از منبع سرشار علوم آسمانى حضرتش بهرهمند میگشتند. ملحدین رو به ابن ابىالعوجا كرده و گفتند: الآن موقع مناسبى است براى مجادله كردن با اين مرد كه نشسته و ديگران دورش را گرفتهاند و شديداً مفتون عظمت و جلالت او هستند. چه خوب مىشود اگر بتوانى او را در ميان همين مردم خجلتزدهاش سازی.
ابن ابىالعوجا به خود باليد و گفت: باشد! الآن مىروم و مستأصلش میسازم. از جا حركت كرد و خود را به مجلس امام رسانيد و گفت:
يا اَبا عبدِالله اِنَّ الْمجالِسَ اَماناتٌ وَ لابُدَّ لِكُلِّ مَنْ كانَ بِهِ سُعالٌ اَنْ يَسْعَلَ، فَتَأذَنُ لي في السُّؤال.
یعنی؛ اى ابا عبدالله، مسلّم است كه مجلسها امانت است (ظاهراً منظورش امان خواستن از امام بوده كه سخنان كفرآميزش خشم مردم را برنيانگيزد و منجر به قتلش نشود) هر كه خلطى در سينه دارد و آزارش مىدهد ناچار بايد با سرفه آن را از سينه بيرون افكند (يعنى هر كس شبههاى در دل دارد و ناراحتش مىسازد و محتاج به سؤال است چارهاى جز اظهار آن شبهه و طرح آن سؤال ندارد)؛ آيا اجازهی پرسش مىدهيد؟
امام(ع) رخصت سؤال دادند و مرد زنديق آغاز سخن كرد و آنچه در دل داشت از كفر و الحاد و خباثت توأم با بىپروايى و وقاحت، در قالب الفاظى مسجّع و عباراتى به ظاهر فريبنده و گيرا در آن محضر پاك و منوّر علنى ساخت. تمام مناسك حجّ را به تمسخر گرفت و اهانت به مقام مقدّس حجّاج و زوّار عالیقدر بيت معظّم نمود و با بىحيايى تمام گفت:
اِلى كَمْ تَدوسونَ هذَا الْبَيْدَرَ و تَلُوذُونَ بِهذَا الْحَجَرِ وَ تَعْبُدونَ هذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطَّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعير اِذا نَفَرَ. مَنْ فَكَّرَ في هذا وَ قَدَّرَ عَلِمَ اَنَّهُ فِعْلُ غَيْرِ حكيم و لا ذي نَظَرٍ. فَقُلْ فَاِنَّكَ رَأْسُ هذَا الاَمْرَ وَ سَنامُهُ وَ اَبُوكَ اُسُّهُ و نِظامُهُ.[1]
تا كى شما اين خرمن را مىكوبيد و به اين سنگ پناهنده مىشويد و اين خانهی از سنگ و گل برافراشته را مىپرستيد و همچون شتران رميده بر گرد آن جست و خيز مىكنيد؟ هركس در اين برنامه و تشريفات اين خانه بينديشد، مىفهمد كه اين كارى است كه دستوردهندهاش خالى از حكمت و رأى و بينش بوده است. پس جوابم ده كه تو در رأس اين امر، واقع شدهاى و شخصيّت برجستهی اين قومى و پدرت بنيانگذار اين مسلك و نگهدار آن بوده است.
ملاحظه میفرمایید؟! آنچه را مردم به اصطلاح روشنفكر امروزی در مغزهاى خود مىپرورانند و احياناً به زبان و قلم مىآورند و در خيال خود ابتكار فكرى به خرج داده و با یک درک عالی، متاع تازه و اكتشاف نوينى به بازار تمدّن عرضه مىكنند و پردههاى اوهام و خرافات را پاره كرده و شاهكار بديعى از تجدّد فكر و رشد عقل از خود نشان مىدهند و ديگران را به ارتجاع و كهنهپرستى مىشناسند.
آری! تمام اینها را روشنفكرنماى ۱۳ قرن پيش، «ابن ابىالعوجا» با بيانى داغ و مهيّج و الفاظى منظّم و مسجّع خلاصه كرد و در حضور امام زمان و حجّت حق، حضرت امام جعفر صادق(ع) ابراز كرد تا روشنفكران قرن بیست و یکم به فكر روشن خود ننازند و اينگونه ادراكات عالیّه(!) را به غلط محصول تمدّن و تكامل مغز بشر ندانند و بدانند كه اين ياوهسرايىها در هر زمان معلول جهل و غرور و خودخواهى دستهاى معلومالحال بوده و هست و بلكه گوى سبقت در ميدان هذيانگويى و هتّاكى به مقدّسات دينى را هزار و سیصد سال و بلكه هزاران سال پيش امثال ابن ابىالعوجاها و ابن مقفّعها ربودهاند و اینک که نوبت عربدهکشی به روشنفکران عصر تسخیر فضا رسیده است، این بینوایان که تازه سر از لاک خود در آورده و خود را دیدهاند به خیال این که مبتکر در این افکار و اقوالند، جست و خیزهای عجیبی از خود نشان میدهند؛ غافل از اینکه: خیر! این سخنان بیمنطق همان اساطیر اوّلین و تُرِّهات[2] پیشینیان است که در هر زمان در مقام معارضه با اولیای حق و پاسداران معنویّت تکرار میشود و این بیچارگان مغرور خودخواه نیز دنبالهروهای همان جُهّال و اقوام پست و فرومایهی قرنهای گذشتهاند که هضمشدههای آنها را برای چندصدهزارمین بار نشخوار میکنند و همین را مایهی افتخار خود میدانند؛ اگرنه چیز تازهای به بازار نیاوردهاند.
ریشهی اصلی تمام این قبیل اعتراضات، همان مسألهی اصالت مادّه است؛ یعنی مردم جاهل، به سبب جهل به واقعیّت هستی جز مادّه و مادّیات برای هیچ حقیقتی اصالت و واقعیّت نمیفهمند.
برای تمام افکار و عقاید و تمام جنبشها و فعّالیّتهای آدمی، یک منفعت مادّی میجویند که اگر آن فکر و آن عقیده، آن جنبش و آن فعّالیّت دارای منفعت مادّی بود آن را صحیح و منطقی میدانند و اگر فایدهی مادّی از آن بهدست نیامد آن را لغو و موهوم و ارتجاعی میخوانند. گویی این تیپ مردم اصلاً از عالم اصیل ماورای مادّه که مایهی هستی و بقای عالم مادّه است، بویی نبردهاند و نشانی نیافتهاند.
امّا عقلای جهان و پیروان راستین پیغمبران که در سیر فکری خود، از عقل سلیم و آزاد از قید و بند جهل و تعصّب مایه گرفتهاند، در عالم هستی موجودی جز خدا را اصیل نمیدانند و برای هیچ چیزی جز خدا، اصالت و استقلال در وجود نمیشناسند. به همین جهت عقیده دارند فعّالیّتهای جسمی و روحی انسان، وقتی واجد ارزش میشود و سزاوار عنوان تکامل و حرکت در مسیر کمال میگردد که صرفاً بر اساس ایمان به خدا و امتثال امر خدا و برای بدست آوردن رضا و خشنودی خدا استوار باشد. یعنی؛ انسان عاقلِ کامل، آن انسانی است که غایت و هدف اصیل و اصلیاش در تمام کارها، رضای خدا باشد و سایر منافع و فواید را تبعاً و تطفّلاً طالب باشد نه اصالتاً و مستقلّاً.
در این زمینه است که یک مسلمان معتقد، دستورات دینی را از آن نظر که دستور خداست انجام میدهد نه از آن جهت که دارای فلان فایده است یعنی عالیترین فایده را «رضای خدا» میداند و بس که مجمعالفواید است و امّالمنافع و تهیدستی از آن، تهیدستی از تمام منافع و فواید است و خسران مبین.
وَ كُلُّ وِجْدانِ حَظّ لاثُباتَ لَهُ
فَاِنَّ مَعْناهُ فِی التَّحْقیقِ فِقْـدانُ
هر بهرهی بیثباتی که بدست آید، از آن جهت که در راه آن یک قسمت از سرمایهی عمر عزیز آدمی تلف شده و بهرهی ثابتی بهدست نیامده پس در حقیقت از دست دادن است نه بهدست آوردن؛ باختن است نه یافتن و این هم بدیهی است که جز خدا همه چیز در معرض زوال و فناست.
كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ اِلّا وَجْهَهُ.[3]
هر چیزی معدوم است جز ذات اقدس حق.
بارى! ابن ابىالعوجاء كه یک فرد ملحد و دارای طرز تفکّر مادّى بود و به ارزش هر كار از دريچهی منفعت مادّى آن كار مىنگريست و نیز اعمال حجّ و سعى و طواف و استلام حجر را كارى عارى از منافع صورى مىديد، وقيحانه لب به اعتراض و اهانت نسبت به حجّاج مسلمان گشود و آنچه در باطن داشت ظاهر ساخت.
امّا امام صادق(ع) كه نورانيّت فكر مقدّسش، همچون آفتابِ نورافکن بر فضاى جانها تابيده و دنيا و حيات مادّى را (آنچنان كه هست) به انسانهاى پاكدل معرّفى فرموده است، بطورى كه تربيتشدگان مكتب توحيد و عرفان آن حضرت، دنيا را بىارزشتر از آن مىدانند كه هدف و غايت فعّاليّت انسان باشد؛ بلكه در همهجا خدا مىجويند و از همه كار، رضاى خدا را مىخواهند. در مقابل افكار كودكانهی ابن ابىالعوجا و گفتار جاهلانهاش، با وقار و متانت خاصّ حضرتش، جملاتى فرمود كه ريشهی خباثت نفس او و همفكران او را نشان داد و از پايان شوم و عاقبت وخيمى كه در انتظار آنان است، باخبرش گردانید كه بدان:
اِنَّ مَنْ اَضَلَّهُ اللهُ وَ اَعْمى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَ لَمْ يَسْتَعْذِبْهُ وَ صارَ الشَّيْطانُ وَليَّهُ وَ رَبَّهُ وَ يورِدُهُ مَناهِلَ الْهَلَكَةِ وَ لا يُصْدِرُهُ...[4]
هر کسی را كه خدا [به كيفر طغيان و عصيان] گمراهش گرداند و چشم دلش را نابينا سازد [توفيق درك حقايق از او بگيرد و بر اثر خذلان و به حال خود رها شدن در ظلمات و تيرگيهاى آلودگى به شهوات نفسانى غوطهور گردد و مانند جُعَل، انس به قاذورات پيدا كرده و همچون خفّاش، از نور گريزان شود؛ مسلّم اين چنين مزاج آلوده و منحرفی، ذائقهی حقشناسى از او سلب مىشود] حق در ذائقهی او تلخ و ناگوار مىآيد و طعم حق را مطبوع و گوارا نمىيابد. [زمام تفكّر و تشخيص و تصميمش به دست شيطان عنود مىافتد] شيطان ولىّ و اختياردار او مىشود و عاقبت او را به سرچشمههاى هلاكت و بدبختى واردش میسازد و هرگز از آن مهلكه بازش نمىگرداند.
بعد، بيانى فرمود كه خلاصهی مضمونش اين است:
این (کعبه) خانهاى است (که) خداوند حكيم آن را وسيلهی امتحان بندگان قرار داده و آنان را مأمور به تعظيم و زيارت آن فرموده است تا ميزان روشنى براى اخلاص و تسليم در امر عبادت و بندگى و خضوع در پيشگاه خدا در ميان بشر باشد و افراد خالصالايمان و منقاد در برابر فرمان حضرت خالقِ سبحان، از مردم منافق بىايمان جدا شوند. اين خانه، قرارگاه پيغمبران(ع) و قبلهگاه نمازگزاران و راه رسيدن به مغفرت و رضاى حضرت ايزد منّان.
پس منظور، نه پرستش سنگ است و عبادت بيت، بلكه معبود به حق، الله است كه خالق جسم و جان آدميان است و آفريدگار زمين و آسمان. تعظيم اين خانه و استلام اين حجر، به قصد اطاعت امر او نمودن است و فرمان او بردن.
سپس امام(ع) در جواب سؤال ديگر ملحد كه علیرغم فطرت خود، در وجود خالق حكيم عالَم نيز شبهه داشت، شواهد روشنى از آثار احاطه و قيموميّت حضرت حق را طورى بيان فرمود كه مرد زنديق از شدّت حيرت، دم فروبست و با ذلّت و مسكنت تمام از جا برخاست و پيش يارانش آمد و مانند كسى كه از زير بار سنگينى بيرون آمده و خسته و ناتوان شده است نشست و گفت:
«سَأَلْتُكُمْ اَنْ تَلْتَمِسُوا اِلي جَمْرَةٍ فَاَلْقَيْتُموني عَلى جَمْرَةٍ».
من از شما سنگريزهاى خواستم كه با آن بازى كنم و دورش بيفكنم. شما مرا در ميان دريايى از آتش افروخته و شعلهور افكنديد كه رهايى و تخلّص از آن، برايم محال مىنمود.
یعنی من يك كسى را مىخواستم كه بازيچهاى در دست من باشد و با زبانم او را بكوبم. شما مرا به دست كسى انداختيد كه با بيان آتشينش نزديك بود همه چيزم را بسوزاند و نابودم سازد. گفتند: خاموش باش! تو امروز با اين واماندگى و بيچارگىات ما را رسوا نمودی. تاكنون كسى را ناتوانتر از تو در مجلس او نديده بوديم. گفت: آیا به من چنين حرفى مىزنيد؟! او پسر كسى است كه سرهاى تمام اين جمعيّت را كه مىبينيد، تراشيده است. اين جمله اشاره به قدرت بيان و نفوذ كلام پيغمبر اكرم(ص) است. چون در ميان عرب متكبّر پُرنخوت، تراشيدن سر علامت ذلّت و خوارى بود. به اين آسانى نمىشد كسى را وادار به سرتراشى كرد. حال مرد ملحد منظورش اين بود كه شما مرا ملامت مىكنيد كه چرا در مقابل زبان و بيان جعفر بن محمّد(ع) تسليم شدم؟ مگر او را نمىشناسيد؟ او پسر همان كسى است كه چنان بيانش نافذ و ارادهاش قاطع بوده است كه روز عيد قربان، ملّت عرب و ساير ملل و اقوام عالم را وادار به سرتراشى كرده است.[5]
این بود شبههی يك مرد مادّى به نام ابن اَبى العَوجاء در ۱۳ قرن پيش كه در هر عصرى، از زبان و قلم همفكران او، يعنى مادّى مسلكان، به عبارات گوناگون تراوش مىكند و مايهی بازارگرمى مشتى سبكمغز بىخرد میگردد.
آری! اين كوتهفكران معاند، تنها صورت ظاهر كار را مىبينند و خانهاى از سنگ و گل خالى از زينت و زيور در بيابانهايى خشك و سوزان مشاهده مینمایند و مراسمى به ظاهر بىفايده و نامطبوع مىنگرند. پيش خود مىگويند، آخر اگر اين خانه خانهی خداست، پس چرا بايد اين چنين ساده و عارى از همه گونه تجمّل باشد و در منطقهى خشك و سرزمين پر از سنگ و خاك، با آب و هواي دور از لطافت و صفا واقع شود و دستورالعملهايى اين چنين كه عقل و طبع آن را نپسندد، داده شود؟ آيا نمىشد خدا قصرى رفيع و بنايى مجلّل در منطقهاى خوش آب و هوا، پر از اشجار مثمره و انهار جاریه، گلزارهاى فرحانگيز و ساير موجبات تفريح و تفرّج، به نام خود برگزيند و دستورالعملهايى مطبوع صادر نماید و مردم را به آن قصر زيبا و آن منطقهی مصفّا، دعوت کرده و انجام آن وظايف را بخواهد؟
بيابانهاى تفتيده و سوزان حجاز چرا؟ خانهی سنگ و گلى براى چه و آن اعمال شاقّ خالى از منفعت به چه منظور؟
بله! به قول شاعر عرب:
قُلْ لِلَّذي يُدْعي فِي الْعِلْمِ فَلْسَفَةٌ حَفِظْتَ شَيْئاً وَ غابَتْ عَنْكَ اَشْياءٌ
بگو به آن كسى كه ادّعاى فهم و علم و درايت دارد، يك چيز را حفظ كردهاى و چيزهاى فراوان ديگرى از نظرت پنهان مانده و از دركش عاجز گشتهاى. تو جسم را مىبينى و از روح لطيف آن بىخبرى. تو، بيت را مىبينى و از ربّالبيت در حجابى. تو بيابان خشك عرفات و مشعر را مىبينى و از حلاوت راز و نيازهاى عاشقانه و اشك و آههاى پرسوز و گداز دلباختگان به آن محبوب جميل پنهان از چشم سر و پيدا به چشم جان، به كلّى بىاطّلاعى.
میان عاشق و معشوق، رمزی است
چه داند آنکه اُشتُر میچراند
غوطهوران در لجنزار بطن و اسفل از بطن کجا و آگاهی از اسرار اوج گرفتگان در اعماق آسمان عرفان و شناسایی مبدأ اعلی کجا؟
تو که ناخواندهای علم سماوات
تو که نابردهای ره در مقامات
تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی؟ هیهات، هیهات!!
دونهمّتان فرومایهای که محور فکر و ذکرشان، پول است و زن، چگونه و کی میتوانند از منطق اعلی و ارفع طایران بلندپرواز گلشن قدس خداجویی و خدادوستی باخبر گردند و معنای حرف آنها را بفهمند که میگویند:
به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای تو بینم
اُف بر آن انساننماهایی که یک عمر، در این دنیای پر از اسرار و عجایب، زندگی کنند و هیچگونه تلاش و کوششی جز برای اشباع شهوات و ارضای تمایلات پست حیوانی از خود نشان ندهند. جمالی جز جمال ناقص و موقّت زن، نشناسند و اصلاً فکر شناسایی و عشقورزی با آفریدگار جمال و خالق جسم و جان را به مغز خود راه ندهند و عاقبت با قلبی محروم از کمال بیپایان، به عوالم بعد از مرگ انتقال یابند. پناه بر خدا، از این ذلّت و خواری.
براستی تا چه حدّ دنائت و پستی میخواهد که انسان، بدست آوردن پول و آب و نان و خانه و باغ و بوستان و فربه ساختن بدن و سالم نگه داشتن کلّیه و ریه را، بهرهی عالی در زندگی بداند و کاری را که نتیجهاش، رسیدن به این امور است، کار انسانی و عقلایی بنامد امّا خدا و مبدأ هستی را اساساً حسابی برایش باز نکند و کاری را که نتیجهاش محضاً نیل به رضا و قرب جوار اوست، کار انسانی و عقلایی نشناسد و در جواب مسلمانان خداپرست که میگویند، ما گرد کعبه میچرخیم و رمی جمرات و سعی بین صفا و مروه مینماییم، فقط برای این که امتثال فرمان خدا کرده و او را از خود راضی ساخته و خود را محبوب درگاه او قرار داده باشیم، باز میپرسند: آخر، این کار شما چه فایده و فلسفهای دارد؟ گویی این بیچارگان مردهدل اصلاً خدا و رضای خدا و انس و قرب با خدا را، فایده و بهرهای نمیدانند که به کار آید. «وَ ذلِکَ هُوَ الْجَهْلُ وَ الْخِزیُ الْفَضِیحُ». آری! به حقیقت، این نادانی، نادانی روشن و خواری رسوایی است.
خودآزمایی
1- علّت خردهگیریها به مقرّرات دینی چیست؟
2- چرا عقلای جهان و پیروان راستین پیغمبران، عقیده دارند فعّالیّتهای جسمی و روحی انسان وقتی واجد ارزش میشود که صرفاً بر اساس ایمان به خدا و برای بدست آوردن رضا و خشنودی خدا استوار باشد؟
3- به چه دلیل خداوند حکیم بندگان را مأمور به تعظيم و زيارت کعبه فرموده است؟
پینوشتها
1. بحارالانوار، طبع جديد، جلد ١٠، ص ٢٠٩.
2. سخن باطل، مُهملات.
3. سورهی قصص، آیهی ۸۸.
4. بحارالانوار، طبع جديد، جلد ١٠، ص ۲۱۰.
۵. وافى، جلد ٢، كتاب الحجّ، باب ابتلاء الخلق واختیارهم بالكعبة، صفحهی ٣۴.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
خيلي تلنگر آميز و بجا و عالي و ناب بود
ماجور باشيد ان شاءالله
التماس دعا