کد مطلب: ۴۳۰۸
تعداد بازدید: ۸۸۶
تاریخ انتشار : ۰۶ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۷:۵۶
معاد و جهان پس از مرگ| ۲۲
دقتی که در ساختمان کوچکترین واحد این جهان به کار رفته همانند دقتى که در ساختمان عظیمترین واحدهاى غول پیکر آن دیده مى‌شود حیرت‌انگیز است. و «انسان» - در این میان - لااقل کاملترین موجودى است که ما تاکنون شناخته‌ایم، و با آن ساختمان عجیب خود عالیترین محصول این جهان - البته تا آنجا که ما مى‌دانیم - محسوب مى‌گردد.

بخش نهم؛ دلایل عقلی معاد| ۳


 
سومین دلیل عقلی


اگر مرگ نقطه‌ی پایان باشد
آفرینش جهان بیهوده خواهد بود
افسوس که سوداى من سوخته خام است
تا پخته شود خامى من، عمر تمام است!
ایمان به یک مبدء علم و حکمت در جهان هستى از ایمان به «زندگى پس از مرگ» قابل تفکیک نیست.
کوزه‌گری را فرض کنیم که کوزه‌اى را مى‌سازد همین که از کوره درآمد، آن را به زمین مى‌زند و مى‌شکند، آیا در حماقت این کوزه‌گر تردید خواهید کرد؟
اگر این کوزه‌گر هنرمند هم باشد و نقش و نگارهاى بسیار جالب و زیبا روى آن نقش کند، و یک اثر هنرى به معنى واقعى - نه به معنى مسخ شده و تهوع آور آن - به وجود آورد، و سپس بیهوده آن را بشکند، آیا ممکن است او را عاقل بدانیم؟
مهندس ثروتمند و ماهر و باذوقى را در نظر بگیرید که با صرف هزینه‌اى سنگین، ساختمان پرشکوه و زیبایى با بهترین مصالح و حساب شده‌ترین نقشه‌ها، بسازد، که هر بیننده‌اى را به اعجاب و تحسین وادارد، و یا با همین هزینه، دست به احداث سد عظیمى بزند و پس از اتمام ساختمان، یا سد، با تشریفات و مراسم پرشکوه و جالبى آن را افتتاح کند و از همه‌ی شخصیتها براى این مراسم دعوت نماید.
اما فردا در جراید بخوانیم که آقاى مهندس، ساختمان و سد مزبور را با چند دینامیت نیرومند منفجر ساخته است و در مصاحبه‌اى که با خبرنگاران انجام داد، چنین توضیح داده است که هدف او از این ساختمان این بوده که یک روز در آن استراحت کند و یا چند ساعت با قایق روى دریاچه سد به گردش پردازد!
چقدر این سخن کودکانه و دور از عقل است؟ نه تنها یک فرد حکیم و دانشمند از چنان کار بیهوده و بى‌حاصلى برکنار است، از یک آدم بى سواد هم بعید به نظر مى‌رسد.
***
اگر تشکیلات و سازمان این عالم پهناور را بنگریم و به عظمت و دقتى که در ساختمان این جهان عموماً، و انسان از نظر جسمى و روحى خصوصاً، به کار رفته بیندیشیم، خواهیم دانست که «مرگ» نمى‌تواند پایان زندگى بشر و نقطه‌ی توقف هستى او باشد؛ زیرا در این صورت زندگى او و جهانى که پیرامون اوست بى حاصل یا نامفهوم، و غیر منطقى خواهد بود، و درست شبیه به کار آن کوزه‌گر و مهندس بیهوده کار است.
توضیح اینکه:
مطالعه‌ی جهان آفرینش هم از نظر «عظمت» و هم از نظر «دقت» این حقیقت را اثبات مى‌کند که این جهان بیش از آنچه تصور مى‌کنیم وسیع و پرشکوه و اسرارآمیز است.
به گفته‌ی «اینشتین» در کتاب «فلسفه نسبیت»:
«آنچه ما از کتاب بزرگ تکوین و آفرینش خوانده‌ایم بیش از صفحه (یا صفحاتى) نبوده است و ما در پرتو جهش عظیم دانش بشرى تنها به الفباى این کتاب عظیم آشنا شده‌ایم».
و به این سخن باید اضافه کرد: این کتابى است که جلد روئین آن را «ازلیت» و جلد زیرین آن را «ابدیت» تشکیل مى‌دهد و اوراق آن پهنه‌ی زمین و آسمان را فرا گرفته، کلمات و حروف آن را منظومه‌ها و ستارگان و کرات عظیم و کهکشانها تشکیل مى‌دهند و چه عمر طولانى و شایستگى بى‌نظیرى مى‌خواهد که کسى همه‌ی این کتاب را بخواند، اگر چنین چیزى امکان داشته باشد.
و یا به گفته‌ی پرفسور «کارل گیلزین» در کتاب «سفرى به جهانهاى دور دست»:
«مجموعه‌ی غول پیکر ستارگان یا کهکشانها، همین جزایر فلکى که پیرامون محور خود مى‌چرخند و در فضا شناورند، در فواصل عظیمى از هم قرار دارند که اندیشیدن آن نیز دشوار است.
هر یک از این کهکشانها شامل چندین میلیارد ستاره است، فواصل آنها چنان عظیم است که پرتو نور (با آن سرعت بى‌نظیر و سرسام‌آور) گاهى صدها هزار سال وقت لازم دارد تا فاصله‌ی میان دو ستاره را که در مرزهاى یک کهکشان قرار دارند طى کند».[1]
دقتی که در ساختمان کوچکترین واحد این جهان به کار رفته همانند دقتى که در ساختمان عظیمترین واحدهاى غول پیکر آن دیده مى‌شود حیرت‌انگیز است. و «انسان» - در این میان - لااقل کاملترین موجودى است که ما تاکنون شناخته‌ایم، و با آن ساختمان عجیب خود عالیترین محصول این جهان - البته تا آنجا که ما مى‌دانیم - محسوب مى‌گردد.
***
از سوی دیگر:
مشاهده مى‌کنیم که این انسان که عالیترین محصول شناخته شده‌ی این دستگاه است، در این عمر کوتاه مدت خود که در برابر عمر کواکب و کهکشانها لحظه‌اى بسیار زودگذر و ناپایدار است در میان چه ناراحتیها و مشکلاتى بزرگ مى‌شود.
دوران طفولیّت او که دشوارترین و پرمشقت‌ترین دورانهاى زندگى اوست، برنامه‌ی بسیار سنگین و طاقت فرسا دارد، در محیط تازه‌اى گام گذارده که همه چیز براى او نامأنوس و تازه است، او حتى طرز نگاهدارى آب دهان را نمى‌داند و باید با تجربیات زیاد و آزمایشها و تمرینهاى مکررى که روزها به طول مى‌انجامد بر عضلات لب و اطراف دهان، و طرز مهار کردن این چشمه‌ی جوشان مسلط گردد. او جهت صدا را نمى‌شناسد، از اندازه گیرى فاصله‌ها با چشم خود کاملاً بى خبر است و شاید در آغاز همه چیز را روى یک صفحه و نزدیک به چشم خود مى‌پندارد، از حرکت دادن امواج هوا روى تارهاى صوتى و ایجاد انواع صداها و سپس شکستن و بریدن و شکل دادن به صداها، بوسیله‌ی حرکات ماهرانه و چابک زبان و عضلات دهان و گلو کمترین اطلاعى ندارد، و شب و روز بیش از یک جوان دانشگاهى باید در همان گاهواره‌ی فراموش شده برنامه اجرا کند، درس بخواند، و تمرین کند، تا به محیط زیست خود آشنا و بر ابزار بهره بردارى آن مسلّط گردد.
و در ضمن با انواع بیماریها به مبارزه برخیزد تا بتواند سرانجام هماهنگى با محیط را تحمّل نماید، و در هر حال تمرین‌هائى را که او مى‌کند تا به محیط آشنا گردد بیش از تمرینهاى طاقت فرساى فضانوردان براى زیست در کره‌ی ماه، واجد اهمیت است، و به این ترتیب دوران پرمشغله‌ی کودکى را با تمام دردسرهایش پشت سر مى‌گذارد.
هنوز نفسى تازه نکرده دوران پرغوغاى جوانى با طوفانهاى شدید و کوبنده‌اش فرا مى‌رسد، و او را در میان امواج خود پى در پى مى‌فشارد، تا نیروى تازه‌اى به جان و روح او بدهد، از این کوره‌ی حادثه باید به کوره‌ی دیگر، و از آن به کوره‌هاى جدید، نقل مکان کند تا تدریجاً خامى او بریزد و پخته شود.
هنوز جاى پاى خود را کاملاً محکم نکرده فصل شباب گذشته و دوران کهولت و سپس پیرى فرا رسیده است، که کم کم دارد چیزى از زندگى مى‌فهمد از اشتباهات گذشته - که قسمتى از آنها براى رسیدن به حالت نضوج و پختگى اجتناب ناپذیر بود - ناراحت و نگران است، و مشغول بررسى و تهیه‌ی بیلان و جبران آنهاست و پیش خود فکر مى‌کند که اکنون از نظر پختگى و تجربه آماده‌ی زندگى جدید است اما، افسوس که نیروى جوانیش تحلیل رفته و زیر لب آن شعر معروف را زمزمه مى‌کند:
مرد هنرمند هنرپیشه را         
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکى تجربه اندوختن              
با دگرى تجربه بستن به کار!
اما کسى نیست که این دستور او را اجرا کند، و به زودى لحظه‌ی مرگ فرا مى‌رسد و همه‌ی قالبها فرو مى‌ریزند و تمام پختگیها، تجربه‌ها، دانشها و... به خاک مى‌روند!
از اینها گذشته دوران‌هاى سه‌گانه‌ی عمر با تمام برنامه‌هاى فشرده‌اش جولانگاه حوادث دردناک طبیعى و اجتماعى، از دست رفتن دوستان و عزیزان، ناکامی‌ها، تلخی‌ها و اندوه‌هاى فراوان است.
خوب، حالا کلاه خود را قاضى کنیم:
آیا باور کردنى است که هدف این دستگاه بزرگ و عظیم و شگرف آفرینش، مخصوصاً هدف از آفرینش این دنیاى کوچک عجیبى که نامش «انسان» است تنها همین زندگى، همین آمد و رفت آمیخته با هزاران ناراحتى باشد، و پس از آن همه آموزشها و آمادگیهاى روحى که به نظر مى‌رسد جنبه‌ی مقدماتى براى زندگى دیگرى دارد، این دفتر بکلى بسته شود و با یک عقب گرد وحشتناک آن سلولهاى عجیب مغزى که محتوى بزرگترین پرونده‌هاى دنیاست با مرگ، تبدیل به ذرات ساده‌اى از خاک و غبار جهان طبیعت گردد؟
آیا این شبیه به کار آن کوزه‌گر نیست؟
آیا شبیه به کار آن مهندس سازنده‌ی سد عظیم نیست؟
آیا این با حکمت بالغه‌ی پروردگار مى‌سازد؟
باغبان درخت را براى میوه مى‌نشاند، باغبان جهان هستى این نهال عجیب را براى چه نشانده؟... براى همین چند روز پر دردسر!
آیا اگر - فرضاً - ما با همین عقلى که داریم به جاى او بودیم چنین کارى را مى‌کردیم؟ تا چه رسد به او که عقل است و علم و حکمت بى‌پایان.
چگونه مى‌توان باور کرد این همه غوغا را براى هدفى دانست که تقریباً مساوى با هیچ است!
آیا این شبیه به آن نیست که کودکى را در یک رحم مصنوعى پرورش دهند آنگاه که ورزیده و آماده‌ی زندگى شد او را بکشند؟
بنابراین آن کس که ایمان به خدا و حکمت او دارد نمى‌تواند انکار کند که با مرگ آدمى حیات او برچیده نمى‌شود.
***
در قرآن مجید در چند مورد به این استدلال اشاره شده و با بیان کوتاه و لطیف در ضمن استفهام انکارى تجسم یافته است:
«اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؛ آیا گمان کردید ما شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوى ما باز گردانده نمى‌شوید؟»[2]
در اینجا عدم رجوع به سوى پروردگار (یعنى رستاخیز و ادامه‌ی حیات و حرکت به سوى نقطه‌ی بى نهایت هستى) مساوى با عبث بودن آفرینش معرفى شده که اگر پاى معاد و زندگى پس از مرگ در میان نیاید، آفرینش به بیهودگى خواهد انجامید.
«اَیَحْسَبُ الاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدًى * اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى * ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الاُنْثى * اَلَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى اَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى؛ آیا انسان چنین مى‌پندارد که بى هدف رها مى‌شود؟ آیا او نطفه‌اى از منى که در رحم ریخته مى‌شود نبود؟ سپس بصورت خون بسته‌اى در آمد و خداوند او را آفرید و موزون ساخت و دو زوج مرد و زن از آن آفرید! آیا چنین کسى قادر نیست که مردگان را زنده کند؟»[3]
روی سخن در اینجا با منکران رستاخیز است، که اگر به زعم آنها همه چیز با مرگ تمام مى‌شد آفرینش مهمل و بیهوده بود (سُدّى در لغت به معنى مهمل است) به همین دلیل بعضى از مفسران بزرگ اسلام گفته‌اند که منظور از انسان در آیه‌ی بالا «اَلْکافِرُ بِالْبَعْثِ الْجاحِدُ لِنِعَمِ اللهِ؛ منکران رستاخیز و نعمتهاى گسترده پروردگار در زندگى دیگرند».[4]
و راستى در خور ملامتند که با مشاهده‌ی این جهان و عظمت آن، جهان آینده را نمى‌بینند.


خودآزمایی


1- چرا «مرگ» نمى‌تواند پایان زندگى بشر و نقطه‌ی توقف هستى او باشد؟
2- در سوره‌ی مؤمنون آیه‌ی ۱۱۵ عدم رجوع به سوى پروردگار برابر با چیست؟
3- بعضى از مفسران بزرگ اسلام گفته‌اند که منظور از انسان در آیه‌ی بالا «اَلْکافِرُ بِالْبَعْثِ الْجاحِدُ لِنِعَمِ اللهِ» چه کسانی هستند؟
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. سفرى به جهانهاى دور دست / صفحه‌ی 8.
[2]. سوره‌ی مؤمنون (۲۳) آیه‌ی ۱۱۵.
[3]. سوره‌ی قیامت (۷۶) آیه‌ی ۳۶ تا ۴۰.
[4]. تفسیر مجمع البیان / جلد 10 / سوره‌ی قیامت.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: