فصل دوّم: حضرت عباس(ع) در عصر امامت امام حسن و امام حسین(ع)| ۲
شأن و مقام عبیدالله بن عباس
در میان فرزندان حضرت عباس(ع)، عبیدالله مقام بسیار ارجمندی دارد و از یاران و اصحاب امام سجاد(ع) به شمار میآمد، هر وقت آن حضرت، او را میدید، به یاد فداکاریهای عمویش (پدر او) میافتاد و گریان میشد.
حضرت امّالبنین(س)، مادر حضرت عباس(ع) پس از آگاهی شهادت فرزندانش، در مدینه عبیدالله را هر روز همراه خود به بقیع میبرد و به یاد حضرت عباس(ع) و پسران دیگرش گریه میکرد. مردم مدینه در آنجا جمع میشدند و با شنیدن ذکر مصیبت او، گریه میکردند.[1] عبیدالله بن عباس(ع) در سال 155 ق درگذشت.[2]
عبیدالله فرزندی به نام حسن داشت. حسن پنج پسر به نامهای فضل، حمزه، ابراهیم، عباس و عبیدالله داشت که هر کدام از این پنج نوه حضرت عباس(ع) در عصر خود از فقهای بزرگ و برجسته و وارسته بودند و موقعیت و شخصیّت والایی در میان مردم داشتند.[3]
حضرت عباس(ع) در عصر امامت حسین(ع) قبل از حادثه کربلا
امام حسین(ع) پس از شهادت امام حسن(ع) عهدهدار امور امامت شد و امامت آن حضرت از سال 50 تا هنگام شهادتش (حدود ده سال) ادامه یافت. حضرت عباس(ع) در همه حوادث فرهنگی، سیاسی و عبادی زمان، پیرو کامل و مخلص امام حسین(ع) بود. گویا تولد او در چهارم شعبان با توجّه به تولد امام حسین(ع) در سوم شعبان، براساس قلم تقدیر، قلم پیروی عباس(ع) از حسین(ع) را نیز رقم میزد؛ زیرا همیشه چهار پیرو سه است.
در میان این حوادث، دو حادثه بزرگ و مهم بود که حضرت عباس در کنار برادر درخشید و هرگز از خط فکری و عملی او جدا نشد:
1. در ماجرای بیعت گرفتن برای یزید در عصر معاویه و نیز بعد از معاویه؛
2. در ماجرای کربلا.
برای روشن شدن مطلب، به توضیح هر یک میپردازیم.
مخالفت عباس(ع) با بیعت با یزید
از شرایط صلح امام حسن(ع) با معاویه این بود که معاویه برای خود خلیفه تعیین نکند؛ اما او این شرط و شرایط دیگر را زیر پا گذاشت و با کمال گستاخی و خودکامگی مخالفت خود را با خاندان نبوّت آشکار ساخت. او در کوفه بر فراز منبر رفت و آشکارا گفت: «شرطت للحسن شروطا و کلّها تحت رجلی؛ با حسن(ع) شرطهایی کردم، همه آنها را زیرپایم نهادم».[4]
معاویه به دنبال فرصت برای نصب فرزندش یزید به عنوان خلیفه بود. او در سال 56 هجری، این فرصت را به دست آورد، روزی را تعیین کرد و به طور رسمی به ضحّاک بن قیس (یکی از مزدوران جلادش) گفت ولایت عهدی یزید را در ملأ عام (در مسجد دمشق) اعلام کند و به چند نفر از افراد مشهور فرمان داد که ابلاغ ضحّاک را تصدیق کنند.
آن روز فرا رسید و معاویه ولایتعهدی یزید را که در لوحی نوشته بود، به ضحّاک داد. ضحّاک آن را در حضور مردم خواند و مردم را به بیعت با یزید دعوت کرد. یزید در این هنگام سی سال داشت.
بعضی از حاضران از روی ترس و بعضی از روی طمع بیعت کردند و بعضی اعتراض نمودند. گفتوگو در این مورد بسیار شد؛ به طوری که مروان اعتراض کرد. ولی معاویه با تطمیع او را راضی نمود و به او گفت: «تو را ولیعهد یزید کردم».
وقتی که مروان چنین دید، تسلیم شد. معاویه به او دستور داد تا به مدینه برود و فرماندار مدینه شود و مردم حجاز را به پذیرش بیعت با یزید دعوت کند.[5]
بر اساس روایات دیگر، عایشه به معاویه اعتراض کرد. معاویه به طور محرمانه در مدینه دستور داد چاهی را کندند و داخل آن را پر از آهک نمود. سپس شبانه عایشه را برای مذاکره دعوت کرد. وقتی که عایشه نزد معاویه آمد، معاویه با ظاهرسازی و پشت هم اندازی و تعارف او را بر سر آن چاه آورد. عایشه به چاه افتاد و از دنیا رفت و همان جا قبر او شد. مردم تا مدتها نمیدانستند که عایشه کجا رفته است.[6] شاعر معروف، سنائی که از اهل تسنن است، در این باره میگوید:
عاقبت هم به دست آن یاغی
شد شهید و بکشتش آن طاغی
آنکه با جفت مصطفی زین سان
بد کند مر و را تو مرد مخوان
در برابر این بیعت گرفتن اجباری، عدّهای آشکارا مخالفت کردند. امام حسین(ع) در رأس آنها بود که با کمال صراحت مخالفت کرد و در ضمن نامهای به معاویه که بدعتها و مخالفتهای او با اسلام را بر میشمرد، چنین نوشت:
وَ اِن اَخذَک النَّاس بِبیعَة ابنِکَ یَزید وَ هُو غُلام حَدثَ، یَشربُ الخَمر وَ یَلعبُ بِالکِلاب، فَقَد خَسرت نَفسَک وَ بَترت دِینکَ؛ و اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت یزید میکشانی، با آنکه او جوانی بیتجربه، شرابخوار و سگباز است، در حقیقت به ضرر و زیان خود اقدام کردهای و دین خود را تباه کردهای.[7]
حضرت عباس(ع) در این ماجرا، نیز همچون امام حسین(ع) فکر میکرد و از او اطاعت مینمود. هرگز دیده و شنیده نشد که او بیعت با یزید را بپذیرد؛ بلکه مو به مو همان خطّ فکری و عملی امام حسین(ع) را دنبال میکرد.
یاری عباس(ع) و همراهان از امام حسین(ع) در فرمانداری مدینه
هنگامی که معاویه در بستر مرگ قرار گرفت، پسرش یزید را طلبید و پیش رویش نشانید و به او گفت: پسرم! من همه ناهمواریها و مشکلات را برای بیعت گرفتن از مردم برای تو هموار ساختم و گردنکشها را در برابر تو رام کردم و شهرها را تحت تسخیر تو درآوردم؛ ولی درباره بیعت سه نفر با تو ترس و هراس دارم و آنها عبارتند از: حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
درباره عبدالله بن زبیر، هر جا او را یافتی، قطعهقطعهاش کن؛ زیرا اگر او بر تو دست یابد، مانند شیر به تو حمله میکند و در غیر این صورت، مانند برخورد روباه با سگ، با تو نیرنگ و حیله مینماید. امّا عبدالله بن عمر، با او سازش کن، او با تو است، او را از خود دور نکن. حسین(ع)، نسبت او را به پیامبر(ص) میدانی، او گوشت و خون رسول خدا(ص) است و من میدانم که مردم عراق او را به سوی خود میخوانند، سپس او را تنها میگذارند. اگر به او غالب شدی، حقش را بشناس و حریم مقامش را در پیشگاه رسول خدا(ص) رعایت کن و با او ستیز مکن. با توجّه به اینکه بین ما و او خویشاوندی وجود دارد، بپرهیز از اینکه به او آسیب برسانی.[8]
معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری از دنیا رفت. وقتی که یزید بر مسند خلافت نشست، وصیت پدر را نادیده گرفت. بیدرنگ برای فرماندار مدینه «ولید بن عتبه» چنین نامه نوشت: «حسین(ع) را احضار کن و بدون تأخیر از او بیعت بگیر. اگر بیعت نکرد، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.
ولید، مروان را به حضور طلبید و با او در این باره به مشورت پرداخت. مروان گفت: حسین بیعت نمیکند. اگر من به جای تو بودم، گردنش را میزدم.
ولید (که تا حدودی خوش نفس بود) آرزو کرد؛ ای کاش به دنیا نیامده بودم که چنین دستوری به من بدهند! آن گاه ولید شخصی را نزد امام حسین(ع) فرستاد و او را به فرمانداری دعوت کرد.
امام حسین(ع) همراه سی نفر از بستگان و غلامانش به سوی فرمانداری حرکت کردند.[9] این سی نفر مسلّح بودند، کنار درگاه فرمانداری توقّف کردند تا اگر پیشامد سختی شد، به حمایت از امام حسین(ع) پرداخته و او را از آسیب دشمن نجات دهند.[10]
در روایت دیگر آمده: امام حسین(ع) هنگامی که خواست نزد ولید برود، نوزده نفر از بستگانش را طلبید و به آنها گفت:
شما همراه من تا درگاه ساختمان فرمانداری بیایید. هنگامی که نزد ولید وارد شدم و مذاکره بین من و او به خشونت و شدت گرایید و هرگاه فریاد مرا شنیدید، به داخل ساختمان فرمانداری یورش کنید و مرا از دست ظالمان برهانید؛ ولی مراقب باشید که کسی را نکشید و باعث برانگیختن آشوب نشوید.
همراهان با امام حسین(ع) به طرف ساختمان فرمانداری حرکت کردند و در کنار درگاه آن اجتماع نمودند. امام حسین(ع) به داخل فرمانداری وارد شد. ولید نامه یزید را خواند و از امام حسین(ع) مطالبه بیعت کرد.
امام حسین(ع) فرمود: «ما کنت ابایع لیزید؛ من هرگز با یزید بیعت نمیکنم».
مروان که در آنجا حاضر بود، گستاخانه به امام حسین(ع) گفت: با امیرمؤمنان (یزید) بیعت کن.
امام حسین(ع) فرمود: وای بر تو! دروغ گفتی، چه کسی یزید را امیر و رئیس مؤمنان کرده است؟
مروان خشمگین شد و برخاست و شمشیرش را برهنه کرد و به ولید گفت: شمشیر به دستانت را فرمان بده که قبل از خروج حسین(ع) از فرمانداری، گردنش را بزنند، خون او بر گردن من باشد.
در این هنگام فریاد امام حسین(ع) بلند شد. نوزده نفر از خاندان امام حسین(ع) به داخل ساختمان فرمانداری یورش آوردند در حالی که شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده بودند، امام حسین(ع) را بدون کوچکترین آسیبی از مقرّ فرمانداری خارج کردند.[11]
قطعا یکی از سردارانی که در میان این نوزده نفر (یا سی نفر) و در پیشاپیش گروه ضربت هاشمی، به داخل مقرّ فرمانداری هجوم برد و امام را از گزند دشمن نجات داد، حضرت عباس(ع) بوده است. به این ترتیب، عباس(ع) در همان آغاز نهضت کربلا، صلابت، شجاعت و حمایت بیدریغ خود را از حریم رهبری نشان داد و به دفاع از جان، فکر و سخن امام حسین(ع) پرداخت و او را در بیعت نکردن با یزید یاری کرد.
خودآزمایی
1- دو حادثه بزرگ و مهم که حضرت عباس در کنار برادر درخشید و هرگز از خط فکری و عملی او جدا نشد را بیان کنید.
2- چرا امام حسین(ع) همراه سی نفر از بستگان و غلامانش به سوی فرمانداری حرکت کردند؟
پینوشتها
[1]. سفینة البحار، ج۱، ص۵۱۰ (واژه رثی).
[2]. عمدة المطالب (واژه عبیدالله بن عباس).
[3]. العباس، ص۲۴۲.
[4]. تتمة المنتهی، ص ۳۵.
[5]. محمد تقی سپهری، ناسخ التواریخ، ط. رحلی، ص 79-81.
[6]. عمادالدین طبری، کامل بهائی، باب 27، فصل 16، ص 456.
[7]. محمدبن عمرکشّی، رجال کشّی، ص 32؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 20 ـ 21.
[8]. بحارالانوار، ج 45، ص 311 ـ 312.
[9]. رضی الدین أبی القاسم ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۲.
[10]. محمدبن احمد خوارزمی، مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج 1، ص 183؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 137.
[11]. مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۸۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی