فصل سوّم: سیمای حضرت عباس(ع) در کربلا و شهادت قهرمانانه او| ۶
۶. وداع عباس(ع) با همسر و فرزندانش
روایت شده که در روز عاشورا، عباس(ع) با برادرش امام حسین(ع) ملاقات کرد. امام حسین(ع) به او فرمود: نزد افراد خانوادهات برو و با آنها آخرین وداع را انجام بده، وداعی که در آن بازگشت نیست.
عباس(ع) به خیمه خود آمد. همسر و دو فرزندش در میان آن خیمه بودند، آنها را به خدا سپرد و با آنها وداع کرد. آنها که سخت تشنه بودند از عباس(ع) آب خواستند و عرض کردند: شدت تشنگی بر ما چیره شده است.
حضرت عباس(ع) به آنها فرمود: اندکی صبر کنید تا بروم برای شما آب بیاورم.
در همین هنگام عباس(ع) صدای امام حسین(ع) را شنید. با شتاب اهل خانهاش را ترک کرد و به یاری امام شتافت. دید انبوه لشکر به طرف خیام هجوم آوردهاند، امام حسین(ع) با آنها میجنگد، آنها را مانند مور و ملخ درهم میریزد و از کشته پشته میسازد.
عباس(ع) نیز در کنار امام وارد نبرد شد، آن دو بزرگوار هر دو میجنگیدند و در آن وقت نبرد بسیار سختی رخ داد.[1]
۷. پسران شهید حضرت عباس(ع)
از حوادث روز عاشورا اینکه: عباس(ع) قبل از خود یک فرزندش به نام محمّد (بنا به نقل علاّمه سروی در مناقب، ج 4، ص 112) یا دو پسرش به نام محمّد و عبدالله را به میدان فرستاد. آنها با دشمن جنگیدند تا به شهادت رسیدند.[2]
گویا از خواهرش زینب(س) پیروی کرد که او دو نور دیدهاش، محمّد و عون را به میدان شهادت فرستاد و یا به برادرش حسین(ع) اقتدا کرد که دو نور چشمش علی اکبر و علی اصغر، به مقام شهادت رسیدند.
به هر حال عباس(ع) پدر دو شهید بود. در این راستا نیز گوی سبقت را از دیگران ربود و مقام ایثار را به آخرین مرحله خود رسانید.
او، مانند برادرش حسین(ع) داغهای بسیار دید. با قلبی پر از سوز و داغ به میدان رفت و بر سکوی پر افتخار قهرمانی و شهادت ممتاز ایستاد.
۸. اجازه گرفتن عباس(ع) برای رفتن به میدان و وداع او
علاّمه مجلسی نقل میکند: وقتی که عباس(ع) تنهایی برادرش حسین(ع) را دید، به محضرش رسید و عرض کرد: «یَا اَخِی هَل مِن رُخصَة؛ ای برادر! آیا اجازه هست تا به میدان بروم؟»
حسین(ع) با شنیدن این سخن گریه سختی کرد و چنین فرمود: «یَا اَخِی اَنتَ صَاحبُ لِوائی، وَ اِذَا مَضیت تَفرّق عَسکَرِی؛ برادرم! تو پرچمدار من هستی، هر گاه بروی و کشته شوی، سپاهم[3] پراکنده و از هم پاشیده خواهد شد».
عباس(ع) عرض کرد: سینهام تنگ گشته، از زندگی خسته شده و به ستوه آمدهام، میخواهم انتقام خون شهیدان را از این منافقان بگیرم.
امام حسین(ع) فرمود: پس برو برای این کودکان تشنه اندکی آب بیاور.[4]
عباس(ع) به طرف شریعه فرات روانه شد، در برابر جمعیت دشمن ایستاد، آنها را موعظه کرد و به آنها هشدار داد؛ ولی اندرز و هشدار آن حضرت در دل سپاه آن کوردلان اثر نکرد. عباس(ع) به نزد برادرش بازگشت و موضوع را گزارش داد. در این هنگام فریاد العطش کودکان را شنید. حضرت عباس(ع) سوار بر اسب شد، نیزه خود و مشکی را برداشت و به طرف فرات حرکت کرد. چهار هزار نفر نگهبانان شریعه فرات، راه آن حضرت را بستند و آن حضرت را تیرباران کردند. او با شجاعتی بیبدیل بر آنها حمله کرد؛ به طوری که هشتاد نفر از آنها کشته و بقیه پراکنده شدند. عباس(ع) خود را به شریعه فرات رسانید، به آب نزدیک شد، مقداری آب به کف دست گرفت تا بیاشامد: فَذَکَر عَطش الحُسَین وَ اَهل بَیتِه، فَرمی المَاء؛ تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او را به یاد آورد، آب را از کف دستش ریخت».
سپس مشک را پر از آب کرد و بر شانه راستش نهاد و به سوی خیمهها روانه شد، به امید آنکه آب را به لب تشنگان برساند.[5]
علاّمه فاضل دربندی در اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات و ملا حبیب الله کاشانی در تذکرة الشهداء مینویسند: حضرت عباس(ع) در لحظه وداع با امام حسین(ع) به آسمان نگریست و عرض کرد: خدایا! میخواهم به وعدهام(در مورد آب رسانی) وفا کنم و این مشک را برای کودکان تشنه کام پر از آب نمایم. سپس پیشانی امام حسین(ع) را بوسید و به سوی فرات حرکت کرد.[6]
چهار هزار نفر یا ده هزار نفر از دشمنان، نگهبان شریعه فرات بودند. عباس(ع) به آنها حمله کرد و پس از کشتن هشتاد نفر از دشمنان، خود را به آب رسانید. دشمنان شش بار به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند؛ ولی آنها بر اثر ضربات سنگین عباس(ع) پراکنده شدند و آن حضرت خود را به آب رسانید. کفی از آب برگرفت تا بیاشامد، به یاد لب تشنه برادرش امام حسین(ع) افتاد و آب را به روی آب ریخت. مشک را پر از آب کرد و به سوی خیمهها روانه شد.[7]
در این هنگام خطاب به خود چنین گفت:
یَا نَفس مِن بَعد الحُسَین هونِی
وَ بَعده لَا کُنت اَن تَکونِی
هَذَا الحُسَین وَارِد المَنونِ
وَ تَشر بَین بَاردِ المعِینِ
تَالله مَا هَذا فعَال دِینِی
ای نفس! بعد از حسین خوار باشی (دنیا بعد از حسین تیره و بیارزش است) و نمیخواهم که بعد از حسین زنده بمانی، این حسین است که لب تشنه در خطر مرگ قرار گرفته، آیا تو میخواهی آب سرد و گوارا بنوشی؟ سوگند به خدا! این کار (بی وفایی و آب نوشیدن با توجّه به تشنگی حسین) شیوه و مرام دین من نخواهد بود.[8]
شاعر معروف وفایی گوید:
پر کرد مشک و پس کفی از آب برگرفت
میخواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین
چون اشک خویش ریخت ز کف، آب و شد سوار
بر خود خطاب کرد که ای نفس اندکی
آهستهتر که مانده حسین تشنه در قفار
عباس! بیوفا تو نبودی، کنون چه شد؟
نوشی تو آب و مانده حسینت در انتظار
شد با لبان تشنه از آب روان برون
دل پر ز جوش و مشک به دوش، آن بزرگوار
کردند جمله، حمله بر آن شِبل مرتضی
یک شیر در میانه و گرگان بیشمار
یک تن کسی ندیده و چندین هزار تیر
یک گل کسی نچیده و چندین هزار خار
***
آمد به یادش از لب خشک برادرش
شد غیرت فرات، دو چشم به خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدری
داری تو میل آب، کجا شد برادری؟
تشنه است آنکه نوگل باغ فتوت است
لب تر مکن ز آب که دور از مروت است
تو آب میخوری، او تشنه لب، صفای تو کو؟
وصیت پدر مهربان وفای تو کو؟
نوشی تو آب و تشنه شه دین، رضا مباش
خوش نوکری؛ ولیک چنین بیوفا نباش
گر دوستی، به خاک ره دوست خاک شو
آبی بزن بر آتش او یا هلاک شو
خودآزمایی
1- پسران شهید حضرت عباس(ع) را نام ببرید.
2- چه تعدادی نگهبانان شریعه فرات بودند؟
پینوشتها
[1]. تذکرة الشهداء، ص 266.
[2]. اعیان الشیعه، ط جدید، ج 1، ص 610.
[3]. حضرت عباس(ع) از افراد آخر یاران امام بود که به میدان رفت و شهید شد. در آن هنگام امام حسین(ع) لشکری نداشت تا از هم پاشیده شود؛ ولی گویی نظر امام(ع) این بود: «تا پرچم در دست عباس(ع) در اهتزاز است، لشکرش، پایگاهش و افراد اهل خیام برقرار هستند و دشمن به خاطر صولت عباس ترسان است؛ در نتیجه حرم رسالت آرام خواهد بود». به این ترتیب، این سخن امام حسین(ع) در شأن عباس(ع) نیز بیانگر عظمت و شکوه فوقالعاده عباس(ع) است که او ستون پولادین و محکمی برای نگهبانی و نگهداری پایگاه حسینی است.
[4]. چنان که در فصل اوّل در ماجرای صفین گفته شد، امام حسین(ع) اجازه رفتن به میدان را به عباس(ع) نمیداد، عباس(ع) اصرار میکرد و سرانجام وصیت پدر را در جنگ صفین به یاد امام حسین(ع) آورد که پدرم سفارش کرده، در چنین روزی جانم را نثار تو کنم (تذکرة الشهداء، ص 255).
[5]. بحارالانوار، ج 45، ص ۴۱.
[6]. اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ص 322؛ تذکرة الشهداء، ص 257.
[7]. الکبریت الاحمر، ص 159؛ منتخب التواریخ، ص 258.
[8]. فرسان الهیجاء، ج 1، ص 201.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی