امام عصر(عج) فرمانده فرشتگان مدبّر عالم
در زیارت اوّل از زیارات مطلقهی امام حسین(ع) این جمله آمده است:
إرَادَة الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ إلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ...؛[1]
«اراده و خواست خدا در تقديراتش بر شما فرود میآيد و آنگاه از خانهی شما به عالم صادر میگردد».
هماكنون خانهی امام عصر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفَ ـ اتاق فرمان است. از آنجا فرمان به فرشتگان كه مدبرّان امورند صادر میشود و آنها به تدبير و اجرای تقديرات خدا در عالم میپردازند و آجال و ارزاق، يعنی عمرها و روزیها، را در ميان عالميان، از جمادات و نباتات و حيوانها و انسانها، توزيع میكنند. البتّه خانه، نه خانهی خشت و گِل بلکه خانهی امامت و ولايت است كه خالقشان در اختيارشان قرار داده و فرموده است:
وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّة یَهْدُونَ بِأَمْرِنا...؛[2]
ما به آنها منصب امامت دادهايم كه به امر و فرمان ما كار میكنند و همهی موجودات را هدايت میكنند و به مقصد میرسانند و اين امر و اين فرمان همان است كه میفرماید:
إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَیْئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛[3]
امر و فرمان خدا ارادهی ايجاد است و خواستش خواستهآفرين است. هر چيزی به محض ارادهی او موجود میشود. آری، او این قدرت ایجاد و مالکیّت (کن فیکون) را در ارادهی امام، که امین او و از امناء الرّحمن است، قرار داده است.
اين روايت را مرحوم كلينی(ره) در كتاب شريف كافی آورده است كه راوی گفت: من خدمت حضرت امام جواد(ع) بودم؛ سخن از اختلافی كه در عقايد شيعه و غير شيعه هست به ميان آمد و امام خطاب به من فرمود: يا محمّد (اسم راوی است):
إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَة(س)...؛
«خداوند تنها بود و جز او كسی نبود؛ سپس محمّد و علی و فاطمه(س) را آفرید».
... فَمَکَثُوا ألْفَ دَهْرٍ...؛
«پس هزار دهر گذشت كه تنها خدا بود و اين سه نور مقدّس».
حالا ما نمیفهميم مقصود از دهر چيست و مراد از هزار كدام است؟
... ثُمَّ خَلَقَ جَمِیعَ الْأشْیَاءِ ...؛
«آنگاه خدا اشیای دیگر را آفرید».
فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا...؛
«و این انوار مقدّس را شاهد خلق عالم قرار داد».
و احاطهی علمی به تمام زوایای آفرینش را به آنها عنایت فرمود.
...وَ أجْرَی طَاعَتَهُمْ عَلَیْهَا وَ فَوَّضَ اُمُورَهَا إلَیْهِمْ...؛
«و تکویناً همه چيز را مطيع فرمان آنها گردانيد و تدبير كلّ امور عالم را به آنها تفويض فرمود [یعنی اراده و مشیّت آنها را مجرای اراده و مشیّت خودش قرار داد، نه اینکه خود منعزل* از کار شد]».
...فَهُمْ یُحِلُّونَ مَا یَشَاءُونَ وَ یُحَرِّمُونَ مَا یَشَاءُونَ وَ لَنْ یَشَاءُوا إلاّ أنْ یَشَاءَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی...؛
«پس آنها آنچه را بخواهند، در عالم تكوين و تشريع انجام میدهند و هرگز جز آنچه را خدا میخواهد نمیخواهند».
آنگاه امام جواد(ع) در پايان كلامشان فرمودند:
...یَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّیَانَة الَّتِی مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مَحَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ؛[4]
«ای محمّد [خطاب به راوی است] اين است آن ديانتی كه هر كه از آن جلو بيفتد، از مسير حقّ بيرون رفته است و هر كه از آن عقب بماند، به هلاكت افتاده است و هر كه ملازم آن باشد، به حقيقت رسيده است. بگير آن را و نگهدار، ای محمّد».
البتّه، از آن نظر که چهارده معصوم(ع) کُلُّهُم نورٌ واحد هستند و در عالم انوار اتّحاد دارند، آنچه فضيلت در اين حديث آمده است از آنِ همه خواهد بود.
علّامه مجلسی(ره) در بحث معراج حديثی نقل كرده و ضمن آن حديث آمده كه رسول اكرم(ص) فرمودهاند: در شب معراج، پس از مناجات و مكالماتم با خدا، موقع بازگشت، حضرت حقّ اين جمله را فرمود:
یا اَبَا الْقاسِمِ اِمْضِ هادیاً مَهْدِّیاً نِعْمَ الْمَجِیءُ جِئْتَ وَ نِعْمَ الْمُنْصَرَفُ اِنْصَرَفْتَ وَ طُوباکَ وَ طُوبَی لِمَنْ آمَنَ بِکَ وَ صَدَّقَکَ؛
«ای ابوالقاسم، برو در حالی كه راهنما و راه يافتهای، خوش آمدی و خوش رفتی و خوشا بر تو و خوشا بر كسی كه به تو ايمان بياورد و تصديقت كند».
رسول خدا(ص) باز میگردد تا در سدرةالمنتهی به جبرئیل که در انتظار آن حضرت بوده میرسد؛ جبرئيل از رسول اكرم(ص) ماجرای مكالمات عرشی را میپرسد كه چه گفتی و چه شنيدی؟ رسول اکرم(ص) پس از نقل ماجرا میفرماید: آخرين كلامی كه خدايم به من فرمود، این بود: (یا اَباالْقاسم اِمْضِ...) جبرئیل گفت: از خدا نپرسیدی که چرا تو را اباالقاسم ناميد؟ فرمود: اين را نپرسيدم. در اين موقع خطاب رسيد:
یا اَحمَد اِنَّما کَنَّیْتُکَ اَبَاالقاسِم لِاَنَّکَ تُقَسِّمُ الرَّحْمَة مِنِّی بَیْنَ عِبادِی یَومَ الْقِیامَةِ؛[5]
«ای احمد، تو را بدين سبب ابوالقاسم ناميدم كه در روز قيامت، تو رحمت مرا بين بندگانم تقسيم خواهی كرد».
اگر چه طبق اين حديث، پيامبر اكرم(ص) در روز قيامت رحمت الهی را تقسيم خواهد كرد، ولی از آن نظر كه روز جزا، روز بروز سرائر مكنون در عالم دنياست و تمام حقايق جاری در دنيا، در روز جزا شفّافتر به منصّهی ظهور میرسد، همين وجود اقدسی كه در دنيا مقسّم رحمت بوده است، در عقبا نيز همو مقسّم رحمت است؛ و لذا او به طور مطلق رحمة للعالمين است و اهل بيت او همه امناء الرّحمانند (صلوات الله عليهم اجمعين).
اينجا نقل اين حديث از پيامبر اكرم(ص) خالی از تناسب نيست كه فرمودهاند:
إذا اَرادَ اللهُ بِقومٍ نَماءً رَزَقَهُمُ السَّماحَة وَالْعِفافَ وَ اِذا اَرادَ بِقومٍ اِنْقِطاعاً فَتَحَ عَلَیْهِمْ بابَ الْخیانَة؛[6]
«هرگاه خدا بخواهد رشد و ترقّی در ملّتی ايجاد كند، دو خصلت به آنها میدهد؛ يكی سماحت [روح جوانمردی و بزرگواری است كه لازمهاش سخاوت است و ايثار و صداقت و امانت] و دیگری عفّت و عفاف [كه لازمهاش پرهيز از دروغ است و خيانت] و اگر بخواهد ملّتی را به سقوط و ذلّت و بدبختی مبتلا سازد درِ خیانت به روی آنها میگشاید [که مانند بیماری سرطان در پیکر آن ملّت ریشه میدواند و راه هر گونه عزّت و شرف به روی او بسته میشود]».
اَبوابْ جمع باب است و باب يعنی در. آن دری که از آن باید به فضای مقدّس ایمان وارد شد، امام(ع) است. ایمان در لغت به معنای امان دادن و امنیّت دادن است و در اصطلاح، اعتقاد به اصول و اركان دين داشتن است.
كسی كه واقعاً به اصول دين، اعمّ از توحید و نبوّت و معاد و امامت، اعتقاد داشته باشد و بر طبق اعتقادش عمل كند، به طور مسلّم در امن و امان خواهد بود. هم در دنيا بر اثر اعتقاد به مقدّرات حكيمانهی خدا زندگی توأم با رضا و خالی از نگرانیها خواهد داشت، هم در آخرت از عذاب خدا در امان خواهد بود.
ألا إنَّ أوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[7]
«آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمی است و نه آنان اندوهگين میشوند».
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِکَ لَهُمُ الْاَمْنُ...؛[8]
«كسانی كه ايمان آورده و ايمان خود را به شرک نيالودهاند، ايمنند و...».
انسان مؤمن آرامش و اطمينان خاطر دارد و هرگز نگرانی و اضطراب از تصوّر اینکه مبادا فردا چنين شود و چنان شود ندارد. در تمام شؤون زندگیاش تفويض* امر به خدا میكند و تسليم مقدّرات خداست و چون عملاً نيز از مرز شريعت تجاوز نمیكند، از شقاوتها و بدبختیها در امان است و در عالم پس از مرگ نيز از عذاب جهنّم مصون و مأمون است.
بحثی است در اين كه آيا ايمان همان اعتقاد قلبی است يا مجموعهی مرکّبی است از اعتقاد قلبی و اقرار لسانی و عمل جوارحی؟ بعضی میگويند: ايمان عبارت از اعتقاد قلبی است و اقرار با زبان و عمل به اركان شرط ايمان است و بعضی ديگر میگويند: ايمان مركّب از سه چيز است كه اگر كسی يكی از آنها را نداشته باشد، ايمان ندارد. اين قول را اهل تحقيق مقبولتر میدانند و میگويند: اگر باور قلبی نباشد، ايمان نيست؛ اگر چه به زبان اظهار ايمان كند و شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت پيغمبراكرم(ص) و ديگر مبانی دين بدهد. شاهدش قرآن كريم است كه میفرماید:
قالَتِ الْاَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ...؛[9]
«بياباننشينان گفتند: ايمان آورديم؛ بگو: نه، ايمان نياوردهايد؛ اظهار اسلام كردهايد ولی ايمان هنوز در قلبتان داخل نشده است...».
پس، از اين آيه میفهميم كه اگر باور قلبی نباشد، صرف اظهار لسانی ايمان نیست (...قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا...)؛[10] حال، اگر باور قلبی باشد امّا اظهار زبانی نباشد، آيا ايمان هست؟ میگوییم: باز هم نيست. در اين آيه میخوانیم:
جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أنْفُسُهُمْ؛[11]
در عين حال كه قلباً يقين به آيات الهی داشتند، به زبان انكار میكردند. اينها مؤمن نيستند. قرآن دربارهی شناخت كفّار از پيغمبراكرم(ص) میفرماید:
یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أبْناءَهُمْ؛[12]
«پيغمبر را میشناسند، آنطور كه پسران خود را میشناسند».
يعنی میدانستند كه او همان پيامبر موعود در تورات و انجيل است و تمام علايم و نشانههای نبوّت در او هست، امّا اقرار به نبوّت او نمیکردند.
میدانیم كه ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر اكرم(ص) بود و هميشه برخوردی تند و خشن و هتّاكانه با آن حضرت داشت. یک روز او را ديدند كه بر خلاف هميشه، با گشادهرويی جلو آمد و با پيغمبر اكرم(ص) دست داد و رفت؛ اين رفتار او، هم مايهی تعجّب کفّار شد هم مایهی تعجّب مسلمانها. کفّار وحشت كردند كه نكند او مسلمان شده و سبب تقويت مسلمين شود؛ مسلمانان هم تعجّب كردند كه چطور شده او رو به اسلام آورده است؟ همكيشانش از او پرسيدند: مگر تو به محمّد گرویدهای؟ گفت:
انّی وَ اللهِ لِأعْلَمُ اَنَّهُ لَصادِق؛
به خدا قسم، من میدانم او در گفتار خود صادق است [و واقعاً از جانب خدا مبعوث به نبوّت است]. امّا:
مَتَی کُنّا تَبَعاً لِآلِ عَبْدِ مَناف؛
«کِی بوده كه ما تابع اولاد عبد مناف شده باشيم»؟
اين همان روح استكبار است كه مانع خضوع در مقابل حقّ است. با اینکه قلباً باور كرده، تن زير بارش نمیدهد. پس، تنها باور قلبی بدون اقرار زبانی ايمان نيست. حالا اگر كسی باور قلبی دارد، اقرار زبانی هم دارد، امّا عملاً خاضع و تسليم نيست، او هم ايمان ندارد. تحقّق ايمان بسته به تحقّق هر سه بُعد است؛ بُعد قلبی و زبانی و عملی و لذا كفر ابليس از جهت فقدان بُعد عملی است. او باور قلبی دارد و خدا را به خالقيّت و ربوبیّت میشناسد و میگوید:
...خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ...؛[13]
«...مرا از آتش خلق كردی...».
من مخلوق تو و مربوب تو هستم. حتّی آن چنان با احترام با خدا رو برو میشود كه قسم به عزّت او ياد میكند و میگويد:
فَبِعِزَّتِکَ لِاُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ؛[14]
«به عزّت تو سوگند كه همگی را از راه به در میبرم».
ايمان به روز قيامت هم دارد كه میگويد:
...فَأَنْظِرْنِی إلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛[15]
«به من مهلت بده تا روزی كه برانگيخته میشوند».
حتّی انبياء را هم میشناسد و از آنها به «عباد مُخْلَصین» تعبير میكند و میگويد:
إلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ؛[16]
«مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را».
من در همهی ابنای بشر نفوذ میکنم امّا در عباد مخلَصينت نمیتوانم نفوذ كنم. پس، ابليس دربارهی توحيد و نبوّت و معاد، هم باور قلبی داشت، هم اقرار زبانی؛ آنچه نداشت تسليم عملی بود كه:
...أبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ؛[17]
«در مقام عمل، گردنكشی كرد و كافر شد».
...قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ...؛[18]
«... به فرشتگان گفتيم: مقابل آدم سجده كنيد...».
(...فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ...؛[19]
«...همه سجده كردند و تنها ابليس ابا و استكبار كرد و كافر شد...».
البتّه، در مقام عمل هم بسيار جدّی بود. قريب شش هزار سال در آسمان عبادت كرد (با سجدههای طولانی و چند هزارساله) امّا عملش مخلصانه و تسليمانه نبود و ناگهان در یک نقطهی حسّاس، ریاکاری و خودبرتربينیاش بارز شد و رسوايیاش برملا گشت؛ گفتند: بعد از اين چند هزار سال كه بندگی كردی، بيا اين يكی را نيز انجام بده؛ بر آدم سجده كن. گفت: نمیکنم.
...لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ...؛[20]
«...من هرگز بر بشری كه او را از گِل آفريدهای سجده نمیکنم...».
«...أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ؛[21]
1- معيارهای ديانت حقيقی را ذکر کنید.
2- چرا رسول اكرم(ص) ابوالقاسم ناميده شد؟
3- شناخت كفّار از پيغمبراكرم(ص) با توجه به قرآن مجید، چگونه بود؟
[1]ـ اصول کافی، جلد 4، صفحهی 577.
[2]ـ سورهی انبیاء، آیهی 73.
[3]ـ سورهی یس، آیهی 82.
* منعزل: عزلشده، سلب قدرت شده.
[4]ـ اصول کافی، جلد 1، صفحهی 441.
[5]ـ بحارالانوار، جلد 18، صفحهی 314.
[6]ـ نهجالفصاحة، مجموعهی کلمات قصار حضرت رسول اکرم(ص)، ابوالقاسم پاینده، صفحهی 28، شمارهی 149.
[7]ـ سورهی یونس، آیهی 62.
[8]ـ سورهی انعام، آیهی 82.
* تفویض: واگذاری، سپردن.
[9]ـ سورهی حجرات، آیهی 14.
[10]ـ همان.
[11]ـ سورهی نمل، آیهی 14.
[12]ـ سورهی بقره، آیهی 146.
[13]ـ سورهی اعراف، آیهی 12.
[14]ـ سورهی ص، آیهی 82.
[15]ـ سورهی حجر، آیهی 36.
[16]ـ همان، آیهی 40.
[17]ـ سورهی بقره، آیهی 34.
[18]ـ همان.
[19]ـ سورهی بقره، آیهی 34.
[20]ـ سورهی حجر، آیهی ۳۳.
[21]ـ سورهی بقره، آیهی 34.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی