پس معلوم شد كه ايمان دارای سه بُعد است و مؤمن آن است كه در هر سه بعد تسليم باشد؛ در قلب، زبان و عمل. حال، برای تأييد مطلب به اين روايات توجّه فرماييد. از رسولاكرم(ص) منقول است كه:
الْإِیمانُ مَعْرِفَة بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأرْکَانِ؛[1]
«ايمان شناخت است و گفتار است و رفتار».
اَلایمانُ قَولٌ مَقُولٌ وَ عَمَلٌ مَعْمُولٌ وَ عِرفانُ الْعُقُول؛[2]
حتّی امام صادق(ع) ضمن بیان مفصّلی میفرمايند: ايمان همهاش عمل است؛ منتهی، عملی از قلب و عملی از زبان و عملی از بدن. عمل قلب اعتقاد است و عمل زبان اقرار و عمل بدن انجام دادن كار بر طبق اعتقاد و اقرار.
بحث ديگری هست در مورد تفاوت اسلام و ايمان؛ بايد دانست كه اسلامی داريم قبل از ايمان و اسلامی داريم بعد از ايمان. يعنی اسلامی داريم كه مرتبهاش پايينتر از ايمان است و اسلامی داريم كه مرتبهاش بالاتر از ايمان است. گاهی سؤال میكنند، ما كه در دعا میگوییم:
اَللّهُمَّ اِغْفِرْ لِلْمُؤمِنینَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسلِماتِ؛
آيا مقصود از مسلمين و مسلمات سنّیها هستند؟ عرض میشود: خير، مسلمين و مسلمات گروهی از مؤمنانند كه درجهی بالاتری از ايمان را به دست آوردهاند و مقصود از اسلام در اين دعا و نظاير آن، ايمان در درجهی اعلاست و مقصود از مسلم در اينجا مؤمن در مرتبهی بالاست. چون یک درجهی اسلام درجهی نازله است؛ يعنی پايينتر از ايمان است؛ همان درجهای است كه با گفتن شهادتين تحقّق مییابد، چنانکه میفرماید:
...قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا...؛[3]
«بگو: ايمان نداريد، بلكه اسلام داريد...».
مؤمن نيستيد، بلكه مسلم هستيد؛ يعنی تنها اظهار زبانی میكنيد و اين مرتبهی نازل اسلام و پايينتر از ايمان است. وقتی آن اسلام زبانی در قلب نشست، میشود ايمان. آن ايمان قلبی که شدّت يافت و به مرحلهی تسليم در مقابل خدا رسيد، میشود اسلام، يعنی برترين درجهی ايمان، و دارندهی آن میشود مسلم، يعنی مؤمن برتر، و مقصود ما در دعاها از مسلمين و مسلمات آن گروه از مؤمنان برترند، نه گروه سنّيان و لذا میبینیم كه خداوند از ايمان در درجهی اعلای ابراهيم و اسماعيل(ع) تعبير به اسلام كرده و فرموده است:
فَلَمَّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ؛[4]
«پس وقتی هر دو تسليم شدند و پدر پسر را به پيشانی بر خاک افکند».
ابراهيم و اسماعيل(ع) هر دو اظهار اسلام كردند و مسلم شدند؛ يعنی عالیترين درجهی ايمان را به منصّهی* ظهور رسانيدند و تسليم محض در مقابل امر خدا شدند و اين نشان میدهد كه اسلام به اين معنا از مرتبهی نبوّت نيز بالاتر است؛ زيرا ابراهيم و اسماعيل(ع) هر دو نبی بودند و سپس به مرتبهی اسلام رسيدند. پدر گفت:
...یا بُنَیَّ إنِّی أرَی فِی الْمَنامِ أنِّی أذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرَی...؛
ای پسر، میخواهم به امر خدا ذبحت كنم... پسر گفت:
...يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ...؛[5]
«...پدر، آنچه را امرت كردهاند انجام ده...».
اين یک مرتبه از اسلام است كه بالاترين مرتبهی ايمان است و انبياء و رسل(ع) با داشتن مقام نبوّت و رسالت، طالب اين مرتبه از ايمان به نام اسلام بودند. حضرت يوسف صدّیق(ع) میگفت:
...فاطِرَ السَّماواتِ وَالْاَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؛[6]
«...خدايا، مرا مسلم بميران و به صالحان ملحقم كن».
پس اسلامی داريم كه پايينتر از ايمان است و اسلامی داريم كه بالاترين مرتبهی ایمان است. در ميان مردم، گروهی دارای درجهی نازل از اسلام هستند؛ يعنی تنها به زبان اظهار اسلام میكنند و شهادتين میگويند امّا قلباً باور ندارند. اين گروه همان گروه منافقند كه خوفاً یا طمعاً متظاهر به اسلام بودهاند و هستند.
گروهی نيز هستند كه علاوه بر اظهار زبانی، باور قلبی هم دارند؛ امّا در عين حال، مقهور شهوات نفسند. تا آنجا كه دستورهای دينی با شهواتشان سازگار است، مؤمنند؛ وگرنه كافرند، چنانكه قرآن میفرماید:
...وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً؛[7]
«...میگويند: قسمتی از دين را میپذيريم و قسمتی از آن را نمیپذيريم. اينان میخواهند راهی بينا بين [ايمان و كفر] پيش بگيرند».
اُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا...؛[8]
«اينان كافران حقيقیاند...».
زيرا در آن قسمت از دين هم كه میپذيرند، تبعيّت از شهواتشان میكنند، نه تبعيّت از دين و در واقع، كافرند و میپندارند كه مؤمنند.
مردی از شيعه خدمت امام صادق(ع) آمد. امام از حال برادرش جويا شد؛ او خودش شيعهی امامی و برادرش زيدی مسلک بود. گفت: برادر من بسيار آدم خوبی است، مردی مقدّس و زاهد و عابد و خداترس و از همه جهت خوب است. تنها نقصی كه از نظر من در او هست اين است كه اعتقاد به امامت شما ندارد. فرمود: چرا اعتقاد به امامت ما ندارد؟ عرض كرد: اين اعتقاد نداشتنش به شما نيز از شدّت تقوا و ورع و احتياط اوست؛ میگويد: میترسم اين اعتقاد به امامت، خلاف شرع باشد و خدا راضی نباشد. فرمود : به او بگو اين ورع و تقوای تو در كنار نهر بلخ كجا بود؟ راوی میگويد: من نفهميدم مراد امام از كنار نهر بلخ چيست و هيبت امام مانع از اين شد كه بپرسم مقصود از كنار نهر بلخ چيست؟ وقتی پيش برادرم برگشتم و ماجرا را گفتم، ديدم به محض اینکه عبارت «كنار نهر بلخ» از زبانم به گوشش خورد، رنگ از رخش پريد و سخت دگرگون شد و مانند آدم شرمنده و خجالتزده سرش را پايين انداخت و بعد گفت: آيا راست میگويی؟ آيا واقعاً حضرت صادق(ع) اين جمله را گفت؟ گفتم: به خدا قسم، حال تو را پرسيد و من گفتم آدمی خوب و نمازخوان است، امّا به شما اعتقاد ندارد. فرمود: چرا؟ گفتم: چون خيلی محتاط است. فرمود: پس چرا آن احتياط را در كنار نهر بلخ نداشت؟ ولی من مقصود آنحضرت را نفهميدم؛ حالا تو بگو كه ماجرای كنار نهر بلخ چه بوده است؟ گفت: واقع اين كه، بين من و خدا سرّی بود و احدی از آن خبر نداشت؛ حالا كه حضرت صادق(ع) فرموده است، من هم برای تو میگويم تا ايمان تو به آنحضرت محكم شود و من هم فهميدم كه او حجّت خدا و امام بر حقّ بوده. بعد گفت: من سفری برای تجارت به ماوراءالنّهر رفتم. وقتی كه برمیگشتم، بين راه با مرد و زنی همسفر شدم؛ رسيديم كنار نهر بلخ و آنجا برای استراحت فرود آمديم. آن مرد گفت: يا تو بمان پيش اثاث و من بروم برای تهیّهی غذا يا تو برو و من بمانم. گفتم: تو برو، من خيلی خستهام، میخواهم استراحت كنم. او رفت و من ماندم و آن زن. شيطان به سراغم آمد و شهوت نفس بر من غالب شد و كاری زشت و خلاف عفاف از من صادر شد كه اَحَدی جز خدا از اين ماجرا باخبر نبود. اينک كه حضرت صادق(ع) از آن واقعه خبر داده است، فهميدم كه به اذن خدا او عالمالغيب است و از نهان عالم مطّلع است و اعتقاد به امامت كه شما داريد، اعتقاد حقّ و تنها راه نجات است.
البتّه، امام صادق(ع) منزّه از اين است كه عيب كسی را فاش كند و پردهی کسی را بدرد؛ امّا آنحضرت تشخيص داده كه تنها راه نجات دادن اين آدم از هلاک ابدی اين است و راه دیگری ندارد. حال، اگر پردهی او اندكی كنار برود و عيب او پيش برادرش فاش شود، مسلّماً بهتر از اين است كه بر اثر اعتقاد نداشتن به امامت، در ميان جهنّم محكوم به عذاب ابدی گردد و به علاوه، امام(ع) از گناه پنهان او سخنی به ميان نياورده است بلكه به طور سربسته فرموده: اين آدم محتاط احتياطش در كنار نهر بلخ كجا بود؟ او اگر نمیخواست سرّش فاش شود، میتوانست اين گفتار امام(ع) را طوری توجيه كند؛ ولی میبینیم خودش تمام ماوقع را مشروحاً بيان كرده است و در نتيجه، مذهب حقّ را شناخته و به سعادت ابدی رسيده است؛ وگرنه امام(ع) افشای سرّی نکرده است.
1- ابعاد ایمان را نام ببرید.
2- تفاوت اسلام و ايمان را شرح دهید.
3- بالاترين مرتبهی ایمان چیست؟
[1]ـ نهجالبلاغهی فیض، حکمت 227.
[2]ـ بحارالانوار، جلد 66، صفحهی 67.
[3]ـ سورهی حجرات، آیهی 14.
[4]ـ سورهی صافّات، آیهی 103.
* منصّه: محلّ ظهور چیزی.
[5]ـ سورهی صافّات، آیهی 102.
[6]ـ سورهی یوسف، آیهی 101.
[7]ـ سورهی نساء، آیهی 150.
[8]ـ همان، آیهی 151.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی