کد مطلب: ۶۰۰۳
تعداد بازدید: ۳۲۸
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۹
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۴
شبی صدای ساز و آواز تا بیرون خانه‌اش هم كشیده شده بود. مانند خانه‌های بسیاری از ما. در همان حال حضرت امام كاظم(ع) كه بیست و پنجم ماه رجب سالروز شهادت آن‌حضرت است، از كنار خانه‌ی او عبور می‌كردند. همان وقت خادم خانه بیرون آمد تا سطل آشغالی را بیرون بگذارد.

نیک‌بختی بُشر حافی


داستان بُشر حافی را كه همه شنیده‌ایم. او یكی از مشایخ عابدان و زاهدان به شمار می‌آید. او در جوانی، آدم فاسق و فاجری بود. ثروتمند و متشخّص بود. خانه‌ی مجللّی داشت.
اگرآدم، جوان باشد، پولدار و بیكار هم باشد، پیداست كه چه فسادی به پا می‌كند. او خانه‌ای داشت و در آن سفره‌ی شراب می‌گسترد و دوستان عیّاشی هم داشت.
شبی صدای ساز و آواز تا بیرون خانه‌اش هم كشیده شده بود مانند خانه‌های بسیاری از ما. در همان حال حضرت امام كاظم(ع) كه بیست و پنجم ماه رجب سالروز شهادت آن‌حضرت است، از كنار خانه‌ی او عبور می‌كردند. همان وقت خادم خانه بیرون آمد تا سطل آشغالی را بیرون بگذارد.

امام(ع) فرمود: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفت: نه آقا ایشان بنده‌ی كسی نیست، آزاد است. فرمود: آری، اگر بنده بود، این‌چنین بی‌پروا نبود و از مولایش می‌ترسید. همین مقدار، یك جمله‌ی كوتاه فرمود و رد شد. وقتی غلام به خانه برگشت، آقا از او پرسید چرا دیر كردی؟ غلام ماجرا را برای او شرح داد و سخن امام(ع) را برای او بازگو نمود. بُشر تا این جمله را شنید آن چنان تكانش داد كه ناگهان زیر و رو شد و از جا برخاست پابرهنه وسط كوچه دوید و به خدمت امام(ع) رسید. دست آقا را بوسید و توبه كرد، گفت: آقا مرا ببخشید و از خدا بخواهید مرا ببخشد. توبه كرد.

امام(ع) نیز او را مورد لطف خویش قرار داد. بُشر برگشت و هر چه وسایل گناه در زندگی‌اش بود از خانه بیرون ریخت و همه‌ی اعمال زشتش را ترك كرد. در وادی توبه و انابه افتاد و عارف و زاهد معروفی شد. به او بُشر حافی گفتند: حافی، یعنی پابرهنه. می‌گفت: چون آن لحظه‌ای كه به سعادت رسیدم، پابرهنه بودم. به احترام آن لحظه تا آخر عمر هم پابرهنه بود.[۱]

 

پی نوشت


[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۱۵).


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: