بخش اوّل: فرضیه عوامل اقتصادی | ۵
از موضوعات دیگر که ممکن است به وسیلهی آن فرضیّهی استعماری مذهب (عوامل اقتصادی)، توجیه شود، مسألهی زهد و بیاعتنایی به دنیاست، که در منابع دینی بارها روی آن تکیه شده است، و زندگی بسیاری از پیشوایان دینی نمونهای از آن بوده است، زیرا در سایهی اینگونه تعلیمات، تودهها نسبت به زندگی مادّی بیعلاقه شده و میدان را برای طبقهی استعمارکننده، باز میگذارند.
در این جا برای روشن شدن ارزش این استدلال، ناگزیر باید به ریشهی اصلی زهد و از جمله برداشت و تفسیری که اسلام برای زهد دارد و سپس به فلسفهی زهد توجّه کرده و ببینیم زهد چه نقشی در سازمان اجتماع میتواند داشته باشد.
زهد، در اصل به معنای «بی میلی»، در برابر «رغبت» به معنای «تمایل» و علاقهی شدید است. این دو کلمه «زهد و رغبت» اگرچه در قرآن مجید به عنوان یک فضیلت اخلاقی و ضدّ آن به کار نرفته، ولی در نهجالبلاغه و کلمات پیشوایان اسلام بارها دیده میشود، البتّه قرآن به جای کلمهی زهد، تعبیرات دیگری در مذمّت وابستگی به دنیا و مظاهر مادّی دارد، که از نظر نتیجه، تفاوتی با روایاتی که دربارهی زهد وارد شده، ندارد.
به هر حال، بررسی منابع مذهبی نشان میدهد که زهد یک معنای «سازنده و مثبت» دارد که به طور کامل در جهت حمایت از مردم و منافع تودههای جمعیّت میباشد. بر خلاف تفسیری که افراد دور افتاده از مذهب دربارهی زهد میکنند، زهد به معنای بیگانگی از دنیا و مظاهر مادّی نیست، بلکه به معنی عدم وابستگی و عدم حکومت و اسارت در چنگال مادّه است؛ زاهد کسی نیست که فقیر و بینوا باشد، بلکه زاهد آن است که در عین برخورداری، اسیر مال، ثروت، جاه و مقام خود نباشد، به عبارت دیگر زاهد، کسی است که به تشریفات و تجمّل پرستی پشتپا میزند، تا آزادتر و آمادهتر بتواند اهداف خود را پیش برد، اگر کسی آن چنان اسیر ثروت و مقام مادّی خود شود که برای حفظ آن، تن به هر کار خلاف یا به هر گونه ذلّت و پستی دهد، دنیاپرست و راغب در دنیاست و نقطهی مقابل آن زاهد است که به هنگامی که آزادگی، شخصیّت و هدف خود را در برابر حفظ ثروت و مقام در خطر میبیند به دوّمی بیاعتنایی کرده و اوّلی را حفظ مینماید.
برای بدست آوردن تفسیر واقعی زهد بهتر است به متون و منابع اسلامی مراجعه کنیم؛ در نهج البلاغه، علی(ع) در دو مورد زهد را با صراحت تفسیر کرده است، در مورد اوّل میخوانیم:
«الزُهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ: قَالَ اللهُ سُبْحَانَهُ «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَافَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی المَاضِی وَ لَم یَفْرَحْ بِالآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُهْدَ بِطَرَفَیْهِ؛
تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید خلاصه شده، خداوند میفرماید: ... تا برگذشته تأسّف نخورید و به آنچه دارید زیاد خوشحال نباشید، بنابراین هر کس از گذشته تأسّف نخورد و به آن چه دارد زیاد دلبسته نباشد، هر دو جانب زهد را در اختیار گرفته است».[1]
از این سخن به خوبی استفاده میشود که «زهد» هرگز به معنای جدایی و بیگانگی از دنیا در منطق اسلام نیست، بلکه در دو جمله خلاصه میشود؛ نخست این که، اگر انسان چیزی را از دست داد به سوگ و عزا ننشیند و با بیاعتنایی به آن، خود را برای فعّالیّتهای ثمربخش آینده، آماده سازد، نه این که باقیماندهی نیرو و انرژی خود را در راه تأسّف بر گذشته به باد دهد!
و دیگر این که، نسبت به آن چه دارد وابستگی و دلبستگی «در سرحدّ اسارت» نداشته باشد تا آزادی خود را به این وسیله از دست ندهد.
در جای دیگر از نهج البلاغه میخوانیم:
«أَیُّهَا النَاسُ الزَهَادَةُ قِصَرُ الأَمَلِ و الشُّکْرُ عِند النِّعَمَ و التَوَرُّعُ عِندَ المَحارِمِ».[2]
در این عبارت زهد در سه چیز خلاصه شده است:
1ـ کاستن از آرزوهای دور و دراز شخصی که انسان را از اجتماع بیگانه و در خود و منافع مادّی خویش فرو میبرد، و مجال همه چیز را از او سلب میکند.
2ـ توجّه به شکرگذاری یعنی صرف هر نعمتی در راهی که برای آن آفریده شده نه اندوختن و انباشتن و گنج ساختن.
3ـ پرهیز از گناه به هنگامی که انسان بر سر دوراهی قرار میگیرد، و منافع شخصیش در یک مسیر، و حقّ و عدالت در مسیر دیگر.
با توجّه به تفسیری که دربارهی زهد در بالا ذکر شد، فلسفهی زهد به خوبی روشن میشود، زیرا:
اوّل این که: ترک وابستگی و عدم اسارت در چنگال مال و مقام مادّی، یک نوع آزادگی به انسان میدهد که هیچ کس به خصوص رهبران جامعه قادر نیستند بدون آن، اهداف خویش را پیش ببرند، زیرا یکی از خطراتی که همهی رهبران جامعه را در مسیر نهضتهای اجتماعی تهدید میکند، آن است که بیشتر اوقات در زندگی به یک سلسله امکانات مادّی برخورد میکنند، که اگر روح دنیاپرستی بر آنها غلبه کند، همان جا متوقّف شده و همه چیز برای آنها خاتمه مییابد، و تمام اهداف آنها عقیم میماند، امّا اگر بیاعتنا و وارسته و پارسا باشند به سرعت آنها را کنار زده و به پیش میروند.
در تاریخ زندگی پیشوایان اسلام، به خصوص پیامبر اکرم(ص)و علی(ع) نمونههای زندهای از این موضوع را میبینیم که مخالفان برای تطمیع و متوقّف ساختن جنبش فکری و اجتماعی اسلام، پیشنهادهای مادّی جالبی به آنان کردند، که اگر آنها زاهد نبودند به طور قطع همان جا متوقّف و تسلیم میشدند، ولی آنها به عنوان این که «اگر ماه و خورشید آسمان را در دستهای آنها بگذارند و سراسر منظومهی شمسی، مِلک آنها باشد، برایشان بیارزش است» و یا این که «خلافت و حکومت منهای حق و عدالت به مقدار کفش کهنهای در نظرشان ارزش ندارد»، به همهی این دعوتها پشت پا زده و به سرعت به سوی هدف پیش تاختند.
دوّم این که: زهد همیشه با نفی تجمّلپرستی همراه است و همین موضوع سبب میشود که ثروتهای جامعه، در مسیر زندگی اشرافی و تجمّلپرستی و هوسهای بیدلیل عدّهی محدودی، به کار گرفته نشود، و به جای آن در مسیر عمران و آبادی و منافع تودههای اجتماع به کار رود. عجیب این است که پیروان مکتب «مارکس» که گاهی این گونه تعلیمات مذهبی (مانند زهد) را نشانهی تخدیری بودن میگیرند، خودشان به هنگام شمردنِ مفاخر رهبران خود، زندگی ساده و به اصطلاح «زاهدانهی» آنان را نشانهی بارزی از خوی مردمی آنان میشمرند، در حالی که میدانیم اگر آنها از نظر لباس و مسکن شکل زهد و وارستگی داشته باشند، از نظر وابستگی به مقام و حفظ موقعیّت خویش به هیچ وجه زاهد نبوده و به هر قیمت برای حفظ آن میکوشند.
سوّم این که: در جوامعی که هنوز به سرحدّ جامعهی ایدهآل نرسیده، زهد و وارستگی پیشوایان سبب میشود که محرومان گرفتار عقدهی حقارت نشوند و زندگی خود را شبیه زندگی پیشوایان احساس کنند و خود را در کنار آنها و آنها را در کنار خود ببینند، و شخصیّت معنوی آنها، نابود نشود و در نتیجه بتوانند به حقوق واقعی خود برسند.
در نهج البلاغه بارها این مطلب و یا مضمون آن را میخوانیم:
«أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونُ لَهُمْ أُسْوَةً فِی جُشُوبَهِ العَیْشِ؛
آیا به همین قناعت کنم که گفته شود: من امیرمؤمنانم؟ امّا با آنان در سختیهای روزگار شرکت نکنم و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهای زندگی نباشم».[3]
و حتّی در آغاز خطبهای که این جمله در اثنای آن است میبینیم، علی(ع) فرماندار بصره را به خاطر شرکت جستن در یک مهمانی اشرافی که هرگز چشم گرسنهای به آن سفره نمیافتد، به شدّت ملامت کرده و به او فرمان میدهد که به جای آمیختن با اشراف، در کنار مردم باشد.
چهارم این که: اجرای حقّ و عدالت و انجام وظایف و مسئولیّتهای اجتماعی بدون زهد (با تفسیری که گفته شد) ممکن نیست؛ قاضی اگر زاهد نباشد رشوه میگیرد، تاجر اگر زهد به معنای فوق را نداشته باشد به جای تجارت مثبت، رباخواری میکند، کاسب اگر شیفتهی مال و ثروت باشد از هیچ نوع تقلّبی، چشمپوشی نمیکند، و پیشوایان فکری و اجتماعی نقش واقعی خود را نمیتوانند ایفا کنند.
از توضیحات بالا به طور ضمنی این حقیقت روشن شد که از نظر مفهوم زهد در فلسفهی اسلام، هیچ مانعی ندارد که شخص زاهد ثروتی داشته باشد که از آن به نفع مردم استفاده کند، در حالی که اگر سرمایهی بسیار کمی داشته باشد و در آن، چنان فرو رود که از دیگران غافل شود دنیاپرست است؛ به همین جهت در نهج البلاغه در خطبهی «علاء بن زیاد حارثی» میخوانیم که علی(ع) به هنگامی که از او عیادت کرد، نخست به خانهی وسیع و پهناورش ایراد نمود و سپس فرمود اگر این خانه پناهگاه مردم محروم باشد، هیچ مانعی ندارد، یعنی داشتن یک خانه در یک صورت «دنیاپرستی» است و در صورت دیگر «زهد»، اگر به آن، از دریچهی فردی بنگرد، دنیاپرستی است و اگر از دریچهی اجتماع به آن نگاه کند، زهد است، اتّفاقاً در ذیل همین خطبه میخوانیم که علی(ع) برادر او «عاصم بن زیاد» را که زهد را به معنای قطع پیوند از اجتماع و پوشیدن لباس خشن و تنها، پرداختن به عبادت و جدا شدن از هر گونه فعّالیّت اجتماعی و کار تفسیر کرده بود، سخت مورد ملامت قرار داده و به او تأکید کرد که اسلام از چنین زهدی به کلّی بیگانه است.[4]
از آن چه گفتیم، فرق میان زهد اسلامی و رهبانیّتِ بدعتی مسیحیّت، به خوبی روشن میشود، زیرا زاهد کسی است که زندگی او در دل اجتماع و برای اجتماع، او را از وابستگی به زندگی تجمّلیِ شخصی باز میدارد، بنابراین زهد او به خاطر رسیدن هر چه بیشتر به اهداف اجتماعی است، در حالی که راهب، بیگانه از اجتماع و بریده از اجتماع است، او اجتماع را رها میکند تا به خود برسد و به اصطلاح به عبادت و نیایش بپردازد (شرح بیشتر این موضوع را تحت عنوان رهبانیّت به زودی بیان میکنیم).
1- چرا به وسیلهی زهد و بیاعتنایی به دنیا، فرضیّهی استعماری مذهب (عوامل اقتصادی)، قابل توجیه میشود؟
2- معنای سازنده و مثبت زهد را شرح دهید.
3- یکی از خطراتی که همهی رهبران جامعه را در مسیر نهضتهای اجتماعی تهدید میکند، چیست؟
[1]. نهج البلاغه، کلمات قصار 439.
[2]. نهج البلاغه، خطبهی 81.
[3]. نهج البلاغه، نامهی 45.
[4]. نهج البلاغه، خطبهی 209.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت