دعای ندبه و علم پیغمبر و امام | ۳
در كتاب «من لا يحضره الفقيه» حديثى است از حضرت صادق(ع) كه فرمود: براى بنده است (از سوگندى كه ياد كرده) تا چهل روز استثنا كند، اگر استثنا را فراموش كرد، به اين علّت كه جمعى از يهود آمدند خدمت رسول خدا(ص) و از آن حضرت از چيزهايى پرسش كردند، فرمود: فردا به شما جواب مىدهم، و ان شاء الله نفرمود. جبرئيل تا چهل روز بر آن حضرت نازل نشد، سپس آمد و گفت:
وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلَّا أَنْ يَشآءَ اللهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ؛[1]
و در سيره ابن هشام نيز خبر مفصلى در اين موضوع مخالف اين خبر نقل شده است.[2] مثل اينكه نظر ايراد كننده كه مىگويد: «در سوره كهف وارد شده» به يكى از اين دو خبر يا هر دو بوده است، آيا براى اشتباه كارى اين طور نوشته يا نه، خدا دانا است.
به هرحال استدلال به اين خبر از چند جهت مورد اعتماد نيست:
اوّلاً: از اين جهت كه خبر واحد است و در اينگونه مسائل كه مسائل فرعيه عمليه نيست، خبر واحد حجيّت ندارد.
ثانياً: اين دو خبر خود با هم تنافى دارند، از جمله در خبر مذكور، ذكر شده است كه يهود خدمت حضرت آمدند و در خبر ابن عباس ـ كه ابن هشام در سيره نقل كرده ـ مىگويد كه مشركين مكّه نزد احبار مدينه فرستادند و آنها مسائلى را طرح كردند كه از رسول خدا(ص) پرسش شود.
ثالثاً: خبر اصحاب كهف بين نصارى معروف بوده و چنانچه بعضى نوشتهاند، يهود از آن خبر نداشتند.
رابعاً: آيات سوره كهف دربارهی مسائلى كه در اين سوره مطرح شده، با اين روايت سازگار نيست.
خامساً: ثقة الاسلام كلينى، از امام صادق(ع) روايت كرده است در اين موضوع، به واسطه عبدالله بن ميمون (راوى همان حديث مذكور از حضرت صادق(ع)) از اميرالمؤمنين(ع) و موضوع آمدن يهود و سؤال آنها را ذكر نفرموده است.[3]
سادساً: «شيخ الطائفه» عين اين حديث را، از عبدالله بن ميمون از حضرت صادق(ع) روايت فرموده است و لفظ او عين لفظ كتاب من لا يحضره الفقيه است: «لِلْعَبْدِ أَنْ يَسْتَثْنِيَ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَرْبَعِينَ يَوْماً إِذَا نَسِيَ» و بيش از اين چيزى بر آن اضافه نفرموده است.[4]
بنابراين، از نقل كافى و تهذيب معلوم مىشود اين ذيل كه در فقیه و تفسير عياشى[5] نقل شده است، بيان و توضيح بعضى از رُوات است و از روايت ضعيف ابن هشام اخذ شده و هيچ اعتبارى ندارد.
سابعاً: اينكه نوشتهايد: رسول خدا(ص) ندانست جواب گويد، از كجا مىگوييد؟ و چرا نمىگوييد پيغمبر(ص) در پاسخ دادن به آنها منتظر نزول وحى بود؟ نگوييد با اينكه منتظر وحى بود چگونه جواب را مىدانست؛ زيرا نزول قرآن دفعةً واحدةً و جملگى بر قلب پيغمبر(ص) ثابت است و از بعضى ازآيات نيز استفاده مىشود و نزول تدريجى آن منافات با آن نزول ندارد و آن را تشبيه كردهاند به علوم تفصيلى بالفعل پس از حصول ملكه. به هرحال اين مطلب نيز از مسائل غامض و نظرى است و در بين دعوا نرخ طی كردن و يك جانب را گرفتن، صحيح نيست.
پس معلوم شد كه اين قسمت از روايت عبدالله بن ميمون را به طور اطمينان مىتوان گفت كه شرح و توضيح است و جزء اصل حديث نيست و روايت سيره هم كه ضعيف است و قابل استناد نمىباشد. فقط ماييم و همان ظاهر آيه، آن هم به هيچ وجه نفى علم غيب از پيغمبر(ص) نمىنمايد.
راه حل هفتم:
در قرآن، اكثر مخاطبات به نحو «إِيَّاكَ أَعْنِي وَاسْمَعِي يَا جَارَهُ»[6] است. و اين يك روش ادبى متداولى است كه خطاب به شخصى مىشود ولى غرض مفاد خطاب، شخص ديگر و فهماندن مطلب به او است، مثلاً آيه:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً * وَاخْفِضْ لَهُما جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً؛[7]
«و خداى تو حكم فرمود كه جز او هيچ كس را نپرستيد و دربارهی پدر و مادر نيكويى كنيد و چنانچه هر دو يا يكى از آنها پير و سالخورده شوند زنهار كلمهاى كه آنها را رنجيده خاطر كند مگوييد و كمترين آزار را به آنها مرسانيد و با ايشان به اكرام و احترام سخن گوييد و هميشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو: پروردگارا تو در حقّ آنها رحمت و مهربانی فرما و بالهای تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه که آنها مرا در کوچکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده».
در آيه فوق، خطاب اگرچه به پيغمبر(ص) است؛ امّا غرض افهام ديگران است؛ زيرا هنگام نزول اين دو آيه پدر و مادر پيغمبر(ص) زندگى را بدرود گفته و در قيد حيات نبودند تا اين سفارشها نسبت به پدر و مادر دربارهی آنها مورد پيدا كند. لذا محتمل است كه آيه: وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنّي...؛ و آيه وَمَا أَدْرَيكَ مَا الْحَاقَّةُ؛ و آيه لا تَعْلَمُهُمْ؛ و امثال اين آيات نيز بر همينروش نازل شده باشد.
اگر كسى بگويد: اكنون كه تفسير اين آيات، درضمن چهارده وجه محكم، در قبال اخبار متواترى كه دلالت دارند بر اينكه پيغمبر و امام علم غيب دارند، معلوم و واضح گرديد و تماماً رفع شبهه شد، پرسشى كه پيش مىآيد، پرسش از حكمت عدم عمل پيغمبر و امام است به علوم غيبى؛ به عبارت ديگر: چرا ايشان با اين علم و آگاهى، در امور عادى خود غالباً مثل افراد عادى رفتار مىكردند و از بعضى موضوعات پرسش و استفهام مىنمودند؟
جواب اين است كه: معلوم است مجرّد استفهام و پرسش، دليل بر نا آگاهى نيست؛ زيرا براى جهاتى، مانند آشكارشدن حقايق و تعليم به ديگران و اتمام حجّت و حكمتها و مصالحى ديگر، گاهى پرسش و استفهام مىشود. چنانچه در كلام خداوند علاّم الغيوب نيز گاهى پرسش آمده است، مانند:
وَما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسی؛[8]
«اى موسى اينك بازگو تا چه در دست دارى؟»
و آيه:
يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ؛
«اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر (غير خداى عالم) اختيار كنيد».
بله در به كار نبستن آن علوم غيبى حكمتهايى است كه از آن جمله اين است كه: پيغمبر و امام، رهبر مردم هستند و عمل و كردارشان مثل قول و گفتارشان، بايد مأخذ و مصدر تربيت و نظام امور دين و دنياى بشر باشد. اگر مسائل زندگى عادى آنها بر اساس خوارق و معجزات و علم غيب باشد، نقض غرض لازم مىآيد و وجود آنها نمونهی عملى، و رفتارشان سرمشق و دستورالعمل زندگى ديگران نمىشود و براى ديگران قابل تأسّى و اقتدا نخواهد بود. و حال اينكه مردم موظفند به حكم عقل و دستور:
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛[9]
«مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق نيكويى است».
به پيغمبر تأسى كنند، لذا آن بزرگواران مأموريت نداشتند كه در همه جا برطبق علوم لدنّى خود عمل كنند و در محاورات و مسائل و حوائج عرفى و عادى، غالباً طبق مجارى عادى و علوم عادى عمل مىكردند تا به مردم راه و رسم زندگى صحيح را بياموزند و آنها را در هر ناحيه رهبرى و راهنمايى كنند و به علم نبوّت و امامت، فقط در موارد خاص و به مقدارى كه خلاف اين هدف نباشد و بلكه مؤيد آن شود ـ بإذن الله و إرادة الله ـ عمل مىفرمودند.
و حكمت ديگر اين است كه: اگر در موارد عادى به علم امامت عمل مىكردند و در هر مورد از غيب خبر مىدادند، بسا اسباب سوء تفاهم مىشد و بعضى در غلوّ مىافتادند و آنها را از رتبهی امكانيّت بالاتر مىشمردند و گمان مىكردند علوم آنها ذاتى است و افاضهاى نيست.
اين پرسش و استفهامها سبب شد كه مردم آنها را آنطور كه بايد و در مرتبهاى كه هستند، بشناسند و درحقيقت، بقاى پيچيدگى و غموض موضوع علم پيغمبر و امام و احتياج فهم واقع آن، به بررسى جنبه امكانيت آنها تأييد، و حدود علم آنها مشخص، و وارد حريم علم ذاتى الهى شمرده نشود.
وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
اميدواريم با اين مقدار مختصر در بيان اين حقيقت، اذهان كسانى كه پرسش از علم پيغمبر و امام مىنمايند، روشن شود و ضمناً يادآور مىشويم كه بيش از اينها، جز براى افراد نادر و ممتاز، بحث از امثالاين موضوعات، ضرورتى ندارد و به طور اجمال هم كه انسان معتقد باشد ـ هرچند تفصيل آن را نداند يا نتواند ـ كفايت مىكند.
نبايد بررسى اين موضوعات مانع از اشتغالات عملى و انجام تكاليف شود، چنانچه نبايد اين بحث را سبب تفرقه و پراكندگى قرار دهند و همه بايد به دستور وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛[10] معتصم شوند و از خدا خلوص نيت درخواست نمايند.
1- به چه دلیل در قرآن، اكثر مخاطبات به نحو «إِيَّاكَ أَعْنِي وَاسْمَعِي يَا جَارَهُ» است؟
2- چرا پیغمبر(ص) و امامان(ع) با اين علم و آگاهى، در امور عادى خود غالباً مثل افراد عادى رفتار مىكردند و از بعضى موضوعات پرسش و استفهام مىنمودند؟
[1]. من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۲۹، ح ۱۰۸۱/۱۲.
[2]. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۲۰ـ۳۲۲.
[3]. كافى، ج7، ص448، ح6 ـ در كافى حديث ديگری به شماره 4 ـ از حضرت صادق(ع) روايت شده كه مظنون اين است با روايت فقیه يكى باشد.
[4]. تهذیب، ج۸، ص۲۸۱، ح۱۰۲۹/۲۱.
[5]. تفسیر عیاشی، ص۳۲۴، ح۱۴۲.
[6]. ضرب المثل مشابه آن در فارسى چنين است: به در مىگويند، ديوار بشنود.
[7]. سوره اسراء، آیه ۲۳ و ۲۴.
[8]. سوره طه، آیه ۱۷.
[9]. سورهی احزاب، آیه ۲۱.
[10]. سورهی آل عمران، آیه ۱۰۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی