مردم مکّه و بلکه اعراب شبه جزیره عربستان، در موسم حج براساس آنچه که از تعالیم حضرت ابراهیم(ع) در میان آنها باقی مانده بود، مراسم حج را به صورت یک سنّت باقی مانده از نیاکان خود انجام میدادند. پیامبر(ص) نیز از این فرصت استفاده میفرمودند و در اجتماع سالیانه حج شرکت جسته ضمن تماسهایی با سران قبایل و بزرگان، دین خود را به آنها عرضه میداشتند. گاهی هم که پیامبر(ص) مشغول سخن بود ابولهب از پشت سر ظاهر میشد و میگفت مردم سخن او را باور نکنید زیرا او با آیین نیاکان شما سر جنگ دارد و سخنان او بیپایه است. بدیهی است مخالفت ابولهب که عموی پیامبر(ص) بود بیاثر نبود زیرا دیگران با خود میگفتند هرگاه آیین وی صحیح و ثمربخش بود هرگز فامیل او با او به جنگ برنمیخاستند.
گروهی از قبیلهی «بنیعامر» وارد مکّه شدند پیامبر(ص) آیین خود را بر آنها عرضه کردند، آنان حاضر شدند که به وی ایمان بیاورند مشروط بر آنکه رهبری جامعه پس از درگذشت پیامبر(ص) با آنها باشد پیامبر(ص) فرمودند: کار در دست خداست، هر کس را او مصلحت دید او را برمیگزیند،[1] آنان از پذیرش اسلام سرباز زدند و پس از بازگشت به وطن جریان تماس با آن حضرت را با پیرمرد روشندلی در میان نهادند، او گفت این همان ستاره درخشانی است که از افق مکّه طلوع نموده است.
این قطعه تاریخی ثابت میکند که مسئله امامت و جانشینی پیامبر(ص) به انتخاب مردم نیست، بلکه با تعیین و انتصاب از سوی خداوند است، البته برای اثبات این مطلب دلیلهای زیادی از قرآن کریم و فرمایشات پیامبر(ص) در دست ما موجود است که در جای خود مورد بحث قرار میگیرد.
در یکی از تماسهایی که پیامبر(ص) در موسم حج با افراد و قبایل مختلف داشت، با شش نفر از قبیلهی خزرج ملاقات نمود که از یثرب آمده بودند یعنی همان شهری که بعدها با ورود پیامبر(ص) بدان شهر، نامش مدینه شد تبلیغات پیامبر(ص) در این شش نفر به گونهای اثر گذاشت که آنها پس از بازگشت به یثرب آنچنان از پیامبر(ص) و آیین او تبلیغ کردند. به طوری که خانهای نبود که سخن از پیامبر(ص) در آنجا نباشد و این تبلیغات سبب شد که گروهی از مردم یثرب به آیین توحید گرویدند و در سال دوازدهم بعثت، دستهای مرکب از دوازده تن از مدینه حرکت کردند و با رسول گرامی(ص) در محلی به نام «عقبه» که گردنه ایست نزدیک «منی» ملاقات نمودند و نخستین پیمان در تاریخ اسلام به وسیله پیامبر(ص) بین آن حضرت و دیگران بسته شد، معروفترین این دوازده تن، اسعد بن زراره و عبادۀ بن صامت بود، در این پیمان، این افراد با رسول خدا(ص) پیمان بستند که به خدا شرک نورزند و فرزندان خود را نکشند دزدی و زنا و دیگر کارهای زشت را انجام ندهند و در برابر رسول خدا(ص) فرمودند: اگر به این پیمان عمل کنند جایگاه آنها بهشت است.
این دوازده نفر با دلی لبریز از ایمان به سوی مدینه برگشتند و از پیامبر(ص) خواستند مبلّغی برای آنها بفرستد تا به آنها قرآن تعلیم دهد و حضرت، «مصعب بن عمیر» را برای تعلیم و تربیت آنان فرستادند، تازه مسلمانان مدینه در غیاب پیامبر(ص) دور هم جمع میشدند و اقامهی جماعت میکردند.[2]
تبلیغات «مصعب بن عمیر» و فعالیت مسلمانانی که توفیق زیارت رسول خدا(ص) را داشتند چنان شوری در مردم مدینه به وجود آورد که بسیاری از افراد دقیقه شماری میکردند موسم حج فرارسد تا شاید ضمن برگزاری مراسم حج پیامبر(ص) را از نزدیک زیارت کنند. کاروان حج مدینه که بالغ بر پانصد نفر بودند و در میان آنها هفتاد و سه نفر مسلمان که دو تن از آنها زن بودند به راه افتاد، گروه مزبور با پیامبر(ص) در مکّه ملاقات نمودند و برای انجام دادن مراسم بیعت وقت خواستند، پیامبر(ص) فرمود، محل ملاقات «منی» است و در شب سیزدهم ذی الحجّه وقتی دیگران در خواب فرو رفتند در پایین «عقبه» به گفتگو مینشینیم شب سیزدهم فرارسید، رسول گرامی(ص) پیش از همه با عموی خود «عباس» در عقبه حاضر شدند. پاسی از شب گذشت دیدگان مشرکان عرب در خواب فرو رفت، مسلمانان مدینه یکی پس از دیگری مخفیانه به عقبه روی آوردند، ابتدا عباس مقداری سخن گفت و از آنان خواست اگر توانایی یاری پیامبر(ص) و دفاع از او را دارند بیعت کنند و آنان در پاسخ قول دادند: ما جز صداقت و عمل به پیمان و جانبازی در راه پیامبر(ص) چیز دیگری در سر نداریم. سپس از پیامبر(ص) خواستند سخنی بفرماید، حضرت آیاتی چند از قرآن تلاوت فرمودند، شور و شوق آنان به اسلام تشدید شد و از جای خود برخواسته یکی بعد از دیگری با آن حضرت بیعت نمودند.
بیعت هفتاد و سه نفر مسلمان یثربی با پیامبر(ص) در نیمه شب، خیلی سریع در میان مردم مکّه، همچون بمب صدا کرد سران قریش ترسیدند و از اینکه در قلب جزیرۀ العرب در شهری چون یثرب پایگاهی برای مسلمانان به وجود آمده سخت خشمگین شدند، بلافاصله به تحقیق پرداختند بعد از روشن شدن مطلب از گروهی از مسلمانان مدینه که مکّه را به سوی شهر خود ترک کرده بودند تعقیب نمودند ولی آنها سریع از منطقه حکومت مردم مکّه خارج شدند.[3]
سران قریش پس از جریان بیعت اهالی مدینه، فشار و شکنجه را بر مسلمانان مکّه زیاد کردند و چنان عرصه را بر آنها تنگ نمودند که مسلمانان یکی بعد از دیگری نزد پیامبر(ص) آمده شکایت میکردند و حضرت میفرمود بهترین نقطه برای شما همان یثرب است و شما میتوانید با کمال آرامش، تک تک به آن نقطه مهاجرت نمائید پس از صدور فرمان هجرت از سوی پیامبر(ص) با این که قریش به گونههای مختلف از هجرت مسلمانان جلوگیری میکردند و هر کجا متوجه میشدند فردی عازم حرکت به سوی یثرب است او را آزار و شکنجه میدادند و حتی از همراه بردن همسرانشان به صورت جدّی جلوگیری میکردند، ولی با این همه مخالفت قریش، کار به جایی رسید که از مسلمانان در مکّه جز پیامبر(ص) و علی(ع) و عدهای از مسلمانان بازداشت شده و یا بیمار کس دیگر باقی نماند و بعد از چندی پیامبر(ص) نیز در ماه ربیع الاول سال 13 بعثت به مدینه هجرت فرمودند.
در ماه ربیعالاول سال سیزدهم بعثت، سران قریش که از هجرت مسلمین به سوی یثرب سخت بیمناک بودند در محلی به نام «دارالندوه» که همیشه در مشکلات اجتماعی در آن محل جمع میشدند و به شور میپرداختند، گرد هم آمده و مشکل بزرگ هجرت مسلمانان و تجمع آنان در یثرب و گرایش شدید مردم به پیامبر(ص) را مطرح کرده و برای حل این مشکل به تحقیق پرداختند و سرانجام، آخرین پیشنهادی که از نظر تمام افراد، بهتر و خالی از اشکال بود این بود که از تمام قبایل افرادی انتخاب شوند و شبانه به طور دسته جمعی به خانه پیامبر(ص) حمله نموده و آن حضرت را قطعه قطعه کنند، تا خون او در میان تمام قبایل پخش گردد، بدیهی است در این صورت بنی هاشم قدرت نبرد با تمام قبایل را نخواهند داشت، این فکر به اتفاق آراء تصویب شد و نفراتی که باید این طرح را پیاده کنند انتخاب شده و قرار شد که چون شب فرارسید مأموریت خود را انجام دهند.
از سوی دیگر فرشتهی وحی بر پیامبر(ص) نازل شده و حضرتش را از نقشههای شوم مشرکان آگاه ساخت و بدین ترتیب آن حضرت مأمور شدند برای نجات از این نقشه خطرناک از شهر مکّه به سوی مدینه هجرت نمایند، و قرار شد برای کورکردن خط تعقیب، کسی در رختخواب پیامبر(ص) بخوابد تا مشرکان تصور کنند آن حضرت درون خانه است، در نتیجه تنها به فکر محاصرهی خانهی او باشند و عبور و مرور را در کوچهها و اطراف مکّه آزاد بگذارند، به دنبال این طرح، پیامبر(ص) رو به علی(ع) کرد و فرمود: امشب در بستر من بخواب، و آن ملافه سبز رنگی را که من هنگام خواب به روی خود میکشیدم به روی خود بکش، زیرا من به خاطر توطئهای که مخالفان برای کشتنم دارند باید به مدینه هجرت کنم.
علی(ع) از آغاز شب در خوابگاه پیامبر(ص) خوابیده پاسی از شب گذشته بود که به وسیله چهل نفر تروریست محاصرهی اطراف خانهی پیامبر(ص) آغاز شد، آنان از شکاف در به داخل خانه نگاه میکردند و وضع خانه را عادی دیده و گمان میکردند کسی که در خوابگاه پیامبر(ص) خوابیده خود آن حضرت است!
در این هنگام پیامبر(ص) تصمیم گرفت از خانه بیرون برود، دشمن اطراف خانه را در محاصره داشت و کاملاً مراقب اوضاع بود، از طرف دیگر اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود که رهبر عالیقدر اسلام را از چنگال دشمنان نجات دهد، پیامبر گرامی(ص) سوره «یس» را به خاطر تناسبی که آیات اول سوره با اوضاع وی داشت تا جملهی (فَهُم لایُبصِرُونَ) تلاوت نموده و بلافاصله از خانه بیرون آمدند، و از میان افرادی که خانهی آن حضرت را محاصره کرده بودند به سبک عجیبی عبور کردند. (البته این نکته که عبور پیامبر(ص) از میان دشمنان به گونه عادی و طبیعی بود، یعنی مثلاً آنها در آن لحظه همگی خوابیده بودند و متوجه حرکت آن حضرت نشدند یا اینکه به گونهی معجزه و غیرعادی بود، خود بحثی است که مفسّران و مورّخان اسلامی در جای خود بدان پرداختهاند.)
از سوی دیگر، دشمنان که بیرون منزل گرد آمده و تصمیم حمله داشتند، اختلاف نظر پیدا کردند بعضی گفتند شبانه حمله کنیم و گروه دیگر نظرشان این بود صبر کنید وقتی هوا روشن شد یورش برید، در هر حال به مقداری تأمل کردند که صبح صادق سینه افق را شکافت، آن هنگام بطور دستهجمعی در حالی که دستها به قبضه شمشیر بود با شور و شوق خاص وارد حجره پیامبر شدند، در این حال علی(ع) سر از بالین برداشته و ملافه سبز رنگ را کنار زد، و با خونسردی فرمود، چه میگوئید؟ گفتند محمّد را میخواهیم او کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بودید تا از من تحویل بگیرید او اکنون در خانه نیست.
قریش از اینکه نقشه آنها نقش بر آب شده و با شکست روبرو شدند سخت عصبانی بودند و با خود فکر کردند در این مدت کم، آن حضرت نمیتواند از محیط مکّه بیرون رود. ناچار یا در خود مکّه پنهان شده و یا در راه مدینه است. از این جهت به فکر تعقیب و دستگیری آن حضرت افتادند.
و اما پیامبر(ص) بنا به گفته مورّخان شب اول و دوم را در غار «ثور» که در جنوب مکّه (نقطه مقابل مدینه) است همراه با ابوبکر به سر بردند که یا اتفاقاً او را در مسیر دیدند یا بنا به گفته برخی، حضرت به خانه او رفته و با هم همسفر شدند و در غار مذکور پنهان شدند.
قریش تمامی راههای خروجی مکّه را بسته و به دنبال افرادی رفتند که میتوانستند رد پای افراد را شناسایی کنند و اعلان کردند هر کس از مخفیگاه محمّد اطلاع صحیحی به دست آورد صد شتر جایزه دارد، قیافهشناس معروف مکّه «ابوکرز» با رد پای پیامبر(ص) آشنا بود، بالاخره جای پای آن حضرت را بدست آورده تا کنار غار آمد و گفت حتماً پیامبر(ص) داخل این غار شده، کسی را مأمور کردند داخل غار برود، وقتی آن شخص برابر غار قرار گرفت دید تارهای غلیظی بر دهانهی غار تنیده شده و کبوتران وحشی در آنجا تخم گزاردهاند، وی بدون این که وارد غار شود برگشت و جریان را نقل کرد و گفت وجود تارها و تخم گزاردن کبوترها نشانهی این است که کسی درون غار نیست و بدین ترتیب خداوند به گونه اعجاز، پیامبرش را از شرّ دشمنان حفظ فرموده و آنها پس از تلاش زیاد بالاخره مأیوسانه بازگشتند.[4]
1- شرح دهید کدام قطعه تاریخی ثابت میکند که مسئله امامت و جانشینی پیامبر(ص) به انتخاب مردم نیست؟
2- درباره پیمان عقبه توضیح دهید.
[1] سیره نبویة «ابن هشام»، ج 1، ص 426.
[2] الکامل فیالتاریخ «ابن اثیر»، ج 2، ص 97.
[3] مناقب «ابن شهرآشوب» ج 1، ص 158ـ156.
[4] طبقات اکبری «ابن سعد»، ج 1، ص 229.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی