فصل دوازدهم: انفاق و نیکوکاری | ۱
وَسارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُها السَّمواتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ وَالکاظِمِینَ الغَیْظَ وَالعافِینَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الُمُحْسِنِینَ؛[1]
و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن، آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده است. همانها که در توانگری و تنگدستی، انفاق میکنند و خشم خود را فرو میبرند و از خطای مردم درمیگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
این امر، ثابت شده است که همهی موجودات به حکم غریزه خواهان حفظ جانشان هستند و میخواهند هر چه را مزاحم وجودشان است از میان بردارند و حتی حاضرند موجودات دیگر را برای حفظ وجود خویش ببلعند و فدای خود کنند. این حس و غریزه را «قانون تنازع بقاء» نام نهادهاند. شاید این سخن تا اندازهای درست باشد؛ مثلاً گیاه خاک را میخورَد تا خود رشد کند؛ یعنی ریشهی هر گیاه، مواد و اجزای مناسب خود را از خاک گرفته، همچنین موادّ لازم را از آب و خورشید و هوا گرفته و رشد میکند و به ثمر میرسد. تعجب نکنید که چطور گیاه بیشعور، موادّ مناسب رشد خود را تشخیص میدهد!
گیاه، خاک را میخورد و حیوان، گیاه را و حیوانات هر کدام یکدیگر را میخورند و انسان، حیوان و گیاه را میخورد. پس این قانون درست است، ولی در مقابل این قانون که باعث مرگ و فناست، اصل دیگری هم در این عالَم وجود دارد که باعث بقاء در جهان و برقرارماندن این نظم است و آن قانون تعاون بر بقاست، چرا که اگر فقط قانون تنازع بقای وجود داشت، اکنون دیگر جهانی وجود نداشت و تمام موجودات رهسپار دیار عدم شده بودند. پس موجودات همانگونه که در بقا با هم نزاع دارند، به یکدیگر کمک نیز میکنند. هر قویای به ضعیف هم توجه دارد. آفتاب بر زمین میتابد؛ مادر، کودک را پرورش میدهد و آدم به حیوانات ترحم میکند. استاد، شاگرد را دانا و توانا میکند و برخی افراد انسان به یکدیگر عاطفه دارند. این حس در بشر هست، با هر عنوانی که آن را در نظر بگیریم؛ عاطفه، ترحم یا حسّ ضعیفپروری. به هر شکل در هر فردی از افراد انسان این حس هر چند کم و زیاد وجود دارد. لذا باید آن را تقویت کرد، زیرا اگر حسّ تنازع بقا در بشر تقویت شود، بر حس ترحم، غلبه میکند و همهی افراد دائم مثل گرگ در صددند یکدیگر را ببلعند و زندگی برای آنها سخت و ناگوار میشود؛ خصوصاً در بین ضعفا، همواره جنگ و کشمکش رخ میدهد و نقطهی پایانی هم ندارد، چون بشر در عالَم مادّه نمیگنجد. انبیا و اولیا و حکما پیوسته میکوشیدند تا حسّ تعاون بر بقا را در بین انسانها تقویت نمایند، لذا موعظه میکردند و عملاً هم به مردم نشان میدادند، زیرا آنها خوب میدانستند که زندگی بدون تعاون، آسایش ندارد و ترقی و تعالی به واسطهی این حس پدید میآید.
امام صادق(ع) میفرماید:
سزاوار است مسلمانان در پیوستگی با هم و یاری کردن بر مهرورزی و مواسات با نیازمندان و عطوفت به یکدیگر کوشا باشند تا چنان شَوید که خدای عزّوجلّ فرمود: «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»؛ یعنی مؤمنان با یکدیگر مهربانند، شما به مسلمانهایی که غایب هستند نیز مهر بورزید، بر همان روشی که گروه انصار در زمان رسول خدا(ص) بودند.[2]
زمانی که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند در بَدوِ ورود به مدینه هر کدام از انصار یک تَن از مهاجرین را در منزل خود جای داد و او را شریکِ زندگیاش خود گردانید. ازاینروست که امام باقر(ع) فرمود:
از محبوبترین بندگان خدا نزد خداوند کسی است که معروف نزد او محبوب باشد و همچنین به انجام فعل معروف علاقهمند باشد.[[3]
جنگ تبوک برای مسلمانان بسیار سخت بود، چون هر ده نفر یک شتر داشتند که به نوبت سوار میشدند. هر کدام اگر خرمایی داشت، نصف آن را برای رفیق خود میگذاشت، چرا که خداوند عالَم، شخص سخی را دوست دارد، چون جود و بخشش از صفات خداست. خداوند، جواد و فیّاض علی الاطلاق است و کسی را که مظهر صفات او باشد، دوست دارد. در روایتی آمده است:
سخاوتمند به خدا، مردم و بهشت نزدیک است.[4]
همچنین آمده است:
سخاوت، درختی است در بهشت که شاخههایش در دنیاست و کسی که به شاخهای از شاخههای آن دست یابد، داخل بهشت خواهد شد.[5]
انسانِ سخی، ذاتاً محترم است.
در سال نُهم هجری، لشکر اسلام به «جبل الطّی» رفتند، بتخانهی آنجا را که «فلس» نام داشت خراب کردند و اهلش را اسیر کردند. «عدی بن حاتم» که رهبر قبیله بود، به شام گریخت و خواهرش اسیر شد. اسیران را به مدینه آوردند. چون رسول خدا(ص) با آنان مواجه شد، دختر حاتم عرض کرد:
ای رسول خدا! پدرم که از دنیا رفته و آنکه باید نزد شما بیاید غایب است. اکنون بر من منّت گذار، خداوند تو را مشمول رحمت و نعمت خویش قرار دهد.[6]
حضرت در روز اوّل و دوم جوابی نداد. روز سوم هنگام عبور امیرالمؤمنین(ع) به آن زن اشاره فرمود که مشکلاتت را بگو. آن زن سخن پیشین خود را تکرار کرد. حضرت فرمود: تو را به پاس کَرَم و سخاوت پدرت بخشیدم. هرگاه امینی پیدا کردم، تو را میفرستم. این بود تا جماعتی از قبیلهی «قضاعه» به مدینه آمدند، حضرت آن دختر را جامه بپوشانید و زاد و راحله بداد و با قافله روانه کرد. دختر به شام رفت و در ملاقات برادر خود گفت: بدان که ایمنی این جهان و آن جهان، جز خدمت محمد(ص) به دست نیاید. عدی به مدینه آمد و خود را به محضر رسول خدا معرفی کرد.
پیامبر به سوی خانه راه افتاد، در بین راه پیرزنی خدمت آن حضرت رسید و اظهار حاجت نمود. آن جناب ایستاده بود تا کار زن اصلاح شود. عدی با خود فکر کرد که این روش پادشاهان نباشد که از بهرِ زالی، چندین کار مهمّ خویش را تعطیل کنند، بلکه این خوی پیامبران است. چون به خانه وارد شدند، رسول خدا برای اینکه عدی بزرگزاده و کریم بود، جای خود را به او تعارف نمود و خود بر خاک نشست. و این بود سیرهی آن حضرت با کافری سخی و کریم.
عدی با دیدن اخلاق پیامبر، مسلمان شد. گویند: مرد شاعری نزد وی آمد و گفت: یا اباطریف! تو را مدحی گفتهام. گفت: تأمل کن تا تو را از عطای خود آگاه کنم تا بر حسب عطا مرا مدح گویی و آن هزار هزار درهم و هزار میش و سه بنده و استر و اسبی است. عدی سپس از اصحاب خاص علی(ع) شد. در جنگ جَمَل و صفّین و نهروان مُلازم رکاب آن حضرت بود و در جنگ جمل یک چشم خویش را از دست داد. وقتی بر معاویه وارد شد، وی گفت: ای عدی! چه کردی با پسرهایت که آنها را نیاوردی؟ گفت: در رکاب علی بن ابی طالب کشته شدند. معاویه گفت: بدان که هنوز قطرهای از خون عثمان باقی است و آن از بین نمیرود، مگر به خون شریفی از اشراف یَمَن! عدی گفت: ای معاویه! به خدا سوگند! آن دلها که آکنده از خشم تو بود، هنوز در سینهی ماست و آن شمشیرها که با تو جنگ کردیم بر دوشهای ماست. ای معاویه! به خدا مرگ بر من آسانتر است از اینکه سخن ناهمواری دربارهی علی بشنوم.[7] حاتم مُرد، ولی نام او همچنان تا قیامت مَثَل است.
1- از محبوبترین بندگان نزد خداوند چه کسی است؟
2- چرا امیرالمؤمنین(ع) دختر حاتم را بخشید؟
[1]. آل عمران، آیهی 133 ـ 134.
[2]. «یَحقّ عَلَی المُسلمینَ الاِجتهاد فِی التَّواصل وَ التَّعاون عَلَی التَّعاطفِ وَ المُواساة لِأهلِ الْحاجَةِ، وَ تَعاطُفِ بَعْضُهُم عَلی بَعضٍ حَتّی تَکُونُوا کَما أمرکُمُ الله «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» مُتَراحمینَ مُغتمینَ لَما غَابَ عَنکُم مِنْ أمْرِهِم عَلی مَا مَضی عَلَیهِ مُعْشر الانصارِ عَلی عَهدِ رَسولِ الله(ص)» (کلینی، الکافی، ج2، ص174).
[3]. «أنّ أحبّ عبادِ الله إلی الله مَن حَبَّبَ إلیهِ المَعروفَ وَ حَبَّبَ إلیهِ فَعالَه» (المتقی الهندی، کنز العمال، ج6، ص344).
[4]. «السَّخیُّ قَریبٌ مِن اللهِ، قَریبٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ الجَنّةِ» (کلینی، الکافی، ج4، ص41).
[5]. «السّخاءُ شَجرةٌ فی الجنِّةِ، مَن تعلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصانِهَا دَخَلَ الجَنّةَ» (مجلسی، بحارالانوار، ج68، ص352).
[6]. «یا رسول الله! هَلَکَ الوَالد و غَابَ الوافد، فامنن علی مّن الله بِکَ» «ابن اثیر، اسد الغابه، ج5 ، ص476).
[7]. دینوری، اخبار الطّوال، ص150.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت