سبکمغزان كم خرد!
اين جمله از رسول خدا(ص) نقل شده است:
«قَصَمَ ظَهْرِی رَجُلانِ عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ»؛
«دو نفر کمرم را شکستهاند: عالم پردهدرِ بیتقوا و جاهل متعبّد دیندار».
مارقين وقتی به نهروان میرفتند تا لشكر خود را تجهيز كنند و با حضرت امير(ع) بجنگند، در بين راه به دو نفر رسيدند كه يكی مسلمان بود و يكی نصرانی. آن مسلمان را به جرم اينكه طرفدار علی(ع) بود كشتند و نصرانی را احترام كردند و گفتند: رسول خدا(ص) دستور داده است كه با اهل ذمّه به نيكی رفتار كنيم. يک دانهی خرما از درختی به زمين افتاده بود، يكی برداشت؛ ديگران فرياد زدند حرام است و صاحبش راضی نيست. خوكی از آنجا میگذشت و يكی با تير خوک را كشت. باز فرياد زدند: افساد فیالارض كردی. چرا خوک را کشتی؟ امّا چند قدم آن طرفتر نيز به مسلمان بزرگواری از اصحاب خاصّ اميرالمؤمنين(ع) (عبداللهبن خبّابالارتّ) در حالی كه همسر حاملش همراهش بود، ديوانهوار هجوم بردند و شكم زن بينوا را مقابل چشم شوهرش پاره كردند و بچّه را بيرون آورده با مادر سر بريدند و آنگاه خود عبدالله را كنار نهر خواباندند و مثل گوسفند سرش را بريدند و همين را عبادت بزرگ خدا از سوی خود میدانستند. امام اميرالمؤمنين(ع) دربارهی آنها فرمود:
«أنْتُمْ مَعَاشِرُ أخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأحْلامِ»؛[۱]
«شما گروهی هستيد سبکمغز كم خرد».
ظاهری فريبنده داشتند و باطنی وحشتبار و لذا امام فرمود: كشتن اينها كار هر كسی نبود. تنها من بودم كه به روی اين دينداران ديننشناس شمشير كشيدم و ريشهی فتنه را كندم.
«فَإِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْهَا أحَدٌ غَیْرِی»؛[۲]
«من بودم كه چشم فتنه را كور كردم و غير از من کسی جرأت این را نداشت [که به جنگ با قاریان قرآن و شبزندهداران برخیزد]».
هماکنون امام عصر (عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف) به اذن خدا فرمانروای عالم خلق است. اين نفسی كه ما میكشيم، به اراده و فرمان آن ولیالله اعظم است كه «بابالله المؤتی منه» است و معالاسف، وقتی ما از اين سخنان میگوييم، افرادی برمیآشوبند و میگويند شما امام را همشأن با خدا قرار میدهيد، غافل از اين كه مسألهی همشأنی مطرح نيست، بلكه سخن از ولايت بالاذن و مأذون بودن از جانب خداست. آيا وقتی قرآن از زبان حضرت مسيح(ع) میگويد:
«... أنِّی أخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَة الطَّیْرِ فَأنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإذْنِ اللهِ ...»؛[۳]
«... من از گِل، صورت پرنده میآفرينم و آنگاه در آن میدمم و آن به اذن خدا پرنده میشود ...».
آيا آن حضرت را همشأن خدا قرار داده است؟ بلكه او را با کلمهی (باذن الله) از مرتبهی همشأنی با حق پايين میآورد و آن حضرت را مخلوق مأذون از جانب خدا نشان میدهد كه به اذن خدا ارادهاش خلّاق بود، بيمارها را شفا میداد، نابينايان را بينا میساخت و مردهها را زنده میكرد.
حال، اگر بگوييم امام به اذن خدا مردهها را زنده میكند و زندهها هم به ارادهی امام نفس میكشند، آيا غُلُوّ كردهايم و امام را همشأن خدا قرار دادهايم؟ مقصود از اذن خدا اين است كه خداوند تكويناً اين قدرت را به امام داده كه با ارادهاش میتواند در عالم تصرّف کند، بيمار را شفا بدهد و هر حاجتی از حاجتمندان را روا كند. در مقام تقاضا هم میتوانيم مثلاً بگوييم: يا اميرالمؤمنين، پيش خدا شفاعت كن كه بيمارم را شفا بدهد يا خودت بيمارم را شفا بده. فرقی نمیكند؛ چون واقع مطلب همان شفابخشی امام به اذن خداست و اذن خدا همان شفاعت در نزد خداست. در رواياتی كه از مقام اقدس ائمّه(ع) ما رسيده فرمودهاند:
«لا تَجْعَلُونا اَرْباباً و قُولُوا فِی فَضْلِنا ما شِئْتُمْ فَاِنَّکُمْ لا تَبْلُغُونَ کُنْهَ ما فینا و لا نَهایَتَهُ فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ اَعْطانا اَکْبَرَ وَ اَعْظَمَ مِمّا یَصِفُهُ اَحَدُکُمْ اَوْ یَخْطُرُ عَلَی قَلْبِ اَحَدِکُمْ فَاِذا عَرَفْتُمُونا هَکَذا فَاَنْتُمْ مُؤمِنُونَ»؛[۴]
«ما را از مقام ربوبیّت تنزّل بدهید و ما را ربّ ندانيد، آنگاه در فضل ما هر چه خواستيد بگوييد و در عين حال، به حقيقت آنچه در ما هست نمیرسيد؛ زيرا آنچه خدا به ما عطا فرموده است، بزرگتر و عظيمتر از آن است كه شما در وصف ما میگوييد يا در قلب خود تصوّر میکنید. اگر اينگونه ما را شناختيد، در اين صورت است كه مؤمن واقعی شدهايد».
پس، ميزان در ارتقای درجهی ايمان، بالا رفتن درجهی معرفت و شناختن آن مظاهر جمال و جلال خداوند سبحان است. هر چه در دنیا معرفتمان در مورد آن مقرّبان الهی بيشتر باشد، در عالم پس از مرگ، تقرّبمان به آنها كه همان تقرّب به خداست، عالیتر خواهد شد.
[۱]. نهجالبلاغهی فیض، خطبهی ۳۶.
[۲]. همان، خطبهی ۹۲.
[۳]. سورهی آل عمران، آیهی ۴۹.
[۴]. بحارالانوار، ج 2۶، ص ۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت